مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

مارها در شیشه‌های الکل، کف‌بینی، یک همسر جوان خوش‌بین، حمام، نقص برق، یک خرس قطبی خشک‌شده، زنی که گیج و منگ به سمت اداره پلیس می‌رود، یک رابطه نامشروع، فهرستی از نام‌ها در یک کفش، چند خانه‌ روستایی بزرگ، مردی با کت و شلوار سفید که در یک دهکده‌ انگلیسی زیبا قدم می‌زند و حال و هوای شوم و هولناک – به‌قدری تیره و گرفته که می‌توانید تصور کنید بازیگران همین که کارگردان فریاد می‌زد: «کات» نفس راحتی می‌کشیدند.

همه‌چیز نشان از آن دارد که سارا فلپس، نویسنده بریتانیایی بار دیگر سراغ یکی از قصه‌های آگاتا کریستی رفته است. سریال اسب کهر (The Pale Horse) که فوریه ۲۰۲۰ در دو اپیزود از بی‌بی‌سی وان پخش شد، پنجمین اقتباس این نویسنده تحسین‌شده از کریستی بعد از «هیچ‌کدام باقی نماندند» (۲۰۱۵)، «شاهد برای تعقیب کیفری» (۲۰۱۶)، «مصیبت بی‌گناهی» (۲۰۱۸) و «قتل‌های ای.بی.سی.» (۲۰۱۸) است.

روفوس سیول و برتی کارول

بیشتر تماشاگران حالا دیگر می‌دانند فلپس در این اقتباس‌ها به شیوه خود پی‌رنگ را قطعه‌قطعه می‌کند، چیزهایی به آن اضافه یا از آن کم می‌کند و بعد دوباره کنار هم قرار می‌دهد، کاری که باعث ناراحتی طرفداران پر و پاقرص کریستی می‌شود، اما علاقه‌مندان هر یک از دو نویسنده یا هر دوی آن‌ها باید درک کنند تغییر به معنای رها کردن نیست؛ وفادار ماندن به روح اهمیت دارد و این کاری است که فلپس همیشه انجام می‌دهد.

درواقع این بار فلپس بیش از همیشه به فضای داستان‌های کریستی پایبند بوده است. داستان «اسب کهر» در ۱۹۶۱ اتفاق می‌افتد. زنی درحالی‌که تلوتلو می‌خورد به‌طرف اداره پلیس می‌رود، اما قبل از این که به آنجا برسد می‌افتد و می‌میرد. او جسی دیویس (مادلین بویر) است. مشخص می‌شود جسی یک تکه کاغذ در کفش خود قایم کرده که روی آن چند اسم نوشته شده است (که تعدادی از آن‌ها در چند سال اخیر مرده‌اند، بدون این که مرگ آن‌ها غیر طبیعی به نظر برسد) و با سه زن (با بازی ریتا تاشینگهام، شیلا آتیم و کتی کیرا کلارک) در ارتباط بود که در خانه‌ای در دهکده ماچ دیپینگ زندگی می‌کنند و با کف‌بینی و کارهایی مانند آن پول درمی‌آورند.

شیلا آتیم، کتی کیرا کلارک و ریتا تاشینگهام

یکی از این نام‌ها که ازقضا جلوی آن یک علامت سؤال گذاشته شده، مارک ایستربروک است، مردی مشخصاً پولدار که به‌تازگی همسرش، دِلفین (جرجینا کمپبل) را از دست داده و خیلی زود دوباره ازدواج کرده است. (نقش مارک را روفوس سیوِل بازی می‌کند که در اینجا چهره‌اش به‌قدری تأثیرگذار است که وقتی آن را می‌بینید عملاً به خود می‌لرزید). او با زنی در یک کلوپ شبانه نیز رابطه دارد که یک روز صبح وقتی در کنار او از خواب بیدار می‌شود، متوجه می‌شود مرده است. زمانی که بازرس لژان (شان پِرتوی) مارک را احضار می‌کند تا دلیل اشاره به نام او را در فهرست زن مرده جویا شود، مارک تصمیم می‌گیرد از مرگ مشکوک معشوقه خود چیزی نگوید و در عوض خودش شروع به تحقیقات کند.

