مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

«این یک داستان واقعی است.» این نوشته آغازین دروغ است، هم در فیلم کلاسیک جنایی «فارگو» ساخته جوئل و ایتن کوئن که داستان آن در ایالت‌های غرب میانه آمریکا اتفاق می‌افتد و هم در تازه‌ترین فصل سریال فارگو (Fargo) که از آن فیلم الهام گرفته است– روشی گستاخانه برای معطوف شدن به سمت آشفتگی که نوعی پایبندی به قوس مبتنی بر جنایات واقعی را به دنبال دارد.

بااین‌حال، همان‌طور که به‌ویژه در تازه‌ترین فصل سریال نوآ هاولی مشهود است، در بین همه چرخش‌های خیالی و لهجه‌های غلیظ محلی، حقیقت اساسی‌تری برای کاوش پیش روی ماست: راه‌هایی که با وجود تمام شواهد مخالف، درک خود را از واقعیت به سمت چیزی منحرف می‌کنیم که دلمان می‌خواهد. شاید خود اتفاقات واقعی نباشند، اما داستان یک نوع حقیقت جهانی را بررسی می‌کند که بخشی و جزئی از کل تجربه انسانی است: خودفریبی.

جونو تمپل

و این نگاه در فصل پنجم بازآفرینی عجیب و فریبنده هاولی از محرک‌های نئو نوآر برادران کوئن که یکی از قاطعانه‌ترین و سرگرم‌کننده‌ترین قصه‌های این مجموعه را دارد، جاری است. این که سریال پس از گذراندن مدت‌زمانی در کانزاس سیتی در فصل گذشته، به نواحی بالاتر ایالت‌های غرب میانه برگشته است خیلی کمک می‌کند. ما با داستانی شبیه به آینه شکسته پیرنگ فیلم کوئن‌ها در ۱۹۹۶، به مبانی بازمی‌گردیم. به مینه‌سوتا برمی‌گردیم، اما این بار در سال ۲۰۱۹ هستیم – ماه‌ها پیش از شیوع کووید، زمانی که آمریکا عمیقاً درگیر استیضاح دوم دونالد ترامپ توسط مجلس نمایندگان است، با فضای خشمگین حاکم بر هیئت‌مدیره مدارس و فروشگاه‌های اسلحه که به‌واسطه محافظه‌کاران ترسیده، کلی پول به دست می‌آورند.

اسکلت داستان فصل جدید «فارگو» که پخش آن از ۲۱ نوامبر از اف‌ایکس آغاز شد، برای طرفداران برادران کوئن آشناست: یک زن خانه‌دار مبادی‌آداب و متواضع اهل مینه‌سوتا به نام دات لیون (جونو تمپل) در خانه خود مورد حمله دو مزاحم نقاب‌دار قرار می‌گیرد، اما برخلاف جین لاندگارد در فیلم «فارگو»، دات ثابت می‌کند ازآنچه فکرش را می‌کنید زیرک‌تر است: او خیلی خوب مبارزه می‌کند، با کفش اسکی روی یخ یکی از احمق‌ها را زخمی می‌کند و با اسپری مو شعله افکن درست می‌کند و سر و صورت دیگری را می‌سوزاند.

مهاجمان درنهایت دات را می‌ربایند و با خود می‌برند، هرچند به‌طور موقت. او در اولین فرصت فرار می‌کند و به یک پمپ‌بنزین در همان نزدیکی پناه می‌برد – او یکی از قلچماق‌های اجیرشده را می‌کشد و ویت فار (لامورن موریس)، یک افسر گشت پلیس را از مرگ نجات می‌دهد. همه این‌ها در اولین ساعت پرهیجان‌ سریال اتفاق می‌افتد، یک اُپوس شاهکار از تنش و رهایی که استعداد قابل توجه هاولی را به‌عنوان کارگردان تریلرها اثبات می‌کند.

