مجله نماوا، شادی حاجی مشهدی

«داوینچیز» دومین تجربه افشین هاشمی در سریال‌سازی با ژانر کمدی – درام، به واقع یک کمدی کافکایی است. نوعی از شوخی که در آن شخصیت‌ها، هرچقدر که هم که خیرخواه، محتاط و منطقی باشند، همیشه با بدبیاری و کم شانسی، یا در نظر بقیه، مزخرف و بی‌مصرف به‌نظر می‌رسند یا با ساده لوحی و انفعال، پتانسیل قرارگیری در موقعیت های بهتر را از خود سلب می‌کنند.

با این وصف شخصیت‌های اصلی چنین قصه‌ای خود، قربانیان موقعیت‌های تراژیکی می‌شوند که طنازانه با آنها شوخی شده.

بامزه‌گی و تلخی توامان «داوینچیز» بیش از همه، به قدرت درونی قصه‌اش وابسته است، روایتی که از درون، هجو، غیر منتظره و حتی غم انگیز است، اما در جهان واقعی، اشارات درست و پر معنی بسیاری دارد که شرایط اجتماعی و سیاسی امروز را با زبان طنز به نقد می‌کشد.

پلات اصلی درباره پرویز (سام درخشانی) و ملیحه (سیما تیرانداز)، زوج زحمتکش شاغل در یک موزه آثار هنری و باستانی است، که به شکلی کاملا اتفاقی، تابلوی نقاشی معروفی به نام سالواتور موندی (منجی جهان) را که منتسب به نقاش و ‌مخترع معروف ایتالیایی لئوناردو داوینچی است را پیدا می‌کنند. این اتفاق عجیب و غیرمنتظره‌ آن‌ها را بر سر یک دوراهی قرار می‌دهد و رشته ماجراهایی را رقم می‌زند که درام، رفته رفته بر اساس آنها شکل می‌گیرد.

طبق تعاریف کلاسیکِ ژانر کمدی -درام، اینطور مورد انتظار است که شخصیت‌هایی که در قصه، قوانین اخلاقی و اجتماعی را مراعات نمی‌کنند مورد تمسخر واقع ‌شوند و نویسنده از بی‌نظمی‌های اجتماعی انتقاد ‌کند و دغل‌کارانی که قهرمان کمدی هستند، دچار عقوبتی شوم شوند، اما در «داوینچیز»، درگیری درونی و اولیه، بین اخلاق‌گرایی از یک سو و منفعت‌طلبی از سویی دیگر شکل می‌گیرد.

پرویز و ملیحه در اوج نیازمندی، می‌خواهند به اصول اخلاقی و انسانی خود پایبند باشند، دروغ نگویند، دزدی نکنند و درستکار باشند، اما طمعکاری ولی آبادی‌ها (مدیران موزه) و دارودسته مفت‌خورهای وابسته به آنها، به سلسه رفتارهایی منتج می‌شود که بدون در نظر گرفتن هیچ‌گونه چارچوب اخلاقی، تنها هدفش بهره‌برداری سودجویانه از شرایط پیش آمده است.

این درگیری بین خیر و شر، همان جانمایه اصلی قصه است که در دو سو، موقعیت‌های طنزآمیز یا دراماتیکی را رقم می‌زند.

به تیتراژ ابتدایی این مجموعه دقت کنید، علاوه بر موسیقی خوب، طراحی مینیمال، پویا و مرتبطی با تم اصلی قصه دارد و جلوی اسم هرکدام از عوامل مجموعه، توصیفی موجز و جالب در حد چند کلمه دیده می شود که به واقع موید شیطنت ذاتی هاشمی و خلاقیت تیم نویسندگان و طراحان آن است.

همچون بسیاری از تجربه‌های موفق گروهی در نگارش فیلمنامه، تیم سه نفره افشین هاشمی، آریان گل‌صورت و پویا نبی، با زمینه‌های مشترکی که در نویسندگی، کارگردانی و تولید فیلم کوتاه دارند، متن نهایی را بر اساس طرح داستانی اولیه از گلصورت، تدوین و روتوش کرده‌اند.

ساختار اصلی مجموعه «داوینچیز» بر اساس یک کمدی پر دیالوگ بنا شده است.

