درخت گردو پنجمین فیلم بلند محمدحسین مهدویان روایت یکی از فجایع دوران جنگ است. هرچه درباره این فاجعه یعنی بمباران شیمیایی سردشت در تیرماه سال 66 و فجایع مشابه آن در جزیره مجنون و در حلبچه عراق بگوییم و بگویند، کم است و حق مطلب ادا نمی‌شود. فیلم محمدحسین مهدویان توانسته حق مطلب را ادا کند؟ نتوانسته. و از آن مهم‌تر راهی که برای زنده کردن این فاجعه‌ی انسانی انتخاب کرده، سهل‌الوصول، ساده‌انگارانه، عوام‌پسندانه و خالی از ظرافت است. به رغم البته ارزش‌هایی که فیلم او دارد و در ادامه به آن می‌رسیم. هرکدام از چهار کلمه‌ی بالا را هم باید جداگانه شکافت.

همچنین بخوانید:
نقد فیلم درخت گردو – اینجا آخر دنیاست

یک مقطع دوساله در دهه شصت، از تابستان 66 تا تابستان 68، کشور به شکل غریبی پربوده از مصائب تحمل‌ناشدنی. حملات شیمیایی ارتش بعث عراق فقط یکی از این مصیبت‌های این دوسال جهنمی است. موشک‌باران شهرها یکی دیگر (که موضوع دو اثر هنری بسیار باکیفیت و احتمالا ماندگار قرار گرفته: تئاتر «زمستان 66» کار محمد یعقوبی و سریال «وضعیت سفید» حمید نعمت‌الله). حمله‌ی غافل‌گیرانه‌ و شتاب‌زده مجاهدین خلق پس از قبول آتش‌بس در مرداد 67 یک نمونه‌ دیگر که موضوع فیلم سال قبل مهدویان بود. در این دوسال در جبهه‌ها، در بمباران‌های شهری، در زندان و در سطوح بالای حکومت و در بیمارستا‌نهای پر از مجروحین شیمیایی، کشور آبستن حوادث بسیار بود. شاید حساس‌ترین مقطع از بین مقاطع حساس کنونی در این چند دهه. اما سوال اینجاست که فجایع را چطور باید به تصویر کشید؟

درخت گردو

درباره بزرگترین فاجعه‌ی بشری یعنی هولوکاست، بحث و نظرهای مختلفی بوده است. گروهی اعتقاد داشتند هرگونه فعالیت سینمایی و حتی داستان و حتی شعر درباره هولوکاست اساساً تقلیل دادن این فاجعه است. این نقل معروف را حتما شنیده‌اید که بعد از هولوکاست شعر دیگر ناممکن است. بقیه تلاش‌هایی کردند. یکی از قدیمی‌ترین و موفق‌ترین این تلاش‌ها مستند آلن رنه با نام «شب و مه» است که ده سال بعد از پایان جنگ و اطلاع دنیا از آن‌چه در اردوگاه‌ها می‌گذشت ساخته شده. مستند 10 ساعته‌ی شوآ در سال 1985 با استفاده از خاطرات نجات‌یافتگان این اردوگاه‎ها ساخته شد و به اسپیلبرگ جرات داد یک دهه بعد به صورت داستانی و به میانجی شرح حال اسکار شیندلر که عده‌ای از یهودیان را نجات داده بود، به اتاق‌های گاز بپردازد. در همین سال‌های اخیر لاسلو نمش در «پسر شائول» تمهیدی فرمی برای رفتن داخل اردوگاه انتخاب کرد. دوربین او (چون می‌دانست قادر به تصویر کردن کامل فاجعه نیست) تنها و تنها شخصیت مرکزی‌اش را دنبال می‌کند و آرزوی کوچک او مبنی براینکه پسرش را مطابق شعائر یهود دفن کند. رویکرد مهدویان در درخت گردو مثل این است که اسپیلبرگ یا نمش یا هرکس دیگری داستان اردوگاه‌‌هایی مثل آشویتس و بیرکنائو را این طور روایت کنند: یک یهودی دستگیر می‌شود، بعد به ترتیب بازداشت او، طی کردن راه با کامیون و قطار، تحویل او به اردوگاه، خالکوبی مخصوص روی دستش، رنج کار اجباری، مریضی، بدحالی، جان کندن و بالاخره جان دادن او را ببینیم و در مرحله بعد با بیل روی او خاک بریزند. این هم راهی است.

