مجله نماوا، ایلیا محمدی‌نیا

افشین هاشمی در کنار بازیگری (او از جمله  بازیگرانی است که جنس بازی‌اش فراوانی چندانی ندارد اما در ذهن مخاطب ماندگار می‌شود. ملاحت و شیرینی حتی در آثار درام خصیصه این گروه اندک از بازیگران است. از قدیمی‌ترها بازی سعید پورصمیمی و از امروزی‌ها افشین هاشمی اینگونه‌اند) چند سالی است که در سینما و این روزها در پلتفرم نماوا فعال است.

«شبکه مخفی زنان» اتفاق ارزشمندی در حوزه نمایش خانگی است که در آن مخاطب هم با یک اثر سرگرم‌کننده و مفرح همراه می‌شود و هم اینکه با بخشی از چهره‌های فرهنگی و هنری اوایل قرن ۱۳ آشنا می‌شود. هاشمی این روزها در کنار مجموعه «شبکه مخفی زنان» مجموعه طنز «داوینچیز» را در پلتفرم نماوا دارد؛ در بخش دوم مصاحبه صحبت درباره جزئیات برخی سکانس‌ها، حضور برخی بازیگران و ایده‌هایی که در «شبکه مخفی زنان» دنبال شد، ادامه می‌یابد.

جذابیت کاراکتر پرویز هم برای منِ مخاطب این است که قابل پیش‌بینی نیست. تا اینجای مجموعه نمی‌توانیم حدس بزنیم در نهایت چه اتفاقی برای پرویز و تابلوی نقاشی و در نهایت زندگی او می‌افتد. چون پرویز شبیه بسیاری از آدم‌هایی است که هم در درون خود و هم پیرامون خود به وفور می‌ببینیم. ابتدا فکر می‌کنیم پرویز به‌خاطر شرایط اقتصادی ممکن است ترغیب به بردن تابلو شود. اما خیلی زود متوجه می‌شویم انگیزه‌های اقتصادی به رغم آنکه خیلی مهم‌اند، دلیلِ کافی نیست. پرویز جایی می‌گوید ما اصلا چیزی نمی‌خواستیم. فقط می‌خواستیم گوشه‌ای از تلویزیون ما هم باشیم و حرف بزنیم. او به همان ۱۵ میلیونی که به او داده بودند راضی بود، اما وقتی به عنوان طبقه‌ی فرودست نادیده گرفته می‌شود و غرورش لگد مال می‌شود آن وقت است که به سرقت تابلو فکر می‌کند و کلی توجیه هم برایش می‌سازد. و جالب اینکه من مخاطب گرچه می‌دانم کار پرویز غیراخلاقی‌ست اما دوست دارم او در سرقت تابلو موفق شود.

ـ بله، تماشاگر به‌درستی خود را جای پرویز می‌بیند. چرا که احساس می‌کند حق او توسط بالا دستی‌ها نادیده گرفته می‌شود.

به نظرم کاراکتر‌های ملی و پرویز در رفتار و گفتار ساده‌لوح به تصویر کشیده شده‌اند. حال اینکه در مواجهه با تابلوی نقاشی و یا خارج کردن نقاشی از موزه نیاز به کمی تیزهوشی احساس می‌شد.

ـ ملی نکته‌بین وتیزهوش است، عاقلانه حرف می‌زند در تقابل با پرویز که در رفتار و گفتارش سادگی موج می‌زند. در اکثرِ خانواده‌های ایرانی هم بیشتر زنان هستند که امور زندگی مشترک را مدیریت می‌کنند. 

به‌نظر می‌رسد لازم بود کمی بیشتر به شخصیت ملی پرداخته می‌شد تا واکنش او در مقابل کارهای پرویز بیشتر باور پذیر باشد.

ـ آن‌وقت شاید پرویز هیچگاه نمی‌توانست چنین کارهایی را مرتکب شود!

اما تا اینجای مجموعه ملی همیشه در موقعیتی قرار می‌گیرد که پرویز در نهایت کار خود را عملا به انجام رسانده است.

