مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
«امیدوارم روزی، شما نقش خانم مارپل عزیز من را بازی کنید.»
وقتی پرفروشترین رماننویس تمام دوران، چنین یادداشتی را برای شما ارسال میکند، چند دهه قبل از آن که آنقدر پیر شده باشید که بتوانید نقش یکی از دو شخصیت پرفروش او را بازی کنید – خوب، احتمالاً این کمی شما را به گذشتهها میبرد.
جون هیکسون (۱۹۹۸-۱۹۰۶) یادداشتی از آگاتا کریستی دریافت کرد که دقیقاً این نکته در آن ذکر شده بود، وقتی تنها ۴۰ سال داشت، پس از آن که نویسنده، او را در اجرای صحنهای رمان «ملاقات با مرگ» خود دید. سال ۱۹۴۶ بود.
۳۸ سال بعد، در ۷۸ سالگی، هیکسون آرزوی کریستی را برآورده کرد و نقش اصلی مجموعهای را بازی کرد که سرانجام «خانم مارپل» (Agatha Christie’s Marple) شد، سریالی بریتانیایی تولید بیبیسی وان که از ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۲ روی آنتن رفت و در قالب سه فصل، همه ۱۲ رمان «خانم مارپل» را پوشش داد.

خانم مارپل شخصیتی است که بینندگان را چند دسته میکند، نه به خاطر خودش بلکه کسانی که نقش او را در سینما و تلویزیون بازی کردند. برخی از پیروان سبک کلاسیک با هیجان به شما میگویند هیچ مارپل دیگری جز مارگارت رادرفورد نیست، کسی که در اوایل دهه ۱۹۶۰ در چهار اقتباس سینمایی نقش او را بازی کرد. طرفداران سریالهای بعدی آیتیوی هم هستند که درباره جولیا مککنزی یا جرالدین مکیوان با حرارت حرف میزنند. حتی آنجلا لنزبری و هلن هیز طرفداران سرسخت خود را دارند – و همه آنها در نوع خود انتخابهای درستی هستند. جین مارپل نقشی نیست که شما بازیگر آن را سرسری انتخاب کنید، بنابراین وقتی یک بازیگر ژاکت او را به تن میکند و کلاه او را بر سر میگذارد، بهاحتمال زیاد از بالا به پایین کار را میشناسد.
اما برای برخی از ما – بخصوص برای کسانی که در یک مقطع زمانی خاص واقعاً برای اولین بار با خانم مارپل روبرو شدند – فقط جون هیکسون هست. البته که او یک دوران کاری طولانی و جالب داشت – هیچکس در ۷۸ سالگی بهطور تصادفی همچنان بهعنوان بازیگر کار نمیکند، اما از همان ابتدا که هیکسون روی صفحه ظاهر شد، خانم جین مارپل شبیه نقشی بود که انگار او برای ایفای آن به دنیا آمده بود.
هرکول پوآروهای مختلفی نیز هستند، اما به همین ترتیب، برای کسانی که با او اولین بار در تلویزیون برخورد کردند، احتمالاً هیچ پوآرویی مانند دیوید سوشی نیست. درمورد هر دو کارآگاه اصلی کریستی، تفاوتها مضاعف است. اول، به نظر میرسد که بازیگر اصلی با نقش خود زندگی میکند و با او نفس میکشد و دوم، در هر دو مورد، ارزشهای تولید، لحن و فضای سریال کاملاً درست است، از صحنهآرایی گرفته تا دکورها و موسیقی. در هر دو مورد، تهیهکنندگان سریال تصمیم گرفتند تا حد امکان قطعیترین نسخهها را از دنیای کارآگاهان خود ارائه دهند – و در هر دو مورد، آنها موفق شدند. برای تکرار این پدیده، جرمی برت در نقش شرلوک هولمز را نیز ببینید.