در همان حال که رشته‌های مختلف کنار هم قرار می‌گیرند، تعداد دیگری از افراد فهرست می‌میرند و بوی بد عقوبت بیشتر بلند می‌شود. موش‌های مرده در ظرف‌شویی؛ عروسک‌های پوشالی که افراد ناشناس روی شیشه ماشین مارک چسبانده‌اند یا در خانه زکریا آزبورن (برتی کارول)، مغازه‌دار عصبی – که نام او هم در فهرست است – انداخته‌اند؛ آئین‌های نگران‌کننده در روستا. در پایان اپیزود اول تماشاگر نیز نیاز دارد نفس راحتی بکشد.

کایا اسکودلاریو

در همین حال، سوء ظن هرمیا (کایا اسکودلاریو)، همسر جدید مارک و ناامیدی عمومی او نسبت به مارک بیشتر و بیشتر می‌شود. در نیمه‌های اپیزود اول هرمیا را می‌بینیم که خشم و سرخوردگی خود را با پاره‌پاره کردن یک کوسن مبل با یک چاقوی بزرگ تخلیه می‌کند. کتاب «رازوری زنانه» نوشته بتی فریدن (نویسنده و فعال فمینیست آمریکایی) در ۱۹۶۳ یعنی دو سال بعد از ماجراهای «اسب کهر» منتشر ‌شد و اگر هرمیا کتاب فریدن را می‌خواند، پاسخ خیلی از سؤال‌های خود را پیدا می‌کرد.

اگر هرمیا آشکارا تجسم جمله معروف فریدان – «مشکلی که اسم ندارد» است که زمانی به‌شدت طنین‌انداز بود، داستان اقتباس فلپس از «اسب کهر» در سالی روی می‌دهد که نسخه اصلی کتاب کریستی منتشر شد، زمانی که همه‌چیز در آستانه تغییر بود، اما هنوز کاملاً احساس نمی‌شد.

بقیه «اسب کهر» صحنه را تعریف می‌کند. سه زن ساکن در ماچ دیپینگ تا حد زیادی مشکوک به جادوگری هستند و این که ارتباطات آن‌ها با جادوی سیاه خیلی عمیق‌تر از کف‌بینی صرف است، اتهامی که زنان بدون مردان همیشه با آن مواجه بوده‌اند. مارک و دوستش، آردینگلی (هنری لوید هیوز) – که نام او نیز در فهرست هست – با این اطمینان نفوذ‌ناپذیر در زندگی گام برمی‌دارند که هیچ‌وقت آسیب نمی‌بینند و اصلاً مهم نیست چند نفر از کسانی که نامشان در کنار آن‌ها نوشته شده است، به‌طور مرموزی از این مارپیچ فانی حذف شوند. زن‌ستیزی و حق مردانگی، راه این مردان را نامحسوس اما پیوسته باز می‌کند و همیشه گره‌گشا است.

معنایش این نیست که اقتباس تلویزیونی «اسب کهر»، پی‌رنگ قصه اصلی را از خط خارج یا مخدوش می‌کند. خط داستانی با یک سرعت ثابت و مطمئن پیش می‌رود و لئونورا لونزدیل – کارگردان – به‌اندازه نویسنده‌ سریال، بی‌لغزش است و هرچه پیش می‌رود، چرخش‌ها و کنش‌ها و نقش‌آفرینی‌های خوب را بیشتر به نمایش می‌گذارد.

فلپس گفته است از ابتدا در نظر داشت روی پنج اقتباس از کریستی کار کند که نیم‌قرن از آثار او را از دهه ۱۹۲۰ تا ۱۹۶۰ در برمی‌گیرد. «اسب کهر» پنجمین و ظاهراً آخرین خروجی اوست، اما ای‌کاش این روند ادامه پیدا کند – لطفاً، بیشتر، دوباره، به‌زودی.