جنیفر جیسون لی، دیو فولی

اما از اینجا اوضاع عجیب‌تر می‌شود: همین که فرار دات قطعی می‌شود، او بلافاصله به خانه برمی‌گردد، صبحانه را آماده می‌کند، انگار هیچ اتفاق خاصی نیفتاده است و مدعی می‌شود اصلاً کسی او را ندزدید، هرچند تمام شواهد خلاف این موضوع را نشان می‌دهد. این یک قلاب عالی است که بلافاصله پرسش‌های مختلف درمورد دات به همراه دارد: او کیست؟ این‌همه مهارت را از کجا به دست آورده است؟ و چرا اصرار دارد وانمود کند همه‌چیز خوب است؟

شاید روی تیلمن (جان هَم)، کلانتر بسیار محبوب و پدرسالار شهر فارگو در داکوتای شمالی، پاسخ این اسرار را بداند. او یک بنیادگرای سلطه‌جوست که نگاهش به حفظ صلح به این معناست که همسران آزاردیده را تشویق کند مرد خود را راضی نگه دارند و همیشه مطیع باشند. او از قبل دات را می‌شناسد و متعهد است او را برگرداند – با کمک پسرش، گِیتور (جو کیری از «اتفاقات عجیب») که یک پلیس جوان پرشور و هیجان است و یک خارجی غیر قابل پیش‌بینی به نام اُل مانچ (سم اسپروئل) که رازهای نامتعارف خود را دارد. در همین حال، لورین (جنیفر جیسون لی)، مادرشوهر سلطه‌جوی دات که رئیس ثروتمند یک شرکت هلدینگ وصول بدهی است، به رفتار اخیر عروسش شک می‌کند. او از دِینیش گریوز (دِیو فولی)، کارچاق‌کن خود که چشم‌بند دارد می‌خواهد ته و توی قضیه را درآورد.

دراین‌بین، احتمالاً فقط چند واقعاً نگران دات هستند: مأمور فار که به خاطر نجات جانش خود را مدیون او می‌داند و یک پلیس زن محلی به نام ایندیرا اولمستد (ریچا مورجانی که به‌راحتی در نقش مارج گاندرسون با بازی فرانسیس مک‌دورمند در فیلم اصلی فرو می‌رود) که زیرک‌تر از پرسونای خجالتی و خودکم‌بین فیلم برادران کوئن به نظر می‌رسد؛ و البته، وین (دیوید رایسدال)، شوهر بی‌ریای دات که برای عادی نگه‌داشتن همه‌چیز حاضر نیست هیچ‌چیزی را زیر سؤال ببرد. به‌غیراز این، همه‌چیز به دات بستگی دارد تا از بن‌بست مرگباری که در آن قرار گرفته است عبور کند و از سر استیصال در شبکه دروغ‌هایی که برای ایمن نگه‌داشتن خود ایجاد کرده است دست ببرد.

فصل پنجم «فارگو» به ریشه‌های سریال بازمی‌گردد، در اجزای سازنده فیلم برادران کوئن بازنگری می‌کند و در عین حال آن‌ زیرساخت‌ها را به سمت زمینه‌ای با بار اجتماعی و سیاسی تاریک‌تر و خشمگین‌‌تر، از نو پیچ و تاب می‌دهد. «خوش‌رویی مینه‌سوتایی» آن‌طور که فصل جدید در ابتدا برای ما توضیح می‌دهد چیزی فراتر از تلاش برای حفظ ظاهر است، حتی اگر مشکلی باشد: این بار، آن مهمان‌نوازی روستایی آهنگین، وحشت‌های ناگفته‌ در خود پنهان دارد.

غرب میانه آمریکا در سال ۲۰۱۹ یک مکان تلخ و ناگوار است. نیروهای شبه‌نظامی جوری سلاح‌های مختلف را جمع‌آوری می‌کنند که انگار سال ۱۷۷۶ است و آمریکا در آستانه آغاز جنگ داخلی قرار دارد و اتاق‌های خواب پلیس با پوسترهای پرچم گدزدن که در آمریکای قرن هجدهم علیه سلطه‌گری بریتانیا استفاده می‌شد تزیین شده است. شخصیت‌های صاحب قدرت طوری راه می‌روند که انگار کشور متعلق به آن‌هاست؛ حتی در نیمه‌راه سریال مأموران فدرال متقاعد می‌شوند در همکاری آشکار تیلمن با نیرو‌های شبه‌نظامی دخالت نکنند، چرا که امکان دارد لوله تفنگ آن‌ها به سمت خودشان نشانه برود.