درخت گردو

اما نه آلن رنه، نه وایزمن نه اسپیلبرگ و نه نمش هیچکدام این راه را انتخاب نکردند. چون اولا این راه، اولین راهی است که به ذهن‌ها می‌رسد و اولین راه همیشه بدترین راه است. تاکتیکی است سهل‌الوصول و ساده‌انگارانه. برای نزدیک شدن به چنین واقعه‌ای باید ظرافت بیشتری به خرج داد.
مسلماً از درخت گردو استقبال خواهد شد. مرگ همیشه غمناک است. دیدن ضجه زدن عزادار خود به خود متاثرکننده است. مرگ جوان همیشه از مرگ پیر غمگین‌کننده‌تر است و حتی آن هم به گرد پای مرگ کودک نمی‌رسد. آن هم کودکی که خوشی و دویدن و جست وخیز کردنش را دیده‌ای. هیچ چهره‌ای تاسف‌آورتر از پدر و مادری نیست که جسد کودکش در دست، دارد زار می‌زند. طبیعی است که در سالن‌های نمایش فیلم درخت گردو خیلی‌ها گریه کنند. اما این طور به گریه انداختن یک هنر روضه‌خوانی است. برای سینما شدن ظرافتی بیش از این لازم است.
ترفند تصویری گروه مهدویان از جشنواره چهارسال پیش و «ایستاده در غبار» تا اینجا هنوز تغییری نکرده است. دوربین هادی بهروز از پشت اشیاء و موانع طبیعی آدم‌هایش را دنبال می‌کند. در این فیلم مثل «ایستاده در غبار» نگاتیو 16 میلیمتری و رنگ کهنه‌ی آن به قدیمی به نظر رسیدن فیلم کمک می‌کنند. جدای از اینکه گروه مهدویان هنوز هم قصد رهاکردن این ترفند و انجام یک کار جدید را ندارد، باید اذعان کرد که درآوردن تصویری با جزئیات کامل از گذشته، بزرگترین توانایی او و گروهش است.

پیمان معادی

در درخت گردو هم هیچ‌جا بازسازی سال 1366 (که باور کنید بارها سخت‌تر است از بازسازی دهه بیست یا سی یا گذشته‌ی دور) بیرون نمی‌زند. این گروه از صحنه‌های داخلی بغداد دهه هشتاد میلادی (در ماجرای نیمروز 2) تا خیابان‌های تهران 1360 تا سردشت و مریوان و بیمارستانی در تبریز دهه شصت را به خوبی می‌توانند بازسازی کنند که حاصل وسواس کارگردان در این کار و توجه او و گروه به جزئیات است. جزئیاتی از لباس‌ها و شعارهای در و دیوار گرفته تا طراحی اتاق‌ها. مثال‌ هم در این زمینه زیاد است. از شلوار لی فاق بلند مهران مدیری در این فیلم (که آن سال‌ها پوشش آدم‌هایی بود که از گفتمان ایدئولوژیک زمانه فاصله داشتند) تا تابلوی «بردن اسلحه به درون سینما ممنوع است» در ماجرای نیمروز 1 تا بازسازی عکس عیادت از احمد متوسلیان در سکانسی از «ایستاده در غبار». چیزی که در فیلم‌های دیگری که این روزها تند و تند ساخته می‌شوند به حد انبار کردن اشیا و ماشین‌های قدیمی در صحنه تقلیل یافته است. ولی این وسواس در رئالیسم با انتخاب بازیگر در درخت گردو دود شده و رفته هوا. وقتی در خبرها خواندیم پیمان معادی و مهران مدیری همراه گروه همیشگی مهدویان به غرب کشور رفته‌اند، البته علامت سوال ایجاد شد اما با توجه به استفاده‌ای که او از جواد عزتی درسه فیلم قبلی کرد (و عزتی را از یک بازیگر کمدی تبدیل کرد به انتخاب اول کارگردانان فیلم‌های جدی) یا بازی‌های خوب از احمد مهران فر و بهنوش طباطبایی.. می‌شد منتظر نتیجه ماند.