در هر مورد و بهویژه در داستانهای «خانم مارپل» هیکسون، نشانههایی حتی در تیتراژ ابتدایی هست که «درستی» اساسی آنها لبخند به لبهای شما میآورد. عنوانبندی آغازین «خانم مارپل» در ابتدا روستایی و شیرین است، اما طراحیهای بدون پردهپوشی، از زبری زیر «عادی بودن» زندگی روستایی انگلیسی نشان دارد. به همین ترتیب، هرچند شاهد صحنههای گرم و دلپذیر از زندگی روستایی هستیم، اما وقتی کمی دقیقتر نگاه میکنیم، نشانههای نیت اهریمنی را روی چهرهها میبینیم. این یک پیشآگاهی مسرتآمیز از چیزی است که قرار است در ادامه ببینیم.
امتیاز خانم مارپلِ هیکسون در مقایسه با هولمزِ برت و حتی پوآروی سوشی این است که سریال او برای بیبیسی ساخته شد، درحالیکه دو سریال دیگر برای آیتیوی بودند. این یعنی «خانم مارپل» میتوانست اپیزودهای طولانیتر داشته باشد، بدون پخش آگاهیهای تبلیغاتی وسط سریال روی آنتن برود و در صورت لزوم، یک داستان آن در بیش از یک اپیزود ساخته شود. این باعث میشد ضربآهنگ رمان کارآگاهی حفظ شود و نیازی به کوتاه کردن یا ساده کردن داستانها نباشد، کاری که گاهی اوقات باید درمورد پوآرو و هولمز انجام میشد. گذشته از این، پوآرو و هولمز، هر دو داستانهای کوتاه را نیز در دستور کار خود داشتند، درحالیکه «خانم مارپل» هیکسون فقط ۱۲ رمان بلند او را که در آن ظاهر شده بود شامل میشد و تماشاگران میتوانستند داستانهای کوتاه را جداگانه مطالعه کنند. این نکته ازنظر ارائه تنها بهترین و طولانیترین نمونههای روش کاری خانم مارپل، یک سطح ثابت از کیفیت به سریال اضافه کرد.

هیکسون را گای اسلیتر تهیهکننده بیبیسی برای بازی در نقش خانم مارپل انتخاب کرد. او سه داستان اول شامل «جسدی در کتابخانه» (۱۹۸۴)، «انگشت اتهام» (۱۹۸۵) و «اعلام یک قتل» (۱۹۸۵) را تهیه کرد و ادامه کار را به جرج گالاچو سپرد که او هشت داستان بعدی شامل «جیب پر از چاودار» (۱۹۸۵)، «قتل در خانه کشیش» (۱۹۸۶)، «جنایت خفته» (۱۹۸۷)، «در هتل برترام» (۱۹۸۷)، «الهه انتقام» (۱۹۸۷)، «قطار ساعت ۴:۵۰ از پدینگتون» (۱۹۸۷)، «معمای کاراییب» (۱۹۸۹)، «آنها با آینه این کار را میکنند» (۱۹۹۱) و «آینه سرتاسر ترک برداشت» (۱۹۹۲) را زنده کرد. اغلب اپیزودهای سریال «خانم مارپل» بدون در نظر گرفتن ترتیب انتشار داستانهای اصلی نمایش داده شدند که این گاهی باعث سردرگمی تماشاگران درمورد شخصیتهای تکراری میشود. این مسئله بهویژه در برخورده خانم مارپل با یک بازرس پلیس خود را نشان میدهد. وقتی او در «اعلام یک قتل» با بازرس کراداک (با بازی جان کاسل) روبرو شد، او را نمیشناخت، اما وقتی این دو در «آینه سرتاسر ترک برداشت» بار دیگر همدیگر را دیدند، کراداک خواهرزاده خانم مارپل شد.
سریال «خانم مارپل» که با اپیزود «جسدی در کتابخانه» شروع شد (یک استعاره دور از ذهنِ کلاسیک، جایی که جنازه یک فرد کاملاً غریبه در اتاقی که هیچ ربطی به او ندارد پیدا میشود)، به بیبیسی فرصت داد کاری را خیلی خوب انجام دهد (کاری که هنوز خوب انجام میدهد) – ساخت یک درام تاریخی. این سریال همچنین طرفداران داستانهای جنایی را به سمت خود کشاند و البته بازیگرانی را به کار گرفت که اغلب برای علاقهمندان سینما و تلویزیون آشنا بودند، بازیگرانی که همه درک میکردند برای خدمت به پروژه آنجا هستند نه این که چهرههای معروف در نقشهای کوتاه باشند. اشاره کردیم که جان کاسل در «اعلام یک قتل» نقش یک کارآگاه را بازی کرد. در همان اپیزود اول، کاسل با بازیگرانی چون جون سیمز، سیلویا سیمز، پائولا دیونیزوتی، سامانتا باند، سایمون شپرد، دیوید کالینگز، جویس کری و کوین واتلی همراه بود. اینهمه بازیگر در یک داستان!

