مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
مونس مورلیند، نویسنده و کارگردان سوئدی («پل»، «خورشید نیمهشب»)، خالق سریال جنایی و تاریک «شکستخورده» (The Defeated) است که داستان آن در برلین آشفته و بیقانون پس از جنگ جهانی دوم روی میدهد
مجموعه هشت اپیزودی «شکستخورده» (با نام دیگر «سایهبازی») تولید ۲۰۲۰ فرانسه، آلمان و کانادا است و اوت ۲۰۲۱ از نتفلیکس پخش شد. این سریال که در چند لوکیشن در پراگ فیلمبرداری شد، با یک پلیس نیویورکی آغاز میشود، مکس مکلاگلین (تیلور کیچ) که در تابستان ۱۹۴۶ برای راهاندازی یک نیروی پلیس در برلین به این شهر ویرانشده در جنگ فرستاده میشود. درحالیکه وظیفه اصلی مکلاگلین، از پا درآوردن ورنر «فرشتهساز» گلادو (سباستین کخ)، آل کاپون شهر است، او یک انگیزه پنهان نیز دارد: پیدا کردن برادر گمشده خود موریتز (لوگان مارشال گرین)، یک سرباز آمریکایی که به آلمان بازگشته است تا نازیهایی را که احساس شرمساری نمیکنند شکار کند و آنها را با انواع روشهای وحشیانه و در عین حال خلاقانه به قتل برساند، شیوههایی که ریشههای مورلیند در حوزه «نوآر نوردیک» را برجسته میکند.
نینا هوس (هُس)، بازیگر آلمانی در سریال شکست خورده نقش زنی را بازی میکند که در میان آشفتگیهای برلینِ پس از جنگ برای ساختن یک زندگی جدید مبارزه میکند. هوس درباره بازی در نقش الزی گارتن میگوید: «او بعضی وقتها انتخابهای اشتباهی میکند، اما این جنبه انسانی او را نشان میدهد… او باور دارد که میتوان از بین اینهمه آشفتگی، بیقانونی، وحشت… چیزی مثبت بیرون کشید.»
الزی مثل خود شهر، زخمخورده است، گرچه زخمهایش از درون است. او در جنگ مورد تجاوز سربازان قرار گرفت و اطمینان دارد شوهر گمشدهاش زنده است، درحالیکه همه میگویند او مرده است؛ الزی مصمم است تغییری ایجاد کند. او بهعنوان یکی از زنانی که کار سنگین پاکسازی ویرانههای برلین، تمیز کردن خیابانها و خطوط راهآهن را عهدهدار هستند، مشغول کار میشود تا گذران زندگی کند و بعد یک پلیس زن میشود.
هوس که بیش از همه به خاطر همکاری با کریستیان پتزولد سینماگر آلمانی در فیلمهایی چون «باربارا»، «یلا» (که به خاطر آن برنده جایزه بهترین بازیگر زن از جشنواره برلین شد)، «وولفسبورگ»، «ققنوس» و «چیزی برای یادآوری من» شهرت دارد، یکی از تحسینشدهترین بازیگران زن سینمای آلمان است.
بهواسطه بازی در فیلمهایی چون «مرد تحت تعقیب» و «باربارا» که در آن نقش یک پزشک آلمانی تبعیدشده به یک بیمارستان روستایی کوچک را ایفاء کرد، حضور در نقش یک زن قوی برای هوس ۴۶ ساله تازگی ندارد.
پس بازی در نقش یک زن صریح و آشنا به خم و چم زندگی شهری در سریال «شکستخورده» برای هوس چگونه بود؟ او در این گفتوگو درباره گناه و انتخابها، گروه بازیگران زن قوی سریال و دیدن امید در یک ایستگاه پلیس موقت صحبت میکند.
الزی کیست؟
الزی گارتن قبل از جنگ استاد نشانهشناسی و زبانشناسی بود؛ بنابراین با زبانهای مختلف آشناست. او میداند چگونه به زبان روسی و انگلیسی و فرانسوی صحبت کند. دقیقاً نمیدانم الزی در طول جنگ چه کار دیگری انجام داد. این احساس را دارم که او از همه دوری میکرد… او عضو حزب نبود و میتوانم بگویم تا حد زیادی از سیستم متنفر بود، اما آن را تحمل کرد؛ و حالا بعد از جنگ و در سال ۴۶، او یکی از زنان برلینی است که میگوید، «خب، ما باید دوباره همهچیز را بسازیم، باید کاری انجام دهیم.» آنها بخش وحشتناکی از تاریخ را با تجاوز و دیگر اتفاقات هولناک پشت سر گذاشتند؛ بنابراین، بهعنوان یک زن از چیزهای زیادی گذشتند و الزی کسی است که میگوید، «بیایید یک ایستگاه پلیس بسازیم. بیایید خودمان کنترل آن را به دست بگیریم. مردها دیگر اینجا نیستند. امیدواریم بعداً برگردند، اما حالا باید کاری انجام دهیم.»