هاولی این لحظه‌های خشم و تاریکی را با طنز بسیار سیاه می‌سنجد که به‌جای رها کردن تنش آن را بیشتر نمایان می‌کند. در نیمه فصل، زورآزمایی در خانه لیون هم‌زمان با هالووین با تله‌های انفجاری به سبک فیلم‌ «تنها در خانه» (دات به شوهر نگرانش می‌گوید: «فقط برای امنیت خانه!») و ارجاعاتی به فیلم انیمیشن «کابوس قبل از کریسمس» همراه است. گیتور با بازی کیری مملو از پرچم‌های قرمز بصری است، از ویپ یا سیگار الکترونیکی منزجرکننده‌اش گرفته تا یک عینک آفتابی دورپیچ که او را شبیه گای فیری (رستوران‌دار، نویسنده و مجری تلویزیون) کرده است.

جان هم

بعد با اُل مانچ با بازی سَم اسپروئل روبرو هستیم، یک موجود غیر عادی که به‌یک‌باره احساس می‌شود جزء ضروری درام است، یک دیو که از سریالی کاملاً متفاوت به درون «فارگو» پا گذاشته است. او در ابتدا به یک جور کپی از شخصیت پیتر استورمار در فیلم اصلی کوئن‌ها با کمی تقلید از ویژگی‌های آنتون چیگور (با بازی خاویر باردم در «جایی برای پیرمردها نیست» برادران کوئن) می‌ماند، اما هاولی اُل مانچ را به سمت مرزهای فراطبیعی می‌برد، انگار رابرت اِگِرز به‌عنوان کارگردان مهمان دعوت شده است تا چند صحنه سریال را بسازد. اُل مانچ در ملودرام‌های عادی و انسانی اطراف خود قالب یک عامل آشفتگی الهی را دارد که به جریان عمل هیجان بیشتری می‌دهد.

اما سریال تماماً به دات با بازی جونو تمپل تعلق دارد، یک پروتاگونیست لایق که لب‌های غنچه‌ای و چشمان بزرگ و جست‌وجوگرش در هر لحظه هر چه را که لازم است درمورد این شخصیت بدانیم به ما می‌گویند، حتی اگر به هر کس دیگر دروغ بگوید؛ درست برخلاف جلوه رعب‌انگیز آرام و به‌ظاهر کم‌اهمیت جان هَم در نقش کلانتر تیلمن یا جنیفر جیسون لی که لورین با بازی او با آن ابروهای قوس‌دار و صدای خرخر، مای وست را در ذهن تداعی می‌کند.

به سبک کوئن‌ها، بازیگران این فصل یکی از رنگارنگ‌ترین گروه‌های بازیگری سریال «فارگو» را رقم زده‌اند. مهم نیست نقش‌ها چقدر کوتاه باشند، هر شخصیت خصلت‌های عجیب و غریب هرچند جذاب خودش را دارد. (حتی لوکاس گیج در نقش اولمستد، شوهر بچه‌‌صفت و پول حرام‌کن دات حضوری برجسته دارد، شخصیتی که دقیقاً در تضاد با شریک بسیار حامی مارج با بازی جان کارول لینچ در نسخه اصلی است.)

«فارگو» برادران کوئن از ما خواست به تاریکی و تباهی که می‌تواند زیر پوست سنتی و دوستانه نواحی بالاتر ایالت‌های غرب میانه نهفته باشد زل بزنیم. جدیدترین فصل سریال، ناخن‌های خود را عمیق‌تر در آن زخم اجتماعی فرو می‌کند. البته برای آدم‌های به‌ظاهر خوب اتفاقات بدی می‌افتد، اما حالا آن گناهان عمیق‌تر به نظر می‌رسند و نشانه‌های جامعه‌ای هستند که به‌طور کامل از هم پاشیده است. حتی «خوش‌رویی مینه‌سوتایی» نیز نمی‌تواند آن‌همه خشم را پنهان کند. به همین دلیل، بعضی وقت‌ها همه ما باید چند دروغ بگوییم تا قسر دربرویم – تا واقعیتی را خلق کنیم که ترجیح می‌دهیم در آن زندگی کنیم و به آن تخیل بچسبیم، حتی زمانی که دنیای واقعی تفنگ خود را به سمت ما نشانه می‌گیرد و شلیک می‌کند.

یک واژه بزرگ و ترسناک: بدهی

نسخه اصلی «فارگو» با یکی از نمادین‌ترین دیالوگ‌های فیلم‌های برادران کوئن به پایان می‌رسد. مارج گاندرسون، رئیس پلیس درحالی‌که گِیار قاتل را به اداره پلیس می‌برد، می‌گوید: «می‌دانی، زندگی چیزهای بیشتری از یک کم پول دارد. نمی‌دانی؟ و تو اینجا هستی و روز زیبایی است.»

