مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

روابط به‌هم‌ریخته، شاکله سریال‌های تلویزیونی است: حقایق ازقلم‌افتاده، سخنانی که بخشی از حقیقت را بیان می‌کنند، دروغ‌های آشکار و سوء برداشت‌های واقعی؛ و این نگرش در درام و کمدی یکسان است.

سریال گل ‌های گمشده آلیس هارت (The Lost Flowers of Alice Hart) که اوت تا سپتامبر ۲۰۲۳ در یک فصل از آمازون پرایم ویدیو پخش شد، مجموعه‌ای از رازهای پنهان، اطلاعات دریغ‌شده، وارونه‌گویی و اقداماتی با ساز و کار تعیین‌شده است، به‌طوری‌که افشاگری‌ها در طول هفت اپیزود با ضرب‌آهنگ آهسته ادامه پیدا می‌کند.

تیلدا کوبام-هروی، آلایلا براون

سارا لمبرت کتاب «گل‌های گمشده آلیس هارت» نوشته هالی رینگلند را با حساسیت اقتباس کرد، نقش‌آفرینی‌های بازیگران جوان و پیر ماهرانه است و سریال به زیبایی تصویربرداری شد – اگر آدم‌ها را حذف کنید، پروژه می‌تواند تبلیغی برای جاذبه‌های گردشگری استرالیا باشد.

«گل‌های گمشده آلیس هارت» برای دست کشیدن از رازهای خود عجله‌ای ندارد و با طولانی کردن درام، گره‌های داستانی‌اش را با ظرافت بیشتر باز می‌کند. حال و هوای غمگینی حاکم است که با گذرگاه‌های شادی ناپایدار، زودگذر و غیر قابل اعتماد، دو برابر می‌شود.

اگر دروغ‌، ازقلم‌افتادگی و موارد دیگر بیش ‌از حد عادی در مرکز همه‌چیز قرار دارد و شخصیت‌ها دقیقاً چیزی نیستند که نشان می‌دهند یا حتی فکر می‌کنند هستند، موضوع اصلی «آلیس هارت» ضربه روحی و تأثیرات ماندگار (اما نه غیر قابل غلبه) خشونت خانگی است – که از همان اولین صحنه‌های اغواکننده، در عین حال به شکل شبهه‌ناک، دلپذیر در فضا احساس می‌شود. داستان با کِلِم (چارلی ویکرز)، همسرش اگنس (تیلدا کوبام-هروی) که باردار است؛ و دختر ۹ ساله‌ آن‌ها، آلیس (آلایلا براون) شروع می‌شود که دور از بقیه در یک جای خوش‌منظره و روستایی، به‌ظاهر زندگی شادی دارند تا این که کبودی‌های بدن شروع به نمایان شدن می‌کند.

سیگورنی ویور، آلیشا دبنم-کری

آلیس که به نظر می‌رسد غیر از پدر و مادرش با هیچ فرد دیگری در ارتباط نیست، عاشق کتاب‌ و مطالعه است (قدرت داستان‌ها یک مضمون تکرارشونده در کل سریال است). در یکی از روزهایی که پدر و مادر آلیس در خانه نیستند، او با پای برهنه به شهر می‌آید و به کتابخانه می‌رود – جایی که مادرش قول داده بود او را با خود ببرد، اما هرگز این کار را نکرد. سالی (اَشِر کِدی)، کتابدار، کبودی‌های روی بدن آلیس را می‌بیند و پنهانی با همسرش، جان (الکساندر اینگلند) که یک پلیس است تماس می‌گیرد تا موضوع را اطلاع دهد. دختر کوچک متوجه می‌شود و سریع کتابخانه را ترک می‌کند. یک روز دیگر، وقتی آلیس بار دیگر در خانه تنهاست، از روی کنجکاوی به انبار می‌رود، جایی که پدرش مجسمه‌های چوبی با شمایل بسیار واقعی درست می‌کند. او به‌طور تصادفی انبار را آتش‌ می‌زند و با بازگشت پدر و مادرش، به‌سرعت به خانه برمی‌گردد.

فرانکی آدامز

از اینجا زمان کمی جلوتر می‌رود که فضا را برای یک معما باز می‌گذارد. یک آتش‌سوزی بزرگ‌تر خانه را در کام خود فرومی‌برد. کِلِم مرده است و اگنس – که عمرش خیلی به این دنیا نیست – و آلیس، هر دو کتک‌خورده و به‌شدت مجروح، به بیمارستان منتقل می‌شوند.