این بار همه‌چیز درست نمی‌شود

«اسب کهر» حد اعلی مجموعه آثاری است که سارا فلپس از حدود هشت سال پیش برای رسیدن به آن تلاش کرد. نویسنده بریتانیایی در هر یک از پنج اقتباس خود از نوشته‌های آگاتا کریستی، یک چرخش متمایز در ژانر نویسنده صاحب‌نام ایجاد کرد، با این امید که معنای نانوشته‌ای از نثر او بیرون بکشد که برای میلیون‌ها خواننده آشنا باشد.

فلپس می‌گوید «اسب کهر» متنی است که او با «بیشترین آزادی» به آن نزدیک شد. در کتاب اصلی، مارک ایستربروک به نظر «یک قهرمان با ماجراجویی‌های بی‌وقفه مردانه» می‌آید، اما فلپس می‌گوید داستان چیزی شوم‌تر در خود پنهان دارد.

روفوس سیول و هنری لوید هیوز

او توضیح می‌دهد: «شما در کتاب با جزئیات غیر عادی درمورد مارک مواجه می‌شوید، مثلاً جوری که از بوی موهای نَشُسته یک دختر صحبت می‌کند. به خودتان می‌گویید: “واقعاً عجیب است.” خیلی شهوانی به نظر می‌رسد. بین کتابی که کریستی می‌خواست مردم بخوانند و کتابی که می‌خواست بنویسد یک تنش وجود دارد. وقتی کتاب‌های او می‌خوانم همیشه فکر می‌کنم: این نکته اینجا چه می‌کند؟ اشتباه است؟ کریستی در اینجا تمرکز کافی نداشته؟ از قصد این کار را کرده است؟ فکر می‌کنم یک سر نخ است. این موارد جریان نهفته‌ای از یک داستان خیلی متفاوت به شما می‌دهند. وقتی آن سر نخ‌ها را دنبال می‌کنم به نسخه‌ خودم از “اسب کهر” می‌رسم.»

این جریان نهفته بود که فلپس را به‌سوی کریستی کشاند، نه «لذت ناشی از یک فضای دنج و گرم و نرم» که اغلب با کار او تداعی می‌شود – این حس که دست آخر وقتی کارآگاه معروف معما را حل کرد، همه‌چیز درست می‌شود. در عوض، فلپس باور دارد رمان‌های جنایی کریستی «ملبس» به مضامین تیره‌تر و بزرگ‌تر است.

شان پرتوی و روفوس سیول

او می‌گوید: «کریستی واقعاً درباره قدرت می‌نویسد و این که آدم‌ها چطور برای حفظ قدرت خود دروغ می‌گویند. داستان‌های او بیشتر از آن که درمورد قتل باشند به دروغ توجه دارند. مهم نیست از چه سلاحی استفاده شد. این مهم است که چرا آن شخص مرد؛ و این چیزی است که من هم دنبال می‌کنم.»

فلپس می‌گوید انتخاب پنج داستان «هیچ‌کدام باقی نماندند»، «شاهد برای تعقیب کیفری»، «مصیبت بی‌گناهی»، «قتل‌های ای.بی.سی.» و «اسب کهر» از کریستی، بیش از آن که ناشی از یک نگرش بررسی‌شده به مجموعه عظیم آثار او باشد، «به خاطر در دسترس بودن حق اقتباس از این کتاب‌ها» بود. درواقع محدودیت‌های کپی‌رایت برای او مفید بود، چرا که در «باتلاق» برند کریستی گیر نیفتاد.

بااین‌حال، انتخاب این پنج داستان از یک نوع رویدادنگاری پیروی می‌کند که پرتره‌ای از ۵۰ سالِ قرن بیستم از نگاه کریستی را به نمایش می‌گذارد. او می‌گوید: «ایده این کار زمانی به ذهنم رسید که در نیمه‌های نوشتن متن “هیچ‌کدام باقی نماندند” بودم. فکر کردم شاید بتوان داستان غرق در خون و پرآشوب نیمی از قرن بیستم را از طریق رمان‌های جنایی نویسنده‌ای روایت کرد که شاید مبدع این ژانر نباشد، اما مطمئناً آن را به خود اختصاص داده است.»

