مجله نماوا،‌ یزدان سلحشور

یک. ساخت «خزنده» که به مدتی محدود [چند روز] در سالن‌های منتخب امریکا اکران و بعد راهی پخش نتفیلکس شد، از همان اول‌اش، خطرکردنی آشکار به شمار می‌آمد چرا که کارگردان‌اش گرانت سینگر، به عنوان یک «موزیک‌ویدئوساز» در صنعت موزیک‌ویدئو، شناخته‌شده بود اما فقط یک فیلم کوتاه [Mania/ ۲۰۱۶] و یک مستند [Shawn Mendes: In Wonder/ ۲۰۲۰] در کارنامه فیلمسازی خود داشت که آن مستند هم پیش‌درآمد چهارمین آلبوم استودیویی شاون مِندز بود؛ علاوه بر این‌ها، انتخابِ ریتمی کُند برای این فیلم، می‌توانست برای خلق احساس رضایتِ مخاطبان امریکایی، که از فیلم جنایی، بیشتر مفهوم فیلم جنایی-اکشن را در ذهن دارند، انتخابی مهلک باشد اما منتقدان سینمایی معمولاً از آثار جنایی با ریتم کُند استقبال می‌کنند با این همه، اتفاق معکوسی رقم خورد. بخش اعظمِ منتقدان، به‌شدت از فیلم ناراضی شدند و در «Rotten Tomatoes» با ۴۳ درصد رضایت، عملاً فیلم را به آتش کشیدند اما تماشاگران در عوض با ۸۱ درصد رضایت، از آن استقبال کردند! واقعیت امر این است که نتایج ساختِ یک فیلم در این روزها، از نتایج مسابقات فوتبال میانِ تیم‌های بزرگ اروپا هم، غافلگیرکننده‌تر است! این فیلم که در آغاز، در IMDb با امتیازی پایین [به دلیل امتیاز منتقدان] کارش را شروع کرده بود در کمتر از سه روز، با ۹۴۰۰رأی، امتیازش به ۶.۹ رسید [احتمالاً زمانی که این مطلب را می‌خوانید تعداد رأی‌دهنگان خیلی بیشتر خواهد بود] که نشانه‌ی امتیازدهی بالای تماشاگران بود که با امتیازدهی پایینِ منتقدان، انتظار امتیازی بالاتر هم، انتظاری غیرواقعی بود! آیا منتقدان اشتباه کرده بودند؟

دو. «خزنده»، فیلم فوق‌العاده‌ای نیست اما این حرف دال بر این نیست که فیلم بدی باشد. به نظر می‌رسد اشتباهات منتقدان [چه در ارزش‌گذاری بالا و چه در به آتش کشیدن یک فیلم] در دوران پساکرونا، روز به روز بیشتر می‌شود! نکته جالب، در اختلاف نظر آنان است نه بر سرِ مواردی که اغلب، اختلاف‌برانگیز است مثلِ درست بودن یا غلط بودن تدوین، یا جای دوربین یا چینش صحنه یا حتی درست یا غلط بودنِ ریتمِ انتخابی برای فیلم، آنان سرِ این که بازی «بنیسیو دل تورو» خوب است، ضعیف است یا متوسط است، با هم اختلاف دارند! به این تفاوتِ آراء نگاهی بیندازیم:

ای.ای.دائود: بازی ضعیف بنیسیو دل تورو به عنوان یک کارآگاه آرام، تنها چیز جالب در مورد این تریلر جدید نتفلیکس است که یک راز ظریف قتل را در فضایی شوم، زیادی غرق می‌کند.

ریچارد کروز: قدرت اصلی خزنده دل تورو است. بازی او با [آلیسیا] سیلورستون، هم‌بازی او در فیلم «بار اضافه» در سال  ۱۹۹۷ [Excess Baggage؛ فیلمی کمدی-جنایی به کارگردانی مارکو برامبیلا]، خوب جفت و جور شده، اما ترکیب شخصیت او از سرسختی و عجیب بودن است که اصلی‌ترین اجزای فیلم هستند.

دوایت براون [منتقد برتر سایت]: دل تورو ناامیدت نمی‌کند؛ شوخ‌طبع، جدی، مصمم.

نیک جانستون: این یک فیلم طولانی و خسته‌کننده است، با چند تنفس برای بیشتر خسته شدن! اما دل تورو، به هر دلیلی، فقط فریبنده است.

پیتر برادشاو: حضور فیزیکی گسترده خود دل تورو، به فیلم شتاب و قدرت می‌بخشد.

و ببینیم چطور، گاه با دلایلی یک‌سان، یکی به فیلم می‌تازد و دیگری از آن تعریف می‌کند:

جین کاپلان: خزنده یک معمای قتل است که به اندازه کافی پیچ و تاب دارد تا حتی بهترین کارآگاهان آماتور را هم [تا پایان خود] وادار به حدس زدن کند. [منظور تماشاگران خاص آثار جنایی‌ست که با شگردهای این گونه آثار آشنایند و معمولاً قاتل را قبل از مشخص شدن در داستان یا فیلم حدس می‌زنند!]