ـ من در این‌جا دوست داشتم یک زن و شوهر همراه داشته باشم. آگاهانه به این سمت رفتیم. که آنها (ملی و پرویز) در مقابل هم نباشند، به هم متلک نگویند، مشاجره نداشته باشند. در طول کار به بازیگران تاکید می‌کردم که همه‌چیز ولو سخت‌ترین را با مهربانی به هم بگویند. به‌رغم اختلاف نظر‌های احتمالی باهم دعوا نکنند. چرا همین رویکرد بخشی از وجهِ آموزشیِ اثر نباشد. در «داوینچیز» می‌خواستم نه به‌خاطر بلاهت، که به‌خاطرِ عشق این دو را همراه ببینیم. در قسمت‌های آتی این عشق نمود بیشتری می‌یابد. ملی می‌داند پرویز اشتباه کرده اما به پاکی او (پرویز) و پاکیِ رابطه‌شان باور دارد.

سکانس مبارزه و جدال بین نگهبانِ ویژه‌ی تابلو و سارق با آن حرکات رزمی جذاب، چیزی بود که انتظارش را در «داوینچیز» نداشتم. به‌نظرم این سکانس از سطح بسیاری از فیلم‌های مدعیِ حوزه‌ی رزمی بالاتر بود.

ـ  خیلی از هم سن و سال‌های من، در نوجوانی یک مقطعی به ورزش‌های رزمی گرایش پیدا کردند. خودِ من هم. اینکه چرا نمی‌دانم؛ فکر می‌کردیم که حتما باید برویم باشگاهِ رزمی! شاید چون همه‌ی ما در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت پیگیر فیلم‌های رزمی خاصه بروس لی بودیم.

شما به چه ورزش رزمی علاقه‌مند بودید؟

ـ  دو ورزش ناجور را دنبال می‌کردم: فول‌کنتاکت و کشتی‌کچ. یک باشگاهِ غیرقانونی بود که به همراه بچه‌محل‌مان کاظم عبدالرحیمی که کشتی‌کچ‌کار بود می‌رفتیم و هر دو رشته را تا رنگ‌های اولیه‌ی کمربند پیش بردم. در نتیجه به ورزش‌های رزمی تعلق خاطر داشتم و دارم. این سکانس پاسخی به رویاهای دوران نوجوانی‌ام بود. دوست داشتم یک مبارزه‌ی دیدنیِ رزمی باشد که نمونه‌ی آن در سینمای ایران وجود نداشته باشد، اما مطمئن بودم بضاعتش هست. البته این سکانس در فیلمنامه شکلِ دیگری بود، که من به این شکل اجرایش کردم.

نگهبان اصلی را هم یک دختر جوان انتخاب کردید.

ـ  بله! حتما می‌خواستم نگهبان زن باشد. کلیدش در نام دختر «پارند» هست. که نامی غیرمعمول است. نقطه مقابلش «اژی»ست. در سطحی دور، ارجاعاتی به اسامیِ اسطوره‌ای دارند. اژی، اژدها و پارند که دستیارِ نگهبان گنج‌هاست. صحبتم با نویسندگان ـ آرین گلصورت و پویا نبی ـ این بود که اتصال این قصه با امروزِ جامعه‌مان نمی‌تواند محدود به تابلوی نقاشی داوینچی باشد. از جمله چیزهایی که می‌توانستیم امروز را در اثر لحاظ کنیم همین نگهبان زن و سارقی بود که برای بردن تابلو آمده. همچنین برای‌شان یک پیشینه‌ی کاملا کلیشه‌ایِ هندی‌وار طراحی کردیم.