او ادامه می‌دهد: «من از ابتدا گفتم که می‌خواهم یک پنج‌گانه بنویسم و این کار را کردم. چیزی که واقعاً اهمیت داشت این بود که کار را در یک چارچوب قرار دهیم، نه این که صرفاً “یک کار کریستی” انجام دهیم و در همان مسیر قدیمی حرکت کنیم: خسته‌کننده، خسته‌کننده، خسته‌کننده.»

نسخه فلپس از «اسب کهر» بخصوص پایان آن تفاوت‌هایی با کتاب اصلی دارد. او درباره این نکته توضیح می‌دهد: «من عناصر پایان داستان را تغییر دادم، اما پایان را عوض نکردم. مشخصاً خیلی چیزها تغییر کرده است، اما داستان مضامین خاصی دارد که برای کریستی خیلی مهم بود؛ بنابراین آن‌ها را تغییر ندادم. فقط تا جایی که می‌شد عناصر داستانی را جمع کردم تا ببینم چه اتفاقی می‌افتد. احتمالاً تغییرات در “اسب کهر” در مقایسه با چهار اقتباس دیگر من از کریستی بیشتر است، اما فکر می‌کنم این تغییرات در مسیر چیزی بود که او دوست داشت درباره آن بنویسد. فکر می‌کنم نگاه او را منتقل می‌کند.»

فلپس با مقایسه کار خود در «اسب کهر» با چهار اقتباس دیگر می‌گوید: «ذهنم به‌کلی به‌هم‌ریخته بود، چون وقتی چنین داستان‌هایی را اقتباس می‌کنید، نمی‌توانید فقط بر یک بخش متمرکز باشید و باید چند کار را هم‌زمان انجام دهید، چون نمی‌خواهید در پایان احساس کنید به تماشاگر آدرس غلط داده‌اید یا او را گمراه کرده‌اید. تماشاگر باید بتواند هم‌زمان با همتایان خود به نفس‌نفس بیفتد. شما نمی‌خواهید تماشاگر احساس کند به او دروغ گفته شده است، بلکه می‌خواهید احساس کند به‌طور فعال در یک مسیر بوده‌ است و تقریباً به همان چیزهایی فکر می‌کند که به ذهن دیگران رسیده است. این یک کار واقعاً سخت است.»

فلپس با اشاره به این که متن «اسب کهر» تا حد زیادی با الهام از فیلم «مرد حصیری» نوشت، می‌گوید: «من آن فیلم را خیلی خوب می‌شناسم و خیلی دوست دارم. یکی از فیلم‌های ترسناک عامیانه است که وارد دی‌ان‌ای من ‌شده است، چون به‌خوبی خاطرم هست اولین بار آن را زمانی دیدم که سنم در حدی نبود چنین فیلمی ببینم. دیروقت بود و حسابی ترسیده بودم. جوان‌تر که بودم فیلم‌های هَمِر و سریال “تریلر صندلی راحتی” و چیزهایی شبیه آن را هم خیلی دوست داشتم. چند تا از قصه‌های رولد دال‌، داستان‌های ارواح که در کودکی می‌خواندم، قصه‌های ترسناک پنه‌لوپه لایولی، نسخه‌های واقعاً قدیمی قصه‌های پریان و چیزهایی از این قبیل را هم دوست داشتم و دارم – داستان‌های واقعاً تاریک مثل “حالا نگاه نکن”، “بچه رزمری” و همه این قصه‌ها.»

آیا او برای آینده اقتباس‌های دیگری از کریستی را در نظر دارد؟ فلپس می‌گوید: «اگر قرار باشد کارهای بیشتری اقتباس شود، باید به یک چارچوب‌ برسم. در غیر این صورت می‌دانم به‌نوعی به کارهای تلویزیونی مناسب عصر روزهای تعطیل برگشته‌ام، یعنی سفت و سخت روی داستانی از کریستی کار نکرده‌ام، درحالی‌که قصه‌های او سزاوار این رویکرد هستند. کریستی شایستگی دارد به‌عنوان یک نویسنده و نه‌فقط یک برند مورد توجه قرار گیرد.»

منبع: گاردین، ددلاین، دن آف گیک

تماشای سریال اسب کهر در نماوا