در ادامه، جون (با بازی سیگورنی ویور)، مادربزرگ آلیس وارد داستان می‌شود. آلیس که در حال بهبودی است، اما حاضر نیست یا نمی‌تواند صحبت کند، پیش‌ازاین هرگز او ندیده بود. با وجود مخالفت‌ شدید سالی، جون تصمیم می‌گیرد آلیس را با خود به تورنفیلد، یک مزرعه بزرگ پرورش گل ببرد، جایی که هم پناهگاهی برای زنان آزاردیده است و هم مکانی که در آن «به گل‌های وحشی اجازه شکوفا شدن داده می‌شود». ما در اینجا با توئیگ (لیا پورسل)، همسر جون و دخترخوانده بزرگشان، کَندی (فرانکی آدامز) که او را در بچگی در نیزار پیدا کردند، آشنا می‌شویم.

اشر کدی

در اینجا گل‌ها هم استعاره هستند و هم چیزی در خود دارند. زنان را «گل‌ها» می‌نامند. استعاره اصلی دیگر یک کتاب جامع درباره گل‌ها است، پر از تصاویر گیاه‌شناسی که در آن هر گونه‌ی گیاهی معنای خاص خود را دارد – «این زبان مخفی ماست» – مانند رزماری اوفلیا برای «یادآوری» و گل بنفشه برای «افکار». نکته قابل توجه این است که کِلِم درختان مرده را قطع می‌کند تا تقلیدی از زندگی خلق کند، درحالی‌که زنان، موجودات واقعاً زنده را پرورش می‌دهند.

بعد از چند اپیزود، داستان ۱۴ سال جلو می‌رود و به زمان حال می‌آید. آلیس، حالا با بازی آلیشا دِبنَم-کَری، از جایی که تصور می‌شد بهشت است – شاید هم نه – می‌گریزد. او شغلی – به‌عنوان یک محیط‌بان – پیدا می‌کند و دوستانی که علاقه دارند برقصند و مهمانی بگیرند و یک مجموعه‌ کاملاً جدید از مناظر چشم‌نواز. او همچنین با دیلن (سباستین زوریتا) دوست می‌شود، یک همکار محیط‌بان که تقریباً از همان لحظه‌ اول می‌توان متوجه شد فردی مشکل‌ساز است. (برخلاف شخصیت‌های زن که بیشتر آن‌ها با یک ضربه روحی یا چیزی شبیه آن تعریف می‌شوند، این مردان، بدون زمینه قبلی به تصویر درمی‌آیند. می‌توان گفت لیاقتش را ندارند. نه این که کاملاً تک‌بعدی باشند، اما اساساً محرک‌های خشونت هستند، نه انسان‌هایی که شانس بهبودی دارند.) توئیگ برای پیدا کردن آلیس از تورنفیلد راه می‌افتد، درحالی‌که زندگی سالی، جان و جون با تحولاتی مواجه می‌شود.

بازیگران سریال به‌طور یکسان عالی هستند، بخصوص براون و دِبنَم-کَری که در نقش آلیس کودک و جوان، بار زیادی را تحمل می‌کنند، اما دیدن ویور که درمورد لهجه استرالیاییِ فرضی خود زیاده‌روی نمی‌کند، در این نقش مهم بسیار قابل توجه است. شاید سریال کمی طولانی به نظر برسد، اما شاید حداقل قدردان زمان بیشتری باشیم که در کنار او می‌گذرانیم. جون با بازی او در ابتدا به شکل لجوجانه‌ راسخ به نظر می‌رسد، اما در ادامه خود را متغیر نشان می‌دهد. سرسختی خاموش جون و ماهیت کنترل‌گر او، درنهایت با افشای یک پیش‌داستان همراه است که باعث می‌شود او با تأخیر زیاد با خودش کنار بیاید. مثل هر داستان قانع‌کننده، حقیقت بالاخره آشکار می‌شود.

حرکت روی خط باریک

تماشای «گل‌های گمشده آلیس هارت» کار ساده‌ای نیست. با وجود تصویربرداری زیبا و نقش‌آفرینی‌های پرقدرت بازیگران بخصوص سیگورنی ویور، سریال مضامین دل‌خراشی را مورد توجه قرار می‌دهد و در عین حال نگاهی به خشونت علیه زنان و کودکان دارد که اغلب به دست مردانی که به آن‌ها عشق می‌ورزند انجام می‌شود.