پارند چگونه انتخاب شد؟

ـ  از یاسر خاسب ـ همکارِ رزمی‌کارمان در تآتر ـ کمک گرفتم. او زهرا کیانی را معرفی کرد. و جالب این‌که دیدم او همانی‌ست که پیش‌تر فیلمش را دیده بودم و خیلی خوشم آمده بود: دختری با کفش پاشنه‌بلند که در ساحلِ دریا در حال اجرای حرکات رزمی بود. بعد که خواسته‌ام از شکلِ اجرای مبارزه را گفتم زهرا مربی خود یعنی بهنام گلی را معرفی کرد. فیلمبرداریِ ما همزمان بود با مسابقات بین‌المللی و به لحاظِ تولیدی هماهنگی با زهرا خیلی سخت بود، اما زمین و زمان را به هم دوختیم تا بشود! نمی‌خواستم اصلاً از آن‌چه در ذهنم هست کوچک‌تر اجرا شود. حتا بازیگرانی پیشنهاد می‌شد که رزمی کار کرده‌اند، اما آن‌ها نمی‌دانستند چی در ذهن من است؛ فکر می‌کردند یک دعوای معمولی می‌خواهم اما من پا سفت کردم که حتما باید همان دختر نقشِ پارند را بازی کند. مشکل دیگرم این بود که وقتی می‌گفتم این مبارزه طراحی نیاز دارد برای بعضی قابل فهم و درک نبود. و چون اصرار داشتم فیلمبرداریِ این سکانس‌ها حتمن باید بعد از مسابقاتِ آسیاییِ هانگژو باشد باز برنامه‌ریزی سخت‌تر می‌شد.

چرا اصرار داشتید که بعد مسابقات هانگژو، مبارزه‌ی پارند و اژی را بگیرید؟

ـ چون اگر کوچک‌ترین آسیبی سرِ صحنه می‌خورد، عذاب وجدان می‌گرفتم که یک امکان را از ورزشِ ایران سلب کرده‌ام! ما در روز ۱۲ ساعت فیلمبرداری داشتیم که اگر قرار بود پیش از مسابقات باشد، به حتم خستگیِ کار، او را از آمادگیِ لازم برای مسابقات دور می‌کرد. نمی‌خواستم تاوان یک تجربه‌ی تازه برای تصویر و سینمای ایران را ورزشِ ایران بدهد! چون می‌شد با کمی فکرِ بیش‌تر و برنامه‌ریزیِ دقیق‌تر هیچ‌کس تاوانی ندهد! مثلِ خیلی مسایلِ دیگرمان که با کمی فکر می‌شود جلوی بسیاری از ضررها را گرفت! او رفت به مسابقات و مدال نقره هم گرفت. و وقتی آمد ما دوباره برگشتیم به لوکیشنی که از آن بیرون رفته بودیم تا سکانس‌های مبارزه را بگیریم.

چه مدت صرف فیلمبرداری سکانس مبارزه کردید؟

ـ ۸ روز. و البته از روز اول به تهیه‌کننده گفتم این یکی از مهم‌ترین سکانس‌ها است و نمی‌خواهم تقلبی و باسمه‌ای شود.

سکانس جذاب دیگری که توجه بسیاری را جلب کرد تک‌گوییِ سام درخشانی در بام تهران بود که جایی خواندم بدون کات گرفته شد.

ـ بله. و درست همان زمانی که مد نظرمان بود. از سام خواستم عین به عین کلمات را بگوید بی‌هیچ کم و زیادی. یک روز تمام ابزارکار را بردیم آن‌جا، دمِ غروب، و در دو برداشت سکانس را گرفتیم. برداشتِ اول هم خیلی خوب بود، ولی چون دیدیم هنوز نورِ خوب داریم، از سام خواستم دوباره اجرا کند که برداشت دوم از اولی هم بهتر بود. و ما آن را استفاده کردیم.

درباره انتخاب سام درخشانی توضیح می‌دهید؟ آیا مجموعه «روزی روزگاری مریخ» را دیده بودید؟

ـ اتفاقا بعد از انتخابِ سام مجموعه «روزی روزگاری مریخ» را دیدم. ما برای این نقش دنبالِ ستاره بودیم، و آن که بیش از همه به نقش پرویز می‌خورد سام بود؛ که خوشبختانه خیلی زود با او به توافق رسیدیم. وقتی حضورش قطعی شد دوباره تمام کارهای سال‌های اخیرِ او را دیدم که هم فرمول بازی‌هایش را مرور کنم و هم اینکه چه کنیم تا لحظه‌های تازه‌تر و کم‌تر دیده شده داشته باشیم.

در «شبکه مخفی زنان» که می‌دانیم ایده از محسن قرایی بود و محمد رحمانیان فیلمنامه آن را نوشت؛ از چه مرحله وارد پروژه شدید؟

ـ محسن قرایی به من زنگ زد گفت طرحی دارد. خواندم دیدم این چیزی که می‌توانم از آن چیزی را که دوست دارم بیرون بکشم. برای نوشتنِ فیلمنامه محمد رحمانیان را پیشنهاد دادم که ایشان نوشت و من بازنویسی کردم. 