نوآ هاولی، گرداننده سریال، نویسنده، کارگردان و تهیه‌کننده اجرایی مجموعه تلویزیونی «فارگو» می‌گوید: «اساس سریال واقعاً همین دیالوگ است. ایده اصلی گناهانی است که آدم‌ها برای پول مرتکب می‌شوند.»

نوآ هاولی خالق سریال «فارگو»

این ایده در فصل دوم «فارگو» بررسی ‌شد، زمانی که مرگ بزرگ یک خانواده جنایتکار به جنگی تمام‌عیار منجر می‌شود، درحالی‌که آمریکای متکی بر شرکت‌های بزرگ در پس‌زمینه نمایان است. این ایده در سال چهارم سریال نیز بررسی شد، فصلی که داستان آن در دهه ۱۹۵۰ روی می‌دهد و «گناهان ازلی سرمایه آمریکایی» و بهره‌کشی اقتصاد آمریکا از بردگان و مهاجران را واکاوی می‌کند؛ و در فصل پنجم به‌واسطه یک واژه بزرگ و ترسناک بررسی می‌شود: بدهی.

هاولی می‌گوید: «ذهن من متوجه بدهی شد که یک عامل تقریباً نامرئی در زندگی هر آمریکایی است. دوسوم آمریکایی‌ها به لحاظ شخصی و خانوادگی بدهی‌های قابل توجه دارند، چه کارت‌های اعتباری یا وام‌های دانشجویی یا بدهی‌های پزشکی. بااین‌حال، ما درباره آن صحبت نمی‌کنیم و وقتی درباره آن صحبت می‌کنیم همه‌چیز به زبان اخلاقی است، درست است؟ افرادی که بدهی‌های خود را نمی‌پردازند به‌نوعی اخلاق‌ستیز هستند. ما هیچ‌وقت واقعاً درمورد اخلاق‌ستیزی آدم‌هایی که به دیگران پول قرض می‌دهند و آن را با سود زیاد پس می‌گیرند صحبت نمی‌کنیم.»

ایده بدهی تقریباً در تمام عناصر فصل پنجم «فارگو» نفوذ کرده است، از لورین لیون، مدیرعامل یک شرکت وصول بدهی که لقب «ملکه بدهی» را دارد تا دات، زنی خانه‌دار که کسی نیست که به نظر می‌رسد و مأمور ایندیرا اولمستد، یک حافظ نظم و قانون که به لحاظ مالی تحت فشار قرار دارد.

اما مفهوم بدهی در این فصل از تعریف پولی آن خیلی فراتر می‌رود. هاولی می‌گوید: «درمورد فصل جدید “فارگو”، بدهی به سوگند ازدواج مربوط می‌شود و این که واقعاً چه چیزی را به شوهری که شما را کتک می‌زند مدیون هستید و واقعاً چه چیزی را به مادری که به شما زور می‌گوید مدیون هستید؟»

این همچنین جهانی است که هاولی همیشه با زنان آثار خود تعریف کرده است. او می‌گوید: «هویت “فارگو” از زمان مارج با بازی مک‌دورمند در فیلم برادران کوئن، زنانه بوده است. برای من هر فصل سریال کاوش در جنبه‌های متفاوت تجربه زن آمریکایی است.»

این بار، آن تجربه به‌خصوص به لطف معرفی لورین و دات لیون برای هاولی جالب بود. او از لورین به‌عنوان «یک شخصیت واقعاً طراوت‌بخش» یاد می‌کند و می‌گوید: «او یک تیتان است، یک فرد مهم و بانفوذ.»

جونو تمپل، سینا کینگ

هاولی با اشاره به شخصیت کلانتر روی تیلمن، یک مرد قانون، مرشد و عضو محبوب جامعه خود که اصرار دارد قانون را به دست خود بگیرد، می‌گوید: «بخشی از لذت من در فصل پنجم این بود که احتمالاً قوی‌ترین زن آمریکا را در مقابل این مرد قدرتمند آمریکایی قرار داده‌ام.»

برای هاولی هیجان این فصل تماشای رویارویی مهیب لورین و روی تیلمن بود، گرچه می‌گوید: «می‌دانید، به‌عنوان کسی که ۵۱ ساعت درباره شرارت‌ سرمایه‌داری در آمریکا نوشته است، خوب می‌دانم سرمایه‌داری همیشه پیروز است. پس من روی لورین شرط می‌بندم.»