نیک شاگر [منتقد برتر سایت]: چنین تنشی در نهایت در نیمه دوم از بین می‌رود که افشاگری‌های بیش از حد غافلگیرکننده‌ای را با عجله انجام می‌دهد، اما این برای خنثی کردن کامل حال و هوای فریبنده [و در عین حال] ناامیدکننده فیلم کافی نیست.

جان اوربانسیچ: سه فیلمنامه‌نویس [گرانت سینگر، بنجامین بروور، بنیسیو دل تورو] اغلب به برداشت‌هایی که توسط شخصیت‌ها و بازیگرانی که آنها را بازی می‌کنند، تکیه می‌کنند تا پس از قتل زودهنگام و وحشیانه یک مشاور املاک (ماتیلدا لوتز) تصویری قابل تماشا را ارائه دهند.

نیک راجرز: مجموعه‌ای گسترده از کج‌روی‌ها و سکانس‌های رویایی که هرگز از توطئه‌های قتل و نمایه‌های روان‌شناختیِ به همان اندازه سطحی منحرف نمی‌شوند. با توجه به همکاری قبلی بنیسیو دل تورو و آلیسیا سیلورستون، «بار اضافه» در اینجا معنای بیشتری دارد. [اشاره‌ کنایه‌آمیز به نام فیلم ۱۹۹۷، که بگوید همه این موارد به خزنده تحمیل شده.]

ریچارد لاوسون [منتقد برتر]: یک فیلم B [فیلم درجه ب (B movie) درجه‌ای برای فیلم‌های تجاری‌ست که با بودجه پایین ساخته می‌شوند] زیبا و جذاب که با هوش غیرمعمول ساخته شده است. اولین کار گرانت سینگر، کارگردان موزیک ویدئو، موجودیت کاملی نیست، اما به طور قطع، و اغلب موفقیت‌آمیز، آرزو دارد چیزی فراتر از پخش محتوایی یک‌بارمصرف باشد.

الکس هادسون: شخصیت‌ها بدون هیچ دلیلی -جز مشکوک بودن‌شان- وجود دارند.

کرت هالفیارد: با ارائه کافی فریب، اطلاعات نادرست، موسیقی‌های قراردادی و کار برجسته شخصیت‌ها، این اثر نسبت به مظنونین همیشگی نتفلیکس برتری می‌یابد. [ایهام در  ترکیب «The Usual Suspects» یا «مظنونین همیشگی» برایان سینگر اثر برجسته ۱۹۹۵. اضافه بر این، در واقع نوعی اشاره تحسین‌آمیز است به مشابهت اسمی برایان سینگر و گرانت سینگر.]

رابرت دینلز: می‌خواهد روایتی به سبک دیوید فینچر با اضطراب استیون سودربرگ باشد، اما تنها یک احترام خالی از نیش بدون هیجان، منطق یا شرم است.

نیت ریچارد: اگر برای شما یک داستان آشنا به نظر می‌رسد، به این دلیل است که همین طور است! آرزوی اختراع مجدد تریلر جنایی را ندارد و واقعاً هم نیازی به این کار ندارد!

سه. «خزنده» برای دیده شدن در نمایشگر خانگی ساخته شده است یعنی به طور خاص برای «پخش خانگی»ست چون برای مخاطبی که در سالن سینما، عادت به دیدن جنایی-اکشن دارد، ریتم‌اش کُند به نظر می‌رسد؛ از سویی دیگر، این قدرت را دارد که با کلیشه‌ها بازی کند. از نگاه دل تورو که همه‌ی جوانب ممکن را در نظر می‌گیرد، مخاطبِ آشنا با این ژانر، به حدس‌های گوناگونی می‌رسد که نویسندگان و کارگردان فیلم، از میانِ آن‌ها، یکی را برای پایانِ فیلم در نظر می‌گیرند که کاش آمیزه‌ای از همه‌ی آن‌ها بود اما در آن صورت با اثری درخشان روبرو بودیم نه فیلمی صرفاً خوب. به گمان من، انتخاب دومنیک لامباردوتزی هم توسط سینگر، انتخاب درستی نبوده. چرا؟ چون لامباردوتزی بازیگر بدی‌ست یا در این فیلم بد بازی کرده؟ اصلاً! مسئله این است که حضور او، عملکرد «نقش»‌اش را قابلِ پیش‌بینی کرده. او با سریال تأثیرگذار «شنود» به عنوان شخصیتی که همیشه اشتباه می‌کند و دستِ کم گرفته می‌شود و بعد به شکلِ غیرقابل انتظاری به جبهه شر نقل مکان می‌کند، شناخته شده و در سریال «ری داناوان» هم چنین نقشی را داشته و بعد، تا حد زیادی همین شخصیت را در «تالسا کینگ» بازی کرده بنابراین برای مخاطب آشنا با ژانر، از همان اولِ فیلم یکی از «گزینه‌های شر» حل معماست گرچه شواهد، چیز دیگری را بگویند. بهترین گزینه برای استفاده از بازیگرانی مثل لامباردوتزی که چند دهه در یک نقش ماندگار شده‌اند، «بدل زدن» است شگردی که در این فیلم کاربردی نداشته و ای کاش که می‌داشت.

تماشای «خزنده» در نماوا