در اپیزود «جیب پر از چاودار»، پیتر دیویسون، تیموتی وست، استیسی دورینگ، آنت بدلند، فابیا دریک، کلایو مریسون، ریچل بل، سلینا کادل و تام ویلکینسون بازی کردند و در «جنایت خفته»، جین اندرسون، ترنس هاردیمن، فردریک تروز، جان بنت، جک واتسون، جان رینگهام و کنت کوپ، همگی در داستان گنجانده شدند.
منظور این است: وقتی داستانهای خانم مارپلِ جون هیکسون را میبینید انگار با کارت بینگو بازیگران دهه ۱۹۸۰ روبرو هستید، اما نکته این است که آنها هرگز در جایگاه ویژه نیستند. بهعنوان مثال، جون سیمز که سالهای سال بخصوص با مجموعه فیلمهای «Carry On» محبوب بسیاری از بریتانیاییها بود، در «اعلام یک قتل» نقش زنی سادهاندیش را بازی میکند و جایگاه ستارهای او کاملاً تحتالشعاع شخصیتش در سریال قرار میگیرد. این مسئله تا حد زیادی درباره همه کسانی که در «خانم مارپل» ظاهر شدند صدق میکند، انگار که بازیگران بر مبنای ضرورت نقشها انتخاب شدند و نه بر اساس شهرتی که داشتند.
مبنای تصمیمگیری هرچه بود، لحن آن در کل سریال ثابت بود. بازیگران بزرگ، برخی حتی با جایگاه بالاتر از خود هیکسون در عرصه بازیگری، از فرصت کند و کاو در سریال و ایفای نقشهای واقعی لذت بردند، اما هیکسون هر وقت مقابل دوربین میآید، چشم شما او را دنبال میکند. او با حرفهایگری کامل، هرگز – واقعاً هرگز. میتوانید صحنه به صحنه بررسی کنید – هرگز از جین مارپل بودن دست برنمیدارد. او اساساً در هر صحنه حضور دارد، موهایش اغلب مرتب و رفتارهایش ظاهراً ناخودآگاه است و چشمهای به رنگ آبی کمرنگش به خِرَد قاطع نهفته او راه دارد.

نکته این است که راههای زیادی برای بازی در نقش خانم مارپل وجود دارد، زیرا در کتابها، او با گذشت زمان بهطور قابل توجهی تغییر میکند. او در رمان «قتل در خانه کشیش»، زنی کاملاً ازخودراضی و خالهزنک ترسیم شده است، کم و بیش همانطور که مارگارت رادرفورد با خوشحالی او را روی پرده سینما به تصویر کشید، اما با گذشت زمان، مارپل به چیزی بسیار نزدیکتر به نسخه هیکسون تبدیل میشود – یک پیرزن کوچک، تر و تمیز و زیبا که همیشه اشتیاق زیادی دارد از همه خبرها مطلع باشد و همیشه مملو از حکایاتی است که متناسب با اتفاقات جاری بیان میکند. احتمالاً خانم مارپل در زندگی واقعی کمی خستهکننده به نظر میرسید، اما حتماً بهندرت بهاندازه نسخه رادرفورد با شلوغکاری پیش میرفت.
خانم مارپلِ هیکسون بههیچعنوان زود تسلیم نمیشود- وقتی او نیاز دارد کاری را انجام دهد، کمرش را صاف میکند، بدن خود را جلو میدهد و با آن چشمهای آبی خیره و هراسانگیز به پایین نگاه میکند و به شما میگوید که چی به چیست، اما او همچنین خانم پیری است که در روستا زندگی میکند، همهچیز را میداند و با همه ارتباط دارد (مخصوصاً از طریق ریموند، خواهرزاده نویسنده مشهور خود). این تفاوت هیکسون است – او همیشه جین مارپل است، اما بهگونهای که مانند آدمهای شرور تیتراژ سریال، در پسزمینه محو میشود تا واقعاً به او نگاه کنید. بعد وقتی به او احتیاج دارید یا وقتی واقعاً به او نگاه میکنید، خانم مارپل آنجاست، مثل الهه انتقام با یک کلاه جذاب (ایدهای بسیار قدرتمند که مبنای یکی از کتابها و داستانهاست)، آماده کشف حقیقت رذیلانه، مهم نیست که کجا پنهان است یا چگونه لبخند میزند.

مارپلِ هیکسون، کمتر یک خالهزنک متکبر است، بیشتر به کسی میماند که خبرهای داغ را دنبال میکند و بعد، مگر این که لازم باشد، آنها را برای خودش نگه میدارد و تصویری از جهان پیرامون خود میسازد که تنها برای متوقف کردن آدمهای شرور آشکار میشود و این کاری است که او اغلب انجام میدهد؛ و مانند هولمز و پوآرو، این ذهن خارقالعاده و مفید بودن نامعمول اوست که باعث میشود نظر آدمهای حرفهای را تغییر دهد و آنچه را وظیفه آنهاست، بهتر از خودشان انجام دهد.
خانم مارپلِ جون هیکسون منظرهای است که باید دیده شود، یک اثر هنری بینقص و اگر فکر میکنید از اغلب سریالهای قرن بیست و یکم کندتر است، باید به ذهنیت روستایی و چارچوب زمانی روستایی وارد شوید و بهسادگی از نقشآفرینیها و تولید سریالی که همهچیز آن درست است، لذت ببرید.
منبع: وارپد فکتور
تماشای آنلاین سریال «خانم مارپل» در نماوا