هاشمی به گواه اغلب سینماگران و بازیگران نام‌آشنا، با تجربه و‌ دانشی که در زمینه ادبیات، موسیقی، کارگردانی و بازیگری دارد، نه تنها به عنوان کارگردان این اثر، بلکه در حکم یک همکار مطلع و دردآشنا برای سایر بازیگران عمل می‌کند، برای همین به نظر می‌رسد که در انتخاب، هدایت و همکاری با بازیگران حرفه‌ای این مجموعه نیز بهترین شرایط را برای شکوفایی توانمندی‌های هر کدام فراهم کرده باشد.

به طور مثال، نقش‌آفرینی سام درخشانی در نقش پرویز-مردی که عاشق ملیحه شده، اما شغل درست و حسابی ندارد- ضمن اینکه همان لحن همیشگی و میمیک منحصر به فرد خود را حفظ کرده، با طرز بیانی جالب و حسی حسرت‌آمیز و تازه تلفیق می‌شود. حسی که به ویژه در ادای دیالوگ‌های ممتد و تراژیک فیلمنامه، در کنار سادگی، شیرینی و لحن دلسوزانه سیما تیرانداز در نقش ملیحه، شیمی جالبی را پدید می‌آورد.

یا مثلا سیما تیرانداز (مدرس بازیگری)، این بار با یک بازی یکدست و روان، در نقش ملیحه، شمایل یک زن ساده دل و با اخلاق را دارد که با سخت کوشی در کنار شوهرش کار می‌کند و او را به آمدن فردایی بهتر امیدوار می‌سازد.

تقریبا همه بازیگران اصلی در جای درستی قرار دارند و اما یکی از بهترین‌ها، بیوک میرزایی، در نقش پدر ملیحه است؛ او لات قدیم و لوطی امروز است، که با تسبیح کاشانی و دستمال یزدی در قهوه خانه صلاحیت پرویز را برای داماد شدن، محک می‌زند.

سکانس نسبتا طولانی قهوه خانه، که بیشتر شبیه بازجویی از پرویز است تا آشنایی با او، با گذاشتن شرط مهمی از سوی پدر زن آینده، برای ادامه این زناشویی، ضمن خطابه ی جالبی که بیوک میرزایی درباره ازدواج اجرا می‌کند، نمونه یک موقعیت ابزورد، کمیک و با مزه است که جزییات فلاش بکِ آشنایی و ازدواج ملیحه و پرویز را برای بیننده همراه با اطلاعاتی که لازم است در ادامه در ذهن داشته باشد، روایت می‌کند.

نکته دیگری که می‌تواند از نقاط قوت این مجموعه به شمار رود، تیپ‌سازی موفق آن‌است. برای بسیاری از بینندگان این مجموعه، تماشای کارمندان بی‌عار و بی‌کار بخش اداری که اغلب با چاپلوسی و تملق‌گویی مدیران خود، به نان و نوایی رسیده و در بزنگاه‌های حساس، به سرعت رنگ عوض می‌کنند، تیپیکال شخصیت‌های آشنایی هستند که به راحتی قابل تشخیص و بازشناسی است.

استعاره‌های تصویری و شنیداری در باب این همه تزویر و منفعت‌طلبی شخصی، به راحتی در موقعیت‌های کمیکی که در اپیزودهای دوم و سوم به ویژه در موزه اتفاق می‌افتد، قابل بازشناسی و تعمیم است.

با پیدا شدن تابلوی سالواتور موندی، بگیر و ببندهای اداری شروع می‌شود؛ موضوعی که قرار بود تنها با کارشناسان رازدار، اخلاق مدار و کاربلد موزه (مونا فرجاد در نقش رها فرزانه) در میان گذاشته شود، چون یک بمب خبری در دنیا می‌ترکد و ولی‌آبادی‌ها این فرصت را به نفع خودشان مورد بهره‌برداری قرار می‌دهند.

واکنش‌های مسخره و شتاب‌زده ی ولی آبادی ها و تیم روابط عمومی موزه که حاصل بی‌تجربه‌گی، کم‌سوادی، عدم شایسته‌سالاری و لابی‌گری است، انعکاس این معضلات سیستمیک را در سطوح مختلفی از جامعه یادآور می‌شود و برای تماشاگر حساسِ سینما و تئاتر که اخبار و حوادث اجتماعی و سیاسی را نیز دنبال می‌کند، موقعیت‌های آشنا و تلخی را تداعی می‌کند با تشخیصِ سریع و بی‌واسطه بیماری فساد و تزویر توام است.

تماشای «داوینچیز» در نماوا