مهران مدیری

اما پیمان معادی حتی با وجودی که در دندان‌های جلو و فک او دست برده‌اند تا چهره‌اش از شیکی بیفتد و شبیه اوستای بنایی در یک روستا در سردشت به نظر برسد، هیچ‌وقت پذیرفتنی نیست. به رغم تلاشی که برای کردی حرف زدن کرده اما زبان او طبیعی به نظر نمی‌ِآید و این طبیعی نبودن با رئالیسم وسواس‌گونه‌ی صحنه در تناقض است. انتخاب مهران مدیری برای نقش دکتر هم از ابتدا غلط بوده و یک تصمیم و انتخاب غلط، با تلاش هم تبدیل به یک ویژگی خوب نمی‌شود. کما اینکه انتخاب محسن کیایی هم در فیلم قبلی از اول غلط بود. نیمی از کار بازی، در همان مرحله انتخاب و کستینگ حاصل می‌شود و چنین فیلمی با انتخاب بازیگرهای بومی و کردزبان در بین بازیگران چهره‌ی سینما (هرچند صحبت‌هایی هست که نوید محمدزاده و هوتن شکیبا ایلامی و سنندجی این نقش را نپذیرفته بودند) یا حتی نابازیگری که مخاطب چهره قبلی از او در ذهن نداشته باشد جواب مناسب‌تری می‌گرفت. بازیگرهای خود این گروه هم در کارهای مهدویان همیشه از بهترین‌ها بوده‌اند و می‌شد از آن‌ها استفاده کرد. در درخت گردو از بین این بازیگران فقط امیرحسین هاشمی حاضر است که اتفاقا مثل بقیه کارهای مهدویان باز هم بازی خوبی ارائه داده است.
درخت گردو البته خالی از امتیاز نیست. گذشته از توانایی غریب در بازسازی باورپذیر گذشته، این بار محمدحسین مهدویان ایماژهای سینمایی بیشتری خلق کرده است. ایماژهایی که بعد از ذکر مصیبت، چند ساعت و چند روز و ماه دیگر هم به یاد بیایند.

درخت گردو

نبود این تصاویر سینمایی از ایرادات فیلم‌های قبلی او هم بوده است که بیشتر روی روایت، جزئیات صحنه و ظرافت‌های شخصیت‌پردازانه متمرکز هستند. یکی از تصویرهای خوب و سینمایی جایی است که قادر بچه‌اش را روی دست می‌گیرد تا بلندتر از همه زیر آب منبع شسته شود تا شاید شیمیایی اثر کمتری روی او بگذارد. یک آرزوی محال. پایان‌بندی فیلم و اشاره‌اش به اینکه حالا هر شادی‌ دخترانه‌ای ما را یاد ژینا و این داستان می‌اندازد هم اشاره خوبی است. آن هم در حالی که نریشن فیلم و سادگی و کمی کودکانه بودن آن ازضعف‌های فیلم به شمار می‌رود و از چنین فیلمی انتظار نمی‌رفت. نریشنی که از جدیت فیلم کاسته است. درخت گردو در لحن هم دوپاره است. مهدویان فیلمساز سردی است (برخلاف کسی مثل حاتمی‌کیا که نمی‌تواند و نمی‌خواهد جلوی عواطفش را بگیرد) کار او در درخت گردو و در تعقیب کاراکترش در سردشت و تبریز و تهران گاهی چنان سرد است که آن را «کنترل عواطف و نگاهی فاصله‌گذارانه» بخوانیم و گاهی انگار از قصد با گذاشتن موسیقی پرحجم و لالایی و اسلوموشن (مثل تنها صحنه رویاگونه فیلم و دویدن بچه‌ها در خانه) می‌خواهد درست عکس رویکرد همیشگی رفتار کند. تماشاگر دومی را احتمالا بیشتر می‌پسندد (آن هم در فیلمی که چنین مستقیم به همه جوانب فاجعه پرداخته) اما مهدویانِ واقعی همان اولی است که حالا تلاش کرده جور دیگری فیلم بسازد. محمدحسین مهدویان با پنج فیلم در پنج جشنواره‌ی پیاپی رکوردی در پرکاری به جا گذاشته. اما شاید بهتر باشد کمی درنگ کند و به کارهای نو و مسیرهای تازه فکر کند.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.