این‌که شما در «شبکه‌ی مخفی زنان» به سراغ شخصیت‌های تاریخی و فرهنگی و ادبی بروید از کجا می‌آید؟

ـ برای یکی از نقش‌ها با باران کوثری صحبت کردم گفت اگر پروژه طولانی باشد به جهت تعهد به کارهای دیگر امکان حضور ندارد، ولی با توجه با سابقه‌ی دوستی و همکاری‌های قبلی اگر نقش کوچکی باشد بازی خواهد کرد. باران به شدت شبیه پروین اعتصامی است. به آقای رحمانیان گفتم می‌خواهید یک پروین اعتصامی در مجموعه داشته باشیم که گفت عالیه و نوشتن. بعد فکر کردم این می‌تواند یک موتیف باشد که هر قسمت یکی از شخصیت‌های مهم آن دوره را ببینیم که همه آنها را هم یک بازیگر بازی کند؛ که زن‌ها شدند باران کوثری و مردها رضا بهبودی. اما زمانِ فیلمبرداری رضا بهبودی درگیرِ «خاتون» بود که احسان کرمی جایگزین شد. احسان که از ایران رفت باز به بهبودی پیشنهاد دادیم که خوشبختانه آزاد بود و آمد.

به نظرم ایده درخشانی بود چون هم باعث سرگرمی و هم باعث آشنایی مخاطب با بخشی شخصیت‌های تاریخی این مملکت شد. درواقع مخاطب در کنار یک کمدی، روایتی تاریخی می‌دید اگرچه این روایت خاص از نگاه افشین هاشمی و یا محمد رحمانیان باشد. اما به هر حال باعث افزایش سواد تاریخی مخاطب می‌شود. مثل اینکه اولین شناسنامه برای یک زن به نام فاطمه ایرانی در سال ۱۲۹۷ صادر شده.

ـ این وظیفه‌ی ماست که هرجا می‌توانیم فرهنگِ ایران‌زمین را معرفی کنیم و گسترش دهیم. و این سریال بسترِ مناسبی برای این کار بود؛ همین شد که دیدم می‌توانم در قسمتِ اول «آن‌چه گذشت» بیاورم و شرحی از اوضاعِ سیاسی تاریخیِ آن دوره بدهیم تا تماشاگر پیش‌فرض‌هایی برای تماشای سریال داشته باشد. و البته این را هم بگویم که اطلاعاتِ مربوط به نخستین شناسنامه‌ی ایرانی را آقای رضابالا در اختیارمان گذاشتند که از ایشان ممنونم.

چه‌قدر هم این ایده غافلگیر کننده و جذاب بود.

ـ خاصیتِ دراماتیکش هم این بود که از همان ابتدا سرِ شوخی را با تماشاگر باز می‌کنیم و اعلام می‌کنیم جنس شوخی‌مان این است.

نریشن ابتدایی هر قسمت «شبکه‌ی مخفی زنان» بسیار مورد توجه قرار گرفت. در «داوینچیز» اما شکلِ دیگری را به‌کار گرفته‌اید آن‌هم از میانه.

ـ این‌جا با تآترِ کاغذی که سرگل اسلامیان آماده کرده، مروری داریم بر تاریخِ نقاشی و تصویر در ایران. از طرح‌های روی سفالینه‌ها و مفرغ‌ها پیش از اسلام تا عکاسیِ دوره‌ی قاجار و امروز. از همان قسمت اول می‌خواستم این کار را بکنم اما احساس کردم شاید تماشاگر با این شکل شروع غریبه باشد. شوخی‌اش در «شبکه‌ی مخفیِ زنان» جواب می‌داد اما در داوینچیز ابتدا می‌خواستم تماشاگر با روند داستان همراه شود و بعد این تاریخ را شروع کنم. مخصوصن که به لحاظِ قصه، این بخش چون با دزدیِ نقاشی مربوط است، دیدم بهتر است پس از دیدنِ دزدی این بخش شروع شود.

عکس‌ها: علی چاشنی‌گیر

تماشای «داوینچیز» و «شبکه مخفی زنان» در نماوا