الزی بسیار عملگرا است و میخواهد مسئولیت شهر، زنهایی که از آنها مراقبت میکند و جوانهایی مثل گاد که تا حدی مثل دستیار یا پسرخواندهاش است، به عهده بگیرد. به نظر من او نسبت به کسانی که از آنها مراقبت میکند احساس مسئولیت میکند و میخواهد حداقل کمی تفاوت ایجاد کند و جبران کاری را کند که آلمان با اروپا کرد. حس میکنم او احساس گناه میکند، اما میخواهد کار مثبتی انجام دهد.
انتخابهای سخت
الزی میگوید: «هر کسی یک انتخاب دارد.» او بعضی وقتها انتخابهای اشتباهی میکند، اما این جنبه انسانی او را نشان میدهد؛ بنابراین شما آدمهایی را میبینید که از طریق زندگی با همه فراز و نشیبها و با تصمیمهای درست یا تصمیمهای اشتباه دست و پنجه نرم میکنند، اما به اعتقاد من الزی باور دارد که میتوان از بین اینهمه آشفتگی، بیقانونی، وحشت که آلمان برای اروپا، برای یهودیان و برای همه آورد چیزی مثبت بیرون کشید و این جنبه خیلی زیبا از او را نشان میدهد.
گناه، انتقام، عشق و مرگ
خیلی به آن فکر کردم، این که چطور میتوان کل این جهان را در یک جمله قرار داد… فکر میکنم آنچه مونس مورلیند نوشت این بود که او در «شکستخورده» سؤالهای ابدی میپرسد. داستان درباره احساس گناه، درباره انتقام، درباره عشق، درباره مرگ است؛ بنابراین همهچیز در آنجاست، پرسشهای بزرگ، اما مونس بدون قضاوت این کار را انجام میدهد؛ بنابراین احساس میکنم کسانی که این سریال را تماشا میکنند، میتوانند خودشان تصمیم بگیرند. بهعنوان مثال، درمورد خود من، لحظهای هست که الزی به کلر، یک زن انگلیسی میگوید: «آره، اما همه ما نازی نبودیم. آدمهای خوبی هم بودند.» بهعنوان یک آلمانی به مونس گفتم، «اما من نمیتوانم این را بگویم، الان سال ۴۶ است و این آخرین چیزی است که باید در شرایط فعلی بگویید.» این حرف دل خیلی از ما آلمانیهاست! اما ابتدا باید با کاری که انجام دادیم کنار بیاییم و به آن نگاه کنیم… این یک حس آلمانی است. نمیدانم، شاید هم دیگر نباشد، اما حس من است، اما بعداً در داستان متوجه چیزی شدم.
من آن دیالوگ را گفتم، چون مونس گفت: «نه، لطفاً بگو. من نوشتم و تو میتوانی آن را بگویی، فقط بگو.» و من گفتم؛ و بعداً در داستان، لحظهای هست که الزی به آیزوسیموف، ژنرال روسی که از او میخواهد برایش جاسوسی کند، میگوید: «خب، مردهای ما را آزاد کنید. با این کار حکومت شما کلی صرفهجویی میکند.» و بعد آیزوسیموف میگوید: «اوه، من شرم را میبینم. شما خیلی زود شرم را از دست دادید. مطمئن میشوم که گناه هیچوقت شما را رها نکند.» در آن لحظه به خودم گفتم، «آه، همهچیز خوب است. همهچیز در این داستان متعادل است.» پس حتی اگر الزی در ابتدا چنین حرفی میزند، چنین حرفی هم میشنود و این جملات زیبای کوچک هستند که در کل جهان این سریال ظاهر میشوند و همهچیز را متوازن میکنند. در این جهان، شما همیشه فکر میکنید یک آدم دلسوز را پیدا کردهاید یا فکر میکنید یک شخصیت را درک کردهاید و لحظه بعد، یک تحول کاملاً شگفتانگیز روی میدهد.
