مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
آن دسته از طرفداران سریال کشتن ایو که هنوز به خاطر پایان آن سریال ناراحت هستند، ممکن است با دیدن سریال جذاب آلمانی «کلیو» (Kleo) از نتفلیکس، با خشونتی به سبک شخصیت ویلانل در «کشتن ایو» و زیباییشناسی قوی، به شکلی هولناک احساس آرامش کنند. یلا هازه در این سریال انتقامی نقش کلیو اشتراوب، مأمور غیر رسمی یک واحد فوق سری سازمان اطلاعاتی آلمان شرقی، اشتازی را بازی میکند که وظیفه اصلی آن از بین بردن دشمنان دولت در برلین غربی است.
در ابتدا به نظر میرسد سریال آن حس طنز متمایز «کشتن ایو» را نیز وام گرفته است. داستان از سال ۱۹۸۷ آغاز میشود. کلیو درحالیکه دو مأمور رسمی اشتازی در ماشین منتظر برگشت او هستند، از راه فاضلاب برلین خود را به بخش غربی شهر میرساند. او در مسیر خود به یک موش که به او لقب «رفیق لنین» داده است، غذا میدهد؛ بعد درحالیکه یک چاقوی کوچک در بند لباس خود قایم کرده است به یک کلوپ شبانه پر زرق و برق میرود و در پیست رقص، نظر هدف خود را که مردی جوان است جلب میکند. آنچه در ادامه روی میدهد بسیار پرانرژی و کاملاً هولناک است و از همان ابتدا نشان میدهد کلیو در کاری که انجام میدهد فوقالعاده کارآمد است، یعنی میتواند سر هر کسی را که حکومت به او میگوید با بیرحمی زیر آب کند؛ به قول یکی از شخصیتهای سریال، «قبل از این او که گند بزند، دیوار خراب میشود.»
زمانی که کار یک نفر با قتل و جاسوسی گره میخورد، مشکل ابدی رسیدن به یک تعادل رضایتبخش بین کار و زندگی کمی سختتر میشود. وقتی کلیو پس از مأموریت موفق خود در برلین غربی به خانه برمیگردد، به اندی یکی از همراهان خود در مأموریت که مخفیانه با او رابطه عاشقانه دارد میگوید از او باردار است. کلیو وظایف خود را در قبال «شرکت» انجام داده است و مأموریت کلوپ شبانه آخرین کار او بود. از آنجایی که «کلیو» یک تریلر انتقامی است، در درجه اول باید اتفاقی بیفتد که بتوان انتقام آن را گرفت، پس طبیعتاً همهچیز به شکلی تماشایی و وحشتناک اشتباه پیش میرود.
خیانتها و از دست دادنهای ویرانکننده به هر ایده بر جا مانده که کارتونی بودن دنیای «کلیو» به معنای تبدیلشدن بهنوعی کمدی سیاه است، جواب رد میدهد. هرچند سریال لحظههای نادری از طنز دارد، اما در اغلب اوقات بسیار تیره و تار و بسیار خشن است و اتفاقی که برای کلیو میافتد که میل از روی خشم او برای انتقام را برمیانگیزد، واقعاً تلخ است.
البته که دیوار برلین فرو میریزد، اما کلیو از قبل اشتباه کرده است. او در مأموریت آخر خود در کلوپ شبانه برخوردی کوتاه اسون دارد که بعداً معلوم میشود افسر مخفی اداره پلیس برلین غربی است، مردی با نگاه تیزبین که در همان برخورد کوتاه متوجه برق چاقوی زیر لباس کلیو میشود. اسون بهظاهر یک غریبه مضحک است که نمیتواند احترام همکاران خود را جلب کند و اغلب در حد کارهای اداری تنزل مییابد، اما او به دنبال این شبح است که در قالب یک زن جلوهگر میشود. داستان اسون نیمه دیگر سریال است و اگرچه او و کلیو از هر نظر به دنیاهای متفاوت تعلق دارند، اما از جایی به بعد در کنار هم قرار میگیرند و متوجه میشوند بیشتر ازآنچه فکر میکنند به هم شباهت دارند.