سارا لمبرت، نویسنده و گرداننده سریال، درباره این که چگونه مرز بین به تصویر کشیدن چیزی که برای خیلی‌ها یک مسئله واقعی است و پرهیز از رویکرد غیر ضروری یا افراطی را طی کرد، می‌گوید: «خیلی به این نکته فکر کردم، بخصوص برای اپیزود اول. وقتی متن را می‌نوشتیم، ذهنم خیلی درگیر بود و از خودم سؤال می‌کردم چطور می‌توانیم آن را طوری که به‌هیچ‌عنوان‌ غیر ضروری نباشد، زنده کنیم؟»

سیگورنی ویور

او ادامه می‌دهد: «و متوجه شدم تنها راه برای این که حق مطلب واقعاً ادا شود این است که مردم را در پوست آلیس بگذاریم. می‌خواستم متن را از نگاه او بنویسم تا تماشاگر از یک منظر کودکانه به همه‌چیز نگاه کند و از لحظه‌ای که وارد داستان می‌شود واقعاً در پوست آلیس باشد. این نسخه‌ای از احساسات یک دختر کوچک نسبت به مسائل پیرامون خودش است؛ بنابراین فکر می‌کنم چراغ راهنمای ما این بود که همیشه در پوست آلیس باشیم و حس او را نشان دهیم.»

کار دیگری که لمبرت نمی‌خواست انجام دهد – نکته‌ای که به اعتقاد او کتاب را واقعاً خاص کرده است – این بود که کِلِم، پدر آلیس را یک آدم بد نشان دهد. او می‌گوید: «آلیس او را دوست دارد و کِلِم می‌تواند آدم خیلی جالبی باشد. ضمن این که می‌تواند با دست‌هایش چیزهای فوق‌‌العاده‌ای بسازد و رفتار او با همسرش به‌غایت عاشقانه است. عشق در خانه آن‌ها جاری است، اما بعد روی دیگر سکه را داریم که می‌تواند از ناکجا بیاید. ما واقعاً می‌خواستیم این تنش را کاوش کنیم، چون چیزی است که آلیس را از پا درمی‌آورد. فکر می‌کنم چیزی که واقعاً به او آسیب می‌زند این است که هر لحظه باید مراقب باشد. این گوش‌به‌زنگ بودن که او به‌عنوان یک شخصیت دارد، در کل داستان ادامه‌دار است و ما واقعاً می‌خواستیم حق مطلب را ادا کنیم.»

آلیشا دبنم-کری

لمبرت می‌گوید تلاش برای حفظ تعادل بین آنچه باید می‌ماند و آنچه باید خارج می‌شد، در تمام مدت تولید سریال ادامه داشت. او اشاره می‌کند: «ما همیشه، حتی سر صحنه تصویربرداری، درباره میزان نشان دادن خشونت بحث می‌کردیم. این گفت‌وگوها به مرحله تدوین کشید و دائم صحنه‌هایی را وارد می‌کردیم و صحنه‌هایی را خارج می‌کردیم. فکر می‌کنم درنهایت اپیزود اول خشونت خیلی کمی دارد که بخش زیادی از آن هم پشت پرده اتفاق می‌افتد، اما تنش در آن خانه چیزی بود که می‌خواستیم تماشاگران احساس کنند – این که زندگی با آن تنش و پیامد آن چگونه است.»

لمبرت درباره انتخاب ویور برای نقش جون، مادربزرگ آلیس که اسرار خودش را دارد، می‌گوید: «سیگورنی همیشه اولین انتخاب من برای این نقش بود. او مدام به ذهن من می‌رسید، برای این که جون نوعی قدرت و در عین حال بی‌آلایشی دارد. او بسیار تواناست. زنی است که روی زمین کار می‌کند و همچنین یک پناهگاه زنان را اداره می‌کند.»

او ادامه می‌دهد: «بازیگران خیلی کمی بودند که می‌توانستم برای نقش جون به آن‌ها فکر کنم، کسی که بتواند این شخصیت را قابل باور کند، کاری را کند که او باید در سریال انجام دهد و حقیقت او را حفظ کند، چون جون یک شخصیت فوق‌العاده پیچیده است و با هدایت یک بازیگر اشتباه می‌تواند به‌طور وحشتناکی اشتباه پیش برود؛ بنابراین وقتی متن را می‌نوشتیم سیگورنی به ذهن من رسید. بعد از همه تهیه‌کنندگان سریال خواستیم آن‌ها هم بازیگران مورد نظر خودشان را فهرست کنند. بامزه این که او در فهرست همه تهیه‌کنندگان بود.»