هیچکس تسلیم نمیشود
همه شخصیتهای داستان زخمخورده هستند، اما همه آنها فقط میخواهند جلو بروند و هیچ کمکی را نادیده نمیگیرند و بعضی وقتها این مسیر اشتباه است؛ مثل شخصیت کارین. او در ابتدا یک قربانی است، بعد کنترل زندگیاش را در دست میگیرد، اما در مسیری میافتد که به شکلی فکر میکنی، «وای، او به ورطه میرود»، اما میتوانی درک کنی که چطور ممکن است این اتفاق بیفتد. درمورد الزی، تصور میکنم او مسئولیت زیادی را به عهده میگیرد. او نمیتواند کل برلین و همه زنان و کودکان آن را نجات دهد، اما تلاش میکند و این قدرت او را نشان میدهد. این قدرت از زخم خوردن میآید و هر شخصیت برای مقابله با آن راه خود را پیدا میکند، اما هیچکدام از آنها تسلیم نمیشوند.
زنان قوی
تکتک شخصیتهای زن داستان به شیوه خود خیلی قوی هستند، قوی، اما چندوجهی، نه به معنای جنگجو بودن، بلکه تلاش برای زنده ماندن، تلاش برای غلبه بر درد و رنج و تلاش برای ساختن یک زندگی جدید از این وضعیت؛ و این که همه بازیگران زن سریال سر صحنه فیلمبرداری خیلی خوشحال بودند برای من بسیار زیبا بود. فکر میکنم هیچکدام از ما این احساس را نداشتیم که «اوه خدای من، او نقش بهتری را دارد.» داستان این زنان واقعاً با هم ترکیب شده است.
و این الزی هم حس خوبی دارد که این گروه از زنان در اطرافش هستند و برای آنها سخنرانی میکند. این حس که «بله، بیایید این کار را انجام دهیم» که شگفتانگیز است چون فکر میکنید، «اوه، آنها این شانس را داشتند در این حباب کوچک و در این زمان، درست بعد از جنگ، خود را از نو خلق کنند» و بعد همه میدانیم که چه اتفاقی افتاد، دهه پنجاه آمد و نهفقط در آلمان، فکر میکنم در سراسر اروپا، در ایالات متحده، دوران «بازگشت به آشپزخانه» فرا رسید، مردان از جنگ به خانه برگشتند و ما – همه به طرز فکر قبلی خود برگشتیم و گمان میکنم وقتی این سریال را میبینید، میتوانید فکر کنید که «چقدر غمانگیز است، چرا، چرا این اتفاق افتاد؟ چرا ما به آن پایبند نبودیم و راه دیگری را نرفتیم؟»
یک گروه بازیگری عالی
من در سریال شکستخورده همبازیهای شگفتانگیزی داشتم. اولازهمه، تیلور (تیلور کیچ) که بهنوعی قویترین شریک الزی در کل این داستان است. او رازهای خود را دارد، اما در هسته خودش است، صادق است و فکر میکنم این جایی است که الزی و مکس به هم میرسند، آنها آدمهای بسیار صادقی هستند. کارهای مزخرف نمیکنند، اما در عین حال خیلی متفاوت هستند. به همین دلیل است که گمان میکنم دیدن این دو خیلی جالب است، همچنین طنز زیادی در آن هست. پیدا کردن این حس با تیلور خیلی زیبا بود، چون کار کردن با او بسیار آسان بود. فوقالعاده بود. ما وارد یک صحنه شدیم و فقط میدیدیم که چه اتفاقی میافتد. این روش کار محبوب من است. همین حس را نسبت به مالا (مالا امده، بازیگر نقش کارین) و دیگر بازیگران جوان و فوقالعاده خوب سریال مثل گاد داشتم.
امید در دل خرابهها
باید بگویم که عاشق ایستگاه پلیس و فضای کارم بودم. فوقالعاده بود چون آنها یک بانک قدیمی خیلی بزرگ را به ایستگاه پلیس خود تبدیل میکنند و به سلیقه خود همهچیز را کنار هم قرار میدهند. آنها بهجای اسلحه پایه میز دارند. این آدمها از هر چه دستشان میرسد چیزی درست میکنند و این روحیه بهنوعی در ایستگاه پلیس محسوس است.
منبع: اسبیاس تیوی