در ادامه، همهچیز با سرعتی رضایتبخش پیش میرود و تحولات سیاسی اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۹۰ برای بازیهای موش و گربه نقش پسزمینهای جذاب را دارد. شخصیتهای فرعی نیز سرگرمکننده هستند، بهخصوص تیلو، مردی جوان و شیفته تکنولوژی که بدون اجازه کلیو در خانه او ساکن شده است و درنهایت به دوست و همراه او تبدیل میشود. وفاداریهای مختلف شخصیتها، بجا یا نابجا، بهخوبی پیچیده است. (مثلاً کلیو با ایر برلین پرواز نمیکند، چون یک شرکت آمریکایی است.) سریال ظاهری فوقالعاده دارد و به زیبایی حال و هوای برلین آن دوران را تداعی میکند.
بااینحال، اگر زمان و مکان خاص داستان «کلیو» نبود، ممکن بود بدیع نبودن آن بیشتر به چشم بیاید. داستان سریال با یک رفع مسئولیت تقلبیِ قدیمی شروع میشود – «این یک داستان واقعی است. هیچکدام از اینها واقعاً اتفاق نیفتاده است» – و خیلی از تمهیدات روایی، از یک کیف اسرارآمیز که بهزور در کمد گنجانده شده تا وعده «کار آخر» برای هر علاقهمند کارهای تریلر آشناست، ضمن این که سریال مملو از اتفاقهای تصادفی بزرگ است که پیرنگ را پیش میبرند. در لحظهای، از میان کلی پوشه و سند، دقیقاً پوشه مورد نظر و یک عکس مفید روی زمین میافتد که باعث میشود کل پرونده از نو باز شود؛ این کار ظریفی نیست.
اما همراه شدن کلیوی شکسته و گمشده که با ناامیدی تلاش میکند بفهمد چه اتفاقی برایش افتاد و چرا افتاد با اسونِ دست و پا چلفتی، اما مصمم که آشکارا از چرخش هیجانانگیز در زندگیاش خوشحال است، جلوهای هوشمندانه دارد. شما خیلی از اپیزودهای اول را به این امید سپری میکنید که شاید کلیو و اسون بر منافع متضاد خود غلبه کنند تا برای مقابله با آدمهای بد واقعی متحد شوند. ممکن است «کلیو» اولین سریالی نباشد که این کار را انجام میدهد، بااینحال یک ماجراجویی سرگرمکننده، بسیار استیلیزه و سینمایی است.
روایت یلا هازه از بازی در سریال «کلیو»
یلا هازه در «کلیو» که پخش فصل اول آن در هشت اپیزود از ۱۹ اوت ۲۰۲۲ آغاز شد، در کل قانعکننده است. بازیگر ۲۹ ساله فیلمهایی چون «برلین الکساندر پلاتس»، «ربودن استلا» و «حلقه زدن» در سریال نتفلیکس در نقشی کاملاً متفاوت با نقشهای قبلی خود ظاهر شده است – یک آدمکش غیر رسمی اشتازی که برای انتقام از کسانی که به او ظلم کردند بههیچوجه رحم نمیکند.
«کلیو» در این مسیر بخشی از تاریخ آلمان بین سالهای ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۰ را به شیوهای جدید و متفاوت از نگاه یک زن روایت میکند. هازه در این سریال بار دیگر ثابت میکند به گروه بازیگران کاملاً نخبه آلمان تعلق دارد. او در این گفتوگو توضیح میدهد که چگونه برای نقش کلیو آماده شد، چه چیزی او را مجذوب این شخصیت کرد و چرا همیشه نقش شخصیتهای زن قدرتمند را روی صحنه و جلوی دوربین بازی میکند.
شخصیت کلیو را چگونه توصیف میکنید؟
کلیو یک زن جوان بسیار شجاع، بسیار هدفمند و بسیار سازشناپذیر است، اما در عین حال فوقالعاده آسیبپذیر است و آرزوهای زیادی دارد. او کمی هم دیوانه است، مثل یک قهرمان داستانهای مصور. کلیو از کودکی با بزرگترین شوکها زندگی کرده است. در مقطعی از زندگی، جهانبینی او که صرفاً بر مبنای کارآمد بودن شکل گرفته است ویران و زیر و رو میشود. او در طول سریال سعی میکند بار دیگر جای پای خود را محکم کند و شأن و قدر و زندگی خود را بازگرداند.
