مجله نماوا، سحر عصرآزاد

فیلم سینمایی «تسخیر در ونیز» یک درام معمایی- جنایی به سبک و سیاق آشنای ملکه ادبیات جنایی است که چالش‌های کارآگاه معروف او را در باور ماورالطبیعه و جهان ارواح به شیوه ای رئال پاسخ می‌دهد.

کِنِت برانا؛ بازیگر، نویسنده و کارگردان انگلیسی، در سومین اقتباس از آثار آگاتا کریستی پس از «قتل در قطار سریع السیر شرق» و «مرگ بر روی نیل»، چالش حضور در نقش کارآگاه بلژیکی؛ هرکول پوارو را در کنار کارگردانی اثری پربازیگر در لوکیشنی عموماً بسته ادامه داده است.

فیلمنامه با اقتباس از رمان «جشن هالووین» کریستی که سال ۱۹۶۹ میلادی منتشر شده، با قلم مایکل گرین؛ نویسنده دو اقتباس قبلی برانا از همین نویسنده به نگارش درآمده که دچار تغییراتی بخصوص در جغرافیا و مکان وقوع قصه شده است. رمانی که ادامه ای است بر ماجراهای «مرگ بر روی نیل» و دوران بازنشستگی هرکول پوارو.

در فیلم «تسخیر در ونیز» دوران بازنشستگی این کارآگاه برخلاف رمان که در روستایی انگلیسی می‌گذرد، به شهر ونیز ایتالیا در مقاطع آغازین پس از جنگ جهانی دوم یعنی سال ۱۹۴۷ میلادی تغییر پیدا کرده است.

به این ترتیب می‌توان پیش‌بینی کرد که هسته اصلی درام که یک جلسه احضار روح و احتباس اجباری/ ناگزیر حاضران است، به واسطه انتخاب خانه/ قلعه‌ای قدیمی و مرموز که به سبک ونیزی با آب‌های روان احاطه شده و قتل‌های پی در پی، تأثیرگذارتر و درگیری مخاطب با آن دوچندان می‌شود.

در فیلم با پوارویی مواجه هستیم که علاوه بر تنهاییِ بازنشستگی، از رکود و افسردگی به گونه‌ای رنج می‌برد که به انکار روح و خداناباوری رسیده و مردی ایتالیایی به نام ویتاله پورتفولیو (ریکاردو اسکامارچو) را به استخدام درآورده تا ارباب رجوع را از سر باز و از پویاییِ دنیای کشف جرم و جنایت دورش کند.

حاکمیت این زاویه نگاه بر اتمسفر فیلم را می‌توان از همان لحظات آغازین با قاب‌های کج و نامتوازن از آسمان ابری ونیز، مجسمه‌ها، برج‌ها، پرندگان و … مورد توجه قرار داد که در ادامه به بیداری پوارو از یک کابوس ظاهراً تکرارشونده پیوند می‌خورد؛ آنهم با چهره‌ای نیمه تاریک/ روشن.

پس با فیلمی مواجهیم که این بار قهرمانش فقط برای حل معمای مرکزی حضور ندارد بلکه خود دچار درگیری و گره‌های ذهنی است. شروعی که می‌تواند تمرکز درام بر چالش‌ها و کشمکش‌های درونی این کارآگاه را برخلاف دیگر قصه‌های پوارویی، ارجح بر موضوع یک پرونده جنایی قرار دهد.

رویکردی که به شکلی ظریف در این درام؛ مسئله و نیاز دراماتیک قهرمان و پرونده محوری را در یک راستا قرار داده و به گفته بهتر فراتر از نقش کلیشه‌ای پوارو برای حل پرونده‌ها، این بار باز شدن گره معمای بیرونی را منوط به باز شدن گره درونی او می‌کند.

فیلم یک شب هالووین در عمارتی قدیمی می‌گذرد که حرف و حدیث‌ها این مکان را در تسخیر ارواح کودکان یتیم خانه‌ای می‌دانند که سال‌ها قبل در آن ساکن بوده‌اند و البته مرگ مرموز دختر صاحبخانه فعلی؛ روئینا دریک (کلی رایلی) نیز موجودیت خانه را مهیب‌تر جلوه می‌دهد.

خانه‌ای در آستانه فروپاشی که بخش اعظم فیلم در آن می‌گذرد و ۱۱ کاراکتر را به بهانه جلسه احضار ارواح گردهم می‌آورد تا با اتفاقات جنجال برانگیز و قتل‌های پی در پی، تبدیل به زندان آنها و محملی برای برملا شدن رازهای گذشته و حال هر یک از آنها و البته این خانه شود.