بااین‌حال، این دات است که در مرکز توجه فصل جدید «فارگو» قرار دارد. او برای همسرش، وین و دخترش اسکاتی، (سینا کینگ)، یک زن خانه‌دار تقریباً بی‌نقص در غرب میانه آمریکا محسوب می‌شود، اما وقتی در تنگنا قرار می‌گیرد به یکی از بزرگ‌ترین تهدیدها در تاریخ این جهان تبدیل می‌شود. او تله می‌گذارد و وسایل خانه را به سلاح‌های هولناک تبدیل می‌کند.

هاولی می‌گوید: «من عاشق داستان‌هایی هستم که در آن شخصیت‌ها با تیزهوشی بر حریفان خود غلبه می‌کنند. قدرت برتر دات واقعاً ناشی از روش‌های خلاقانه او برای حل مشکلات و این توانایی است که به‌عنوان مثال برای دفاع از خود یک اسپری را به شکل یک سلاح می‌بیند. همه همیشه قابلیت‌های او را دست کم می‌گیرند و دات همیشه راهی برای گریز پیدا می‌کند، چون چیزهایی را می‌بیند که دیگران نمی‌بینند.»

سم اسپروئل

اما آن که در طرف دیگر تله‌های مختلف دات ایستاده است، کسی نیست جز روی تیلمن. در سال ۲۰۲۳، یک مقام منتخب که به روایت خودش از حقیقت باور دارد و به‌ تشخیص خودش از قانون پیروی می‌کند، کاملاً یادآور ترامپ است، اما هاولی اطمینان می‌دهد دقیقاً این‌طور نیست و شخصیت تیلمن فقط یک عضو همیشگی دیگر در جهان پیچیده غرب میانه آمریکاست.

هاولی با اشاره به این که سریال به «سطوح مختلف» حزب نگاه می‌کند، می‌گوید: «ازنظر من در این فصل سریال همه به‌نوعی جمهوری‌خواه هستند. دات و وین را می‌توان در قالب محافظه‌کاران مالی واقعی و به‌نوعی هوادار ارزش‌های خانوادگی ارزیابی کرد، درحالی‌که لورینِ ثروتمند تا حد زیادی میت رامنی و پول قدیمی را تداعی می‌کند. تیلمن هم کاملاً راستگراست.»

او توضیح می‌دهد: «اگر به عقب برگردید و نگاه کنید، فصل‌های سوم و چهارم “فارگو” همیشه لحظه‌ای دارد که در آن بدترین آدم سریال می‌گوید: “اینجا من قربانی هستم.” وقتی ترامپ انتخاب شد، من فصل سوم “فارگو” را می‌ساختم و او همیشه خودش را قربانی می‌دانست و هنوز هم همیشه قربانی می‌داند، درست است؟ باید به کسانی که با مردم خیلی بد رفتار می‌کنند، درحالی‌که ادعا می‌کنند قربانی هستند بدبین بود. این نکته‌ای است که برادران کوئن به آن توجه دارند، نکته‌ای است که “فارگو” به آن توجه دارد.»

«فارگو» در گذر سال‌ها شکل‌های مختلف به خود گرفته است، از داستان‌های بلندپرواز و گسترده که به ۲۳ شخصیت اصلی و اپیزود‌های ۵۰ تا ۶۵ دقیقه‌ای نیاز داشتند تا داستان‌های صمیمی‌تر و میخکوب‌کننده که تنها به اپیزود‌های ۴۲ دقیقه‌ای نیاز داشتند. فصل پنجم در دسته دوم قرار می‌گیرد، فصلی که سازنده آن را دارای لحظه‌های «تعجب‌آور» می‌داند که در عین حال اکثراً به روایت یک داستان اصلی پایبند است.

هاولی با اشاره به تولید طولانی برداشت‌های جنایی آنتولوژی خود می‌گوید: «”فارگو” باید با حال و هوای لحظه مطابقت داشته باشد. من همیشه این رویکرد را دارم. “فارگو” مناسب برای این لحظه چیست؟ و منظورم از لحظه یعنی یک سال و نیم بعد. متوجه منظورم که می‌شوید؟ دراین‌بین، موارد پیش‌گویانه‌ای هم هست. من در لحظه‌ای که سریال را می‌سازم زندگی می‌کنم، اما مردم قرار است یک سال و نیم یا دو سال دیگر آن را بینند.»

منبع: rogerebert.com، د رپ

تماشای سریال فارگو در نماوا