داستان سریال بین سالهای ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۰ اتفاق میافتد. شما آن زمان حتی به دنیا نیامده بودید. چه چیزی در متن سریال برایتان جذاب بود – این که داستان در دو بخش برلین روی میدهد؟ یا فکر میکنید داستانهای آن زمان نباید به کتابهای تاریخ خلاصه شود؟
فکر میکنم حالا متوجه شدهایم که دنیا آنطور که ما سالها تصور میکردیم پیش نمیرود. سرمایهداری پرشتاب، جهانیسازی دیوانهوار – همه اینها جنبههای واقعاً منفی دارند. حالا میتوان با نگاهی گسترده این موضوع را بررسی کرد که میتوانستیم از کجا شروع کنیم تا همهچیز به شکلی دیگر پیش برود؛ و اینجاست که من پتانسیل فوقالعاده سریال «کلیو» را میبینم. قلب من واقعاً زمانی به تپش افتاد که فهمیدم با «کلیو» میتوانیم نسخه خودمان را ارائه کنیم، نگاهی به گذشته و در نتیجه باز کردن فضا برای ورود افکار جدید. این فرض که اگر داستان را از ابتدا بهگونهای متفاوت بیان میکردیم یا شکل دیگری فکر میکردیم، چه اتفاقی میافتاد؟ من قدرت بزرگ «کلیو» را در این میبینم.
سریال داستان خود را از نگاه کلیو روایت میکند، از نگاه یک جاسوس. شما از همان ابتدا در نقش خود خیلی قاطع ظاهر میشوید. به نظر شما کلیو یک فرد قدرتمند است؟
کلیو همان چیزی است که هست و بنابراین خودش به سؤال قدرتمند بودن پاسخ میدهد. او برای رفتار خود نیازی به توجیه ندارد. خوشحالم که توانستهام در دوران کاریام نقش شخصیتهایی مثل کلیو را بازی کنم، شخصیتهایی که مجبور نبودم از خودم بپرسم قوی هستند یا نه چون قوی بودن آنها اما از همان ابتدا مشخص است. درمورد کلیو، شما بهعنوان تماشاگر از همان ابتدا با او همراه میشوید و سریال با تأکید بر قدرت او پیش میرود.
بعد از «جیمز باند» و شرکای او بالاخره میتوان داستان یک مأمور را بهصورت سریال دید؟ البته بههیچوجه منظور من نسخه آلمانی «کشتن ایو» نیست.
قطعاً! بازی در نقش کسی که میتواند همزمان دیوانه و آسیبپذیر باشد، یک ترکیب جدید است. کلیو یک قهرمان فوقالعاده باحال نیست، بلکه ترکیب یک قهرمان و یک ضد قهرمان در یک نفر است. او نقاط ضعفی دارد، بعضی وقتها پایش به جایی گیر میکند، یک شخصیت بیعیب و نقص نیست. این نکته خاص کلیو و سریال است.
او مانند ویلانل (جودی کومر) در سریال کشتن ایو یک جامعهستیز و یک آدم روانی نیست، اما از او سوء استفاده شده و آسیبپذیر است. این چیزی است که سریال و شخصیت او را خیلی جالب میکند. اتفاقاً من از طرفداران پر و پا قرص سریال کشتن ایو هستم و امیدوارم این نوع داستانها همچنان ادامه داشته باشد.
به لحاظ روحی و جسمی چطور برای این نقش آماده شدید؟
برای من قابلیتهای جسمانی کلیو حرف اول را میزد. برای آن خیلی تمرین کردم. مربیام نادا ایوانوویچ من را برای نقش آماده کرد و علاوه بر آن با یک تیم بدلکاری عالی کلی تمرین کردم. بدل من در سریال آنا گل است که ۲۲ سال دارد و قهرمان هنرهای رزمی ترکیبی در وزن خودش است. برای من مهم بود که کلیو نهفقط قوی به نظر برسد، بلکه واقعاً قوی باشد. در هیچ کاری بهاندازه این سریال ازنظر بدنی قوی نبودم. عالی بود.
ضمن این که باید از ویوین آندراگن کارگردان سریال تشکر کنم. او همیشه میگفت، «یلا، صاف بایست، مغرور باش!» کلیو هشیار و قوی است. او موقع نبرد مثل یک حیوان است. بهظاهر این کار را خوب انجام نمیدهد، اما سعی خود را میکند. او غرور خود را کنار میگذارد و واقعاً دیوانه میشود؛ بنابراین بازی در نقش چنین شخصیتی خیلی سرگرمکننده بود.
منبع: گاردین، گلامور
تماشای سریال کلیو در نماوا