ناگفته پیداست که درگیر شدن پوارو در این پرونده خاص، از آنجا متفاوت و متمایز از سایر پرونده‌های قبلی او می‌شود که این کارآگاه در برهه‌ای خاص از حیات شخصی و حرفه‌ای خود به سر می‌برد و انگیزه و تمایلی به کشف معما ندارد؛ به گفته بهتر شمّ کارآگاهی‌اش خاموش شده است.

در چنین شرایطی که قهرمان درگیر بحران درونی و دلزدگی است و به اصرار دوست نویسنده‌اش؛ آریادنی الیور (تینا فی) در جلسه احضار روح شرکت می‌کند، مسیر دراماتیکی که نویسنده و کارگردان برای بیدار کردن شم خفته او به کار برده‌اند تا باورهای این کارآگاه واقع بین را بخصوص در مواجهه با ماورالطبیعه به چالش بکشند، ظریف‌تر و هوشمندانه‌تر جلوه می‌کند.

به این ترتیب کشمکش‌های درونی و بیرونی پوارو در روندی تدریجی شدت گرفته و او را در مواجهه با جهان ارواح و ماورا و رویدادهای برآمده از آن قرار می‌دهد که به نظر می‌آید هیچ پاسخ منطقی برای آنها جز پذیرش محض وجود ندارد!

اینجاست که لوکیشن دستشویی تبدیل می‌شود به مکانی نامتعارف برای مراقبه تا کارآگاه معروف با تردیدهای درونی و لرزش‌های بیرونی و حتی اوهام عینی مقابله کند! اوهامی که حتی در آینه هم به او هجوم می‌آورند تا در باورهایش تجدید نظر کند.

اما همینجاست که جرقه حل معما و جستجو برای یافتن قاتلی که خیلی قبل‌تر قتل‌هایش را آغاز کرده و جلسه احضار روح تنها یک پوشش برای رد گم کردن او بوده، در ذهن پوارو روشن می‌شود. ذهنی که حتی در مالیخولیای برآمده از عسل مسموم هم از پویایی بازنمی‌ماند و به دنبال پاسخی عینی برای همه رویدادهاست.

کنت برانا توانسته با تسلط بر همه اجزای شکل دهنده این مجموعه پرجزئیات؛ از عناصر دراماتیک قصه و پرونده جنایی تا بازی بازیگران، طراحی صحنه و لباس، فیلمبرداری، موسیقی متن و حتی بازنمایی ونیز شناور بر آب روان در شب هالووینی بارانی و طوفان زده، بهره برداری بهینه کند تا در نهایت گره درام و گره ذهنی قهرمان را به هم پیونده زده و از سنتز آنها به یک گره گشایی چندلایه برسد.

گره گشایی که فقط محدود به حل معمای قتل‌های چندگانه و اتفاقات ظاهراً ماورالطبیعی نمی‌ماند بلکه همه این ۱۰ کاراکتر را به نوعی مرتبط با طراحی و پیامدهای جلسه احضار ارواح می‌کند؛ از بزرگ تا کوچک، مسن تا جوان و کودک و … حتی در لایه‌های زیرین درام انگشت اتهام را متوجه جنگ (جنگ جهانی دوم) و پیامدهای مواجهه با فاجعه‌های انسانی در جایگاه پرستار، پزشک، سرباز، آواره، پناهجو و … می‌کند.

جنگی که خود هرکول پوارو هم در «مرگ بر روی نیل» زخم خورده آثار و تبعات بیرونی و درونی آن بود و با رنج فقدان و از دست دادن معشوق با زخمی بر صورت دست و پنجه نرم می‌کرد. به همین واسطه است که همدلی او با دکتر لزلی فریر (جیمی دورنان) و حتی مدیوم/ احضارکننده روح؛ خانم رینولدز (میشل یئو) و … در روند شخصیت‌پردازی این کارآگاه باورپذیر و قابل قبول جلوه می‌کند.

فیلم «تسخیر در ونیز» در پایان بازگشت دوباره‌ای است برای پوارو به دنیای جرم و جنایت، حل پرونده‌های معمایی و خروج از عزلت و دلزدگی که گرفتارش بود. آنهم به واسطه تلنگر ظریفی که به روح ناباوری‌اش وارد می‌شود تا دچار تغییری بطئی در دیدگاه اولیه‌اش شود.

تغییری که با یک جمله ی چه بسا شعاری اما کاربردی بخصوص برای امروز و جهان ما حاصل می‌شود (باید با روح‌هایمان صلح کنیم!)

تماشای «تسخیر در ونیز»‌ در نماوا