نکته مهم بعدی این بود که ستاره سری فیلم‌های «بیگانه» و «آواتار» خودش راضی به بازی در این نقش هست یا نه.

لمبرت می‌گوید: «ما درگیر بازی وحشتناک انتظار شدیم. به خودمان می‌گفتیم: “اوه خدای من، از نقش خوشش می‌آید؟ وارد پروژه می‌شود؟” سیگورنی متن را خواند و با ما جلسه گذاشت. آنجا فهمیدیم آن را خیلی پسندیده بود. فکر می‌کنم سیگورنی می‌توانست بگوید ما نقش جون را تقریباً برای او نوشته‌ بودیم. او پاسخ مثبت داد و به‌طور خارق‌العاده‌ای وارد پروژه شد و واقعاً پیشنهادهای خوبی مطرح کرد. او می‌خواست درگیر کار شود و این برای ما حیرت‌انگیز بود.»

فرصت روایت داستان‌های دقیق و صریح

سیگورنی ویور پیش از خواندن متن سریال با کتاب «گل‌های گمشده آلیس هارت» آشنایی نداشت. او می‌گوید: «من کتاب را نخوانده بودم. متن سه اپیزود اول را خواندم و بعد کتاب را گرفتم که شگفت‌انگیز است. هالی (رینگلند) یک نویسنده و یک زن شگفت‌انگیز است و کتاب او بی‌نظیر است. او شخصیت‌ها و موقعیت‌هایی خلق می‌کند که در یک زمان، دردناک و قابل‌توجه هستند. احیاء این زنان، همه شخصیت‌های متفاوت در کل داستان، خیلی امیدوارکننده و هیجان‌انگیز است. فکر می‌کنم سارا (لمبرت) و گلندین (آیوین، کارگردان) خیلی خوب آن را کنار هم قرار دادند. چیدمان به‌گونه‌ای است که تماشاگر روش خاص جون برای پرداختن به امور زندگی‌اش را مشاهده می‌کند. خوشحالم او وقت دارد متوجه اشتباهاتش شود و به‌نوعی وقت دارد برای تجلی و تولد دوباره خودش اقدام کند.»

سیگورنی ویور

«گل‌های گمشده آلیس هارت» از عشق، فقدان و رستگاری می‌گوید، اما همچنین درمورد زنان آسیب‌دیده و آزاردیده است. بازیگر ۷۳ ساله با تائید این نظر می‌گوید: «فکر می‌کنم روح کتاب هالی و روح متن سریال‌ این است که بله، این زنان در گذشته آسیب‌هایی دیده‌اند، اما وقتی آن را می‌بینید، در بیشتر موارد در کنار هم هستند و شوخ‌طبعی، تاب آوردن و دوستی استرالیایی بین آن‌ها مشهود است؛ بنابراین در مواجهه با این داستان و با وجود سکانس‌های بسیار تاریک، همیشه نور بیشتر از تاریکی است. امید بیشتری وجود دارد، عشق زیادی هست و میزان فزاینده‌ای از درک و بخشش. با توجه به مشکلات جدی آمریکا درمورد زنان و خشونت خانگی، حضور در پروژه‌ای که فرصت روایت این داستان‌ها را به‌طور دقیق و صریح، اما مثبت فراهم می‌کند، برای من خیلی معنادار بود.»

آلیشا دبنم-کری، سباستین زوریتا

ویور، «گل‌های گمشده آلیس هارت» را یک داستان تعجب‌آور درمورد زنانی توصیف می‌کند که یک جای امن برای زندگی دارند و جون برای حفظ آن، زندگی خود را به خطر می‌اندازد. او می‌گوید: «جون حافظ آن‌هاست و قطعاً حاضر است جان خود را برای تک‌تکشان فدا کند. او این نگاه را دارد، چون هزینه آن خشونت را می‌داند. ضمن این که به‌طور غیر ارادی چنین دیدگاهی دارد. این‌طور نیست که بگوید: “خوب، فکر می‌کنم بهتر است این کار را کنم.” نه، فقط یک انرژی حیوانی خالص است.»

منبع: لس آنجلس تایمز، اسکای نیوز، پرید

تماشای سریال گل‌ های گمشده آلیس هارت در نماوا