مجله نماوا، نیما بهدادی مهر

متن بخش‌هایی از داستان سریال «خسوف» را لو می‌دهد

سریال خسوف یکی از آثار نسبتا استاندارد، جذاب و دارای گفتمان آسیب‌شناسی اجتماعی در سال‌های اخیر است که در دل روایت‌های خود به نگرش‌های تربیتی غالب در خانواده‌های مسعودی (مهراب، مریم، اسما و ریحانه)، ناصح (آتیه، آرمان و پدرشان) و سنایی (امیر، علیرضا، مادر و مادربزرگ) توجه داشته است. در کنار این خانواده‌ها شخصیت‌هایی چون مهتاب، رضی، سمیرا و ثمین هم نماینده‌ای از یک گفتمان تربیتی هستند و همه این افراد مانند دانه‌های به هم چسبیده تسبیح یک کل واحد را ساخته‌اند.

خروجی رفتارها و سلوک زیستی همه این افراد آن چیزی است که «خسوف» را به اثری قابل تماشا در این روزها بدل کرده است. قابل تماشا بدین معنا که اغلب مخاطبان از وقتی که برای تماشای آن می‌گذارند دچار سرخوردگی یا خسران نمی‌شوند. در ادامه از طریق تامل بر سلوک زیستی و سبک زندگی هر فرد تلاش دارم تا هوشمندی نسبی نویسندگان سریال در بازتاب تاملات کنونی بخش مهمی از جامعه را تبیین کنم.

خانواده از هم گسیخته مهراب

خانواده مسعودی بازتابی مهم از روحیه از هم گسیخته این روزها در جامعه است به گونه‌ای که شوری در خانه آنها جاری نیست، صمیمیتی میان مهراب و مریم وجود ندارد، ریحانه دختر کوچک بیش از اندازه وابسته به مادر است و اسما دختر بزرگتر روحیه‌ای مشابه پدرش مهراب دارد.

این از هم گسیختگی و سردی روابط در واکنش‌های مهراب نسبت به مریم قابل لمس است. مهراب همسرش را نمی‌بیند، خوبی‌های او را درک نمی‌کند، برایش وقت نمی‌گذارد، پای درددلش نمی‌نشیند و تاهل و روابط زناشویی برایش یک کلیشه دل‌آزار شده است.

همین بی‌توجهی‌ها و نادیده‌گیری‌ها سبب شده تا مریم برای جلب توجه مهراب و بازگرداندن گرما به خانه و برقراری مجدد ارتباطی صمیمانه با شوهرش هر کاری که از دستش بر می‌آید انجام دهد. برای همین منظور موهایش را رنگ می‌کند، عمل‌های زیبایی انجام می‌دهد، حتی به مهراب پیشنهاد می‌دهد که چند روزی ریحانه را به خانه مادربزرگش بفرستد و آن دو با هم خلوتی داشته باشند، اما پاسخ مهراب به همه این خواسته‌ها و توجه‌طلبی‌ها یک نه بزرگ و نادیده‌انگاری آزارنده است. چنین رفتاری از سوی مهراب این سوال را در ذهن مخاطبان ایجاد می‌کند که چرا مهراب نسبت به همسرش تا این اندازه بی‌تفاوت است و او را نمی‌بیند؟

پاسخ به مخاطبان خیلی زود داده می‌شود. مهراب در گذشته دلباخته دختر دیگری بوده، اما به او نرسیده و سپس با مریم ازدواج کرده است. پس رکن اول در ارتباط سرد کنونی میان مهراب و مریم همان داستان آشنا برای جامعه ماست. پسری که با دختری ازدواج می‌کند که انتخاب عاشقانه‌اش نبوده و در گذر زمان هم تنها به یک زیست اجباری با او تن داده است.

سرمای چنین رابطه‌ای از همان ابتدای ازدواج در راه بوده و اکنون پس از دهه‌ها زیستن و فرزندآوری به یک تحمل و گذرانِ بی‌عشقِ زندگی برای مهراب رسیده است.

البته دیدن آتیه، دختری که مهراب را به حال و هوای جوانی‌اش برده نیز در گسترش این سردی در روابط مهراب و مریم اثرگذار است و کبریتی بر انبار پر از خوشه‌های خشکیده زندگی با مریم است. بدینسان است که آخرین راهکار مریم برای اینکه به چشم مهراب بیاید انجام عملی زیبایی است که فرجام مرگ او را به دنبال دارد.

از اینجاست که ریحانه به دلیل افسردگی مرگ مادرش، رویاروی پدرش قرار می‌گیرد و بدون داشتن جان‌پناه و حامی همیشگی‌اش زیستی تلخ و سراسر تنهایی می‌یابد؛ به این علت که پدرش مهراب در غوغای وصال آتیه است و خواهرش اسما در اندیشه رسیدن به امیر.

ریحانه بدون حمایت و غمخواری مادر تازه فوت شده‌اش به حمایتی بیشتر احتیاج دارد، اما این احساس پشتیبانی را نه از سمت پدر می‌بیند و نه خواهرش اسما دل به دل او می‌دهد و حال درون او را می‌فهمد. همین رهاشدگی و احساسِ تلخ دیده نشدن سبب رویارویی ریحانه با پدرش می‌شود. او دیگر دوستدار پدر نیست و تصویری از مهراب در ذهنش نقش می‌بندد که با هیچ روتوشی قابل اصلاح نیست. مهراب از دید ریحانه مسبب اصلی مرگ مادر است و اسما هم به دلیل نبودن کنار خواهر و مادر متهم ردیف دوم محسوب می‌شود. همین گاردگیری، ریحانه را به وادی مصرف مخدرات، شرکت در پارتی‌ها و در پیش گیری یک زندگی بی‌چارچوب و رها می‌کشاند.

در اینجا باز هم بی‌تفاوتی مهراب به عنوان یک پدر نقش مهمی دارد. مهراب در حالی که تازه همسر خود را از دست داده و باید غمخوار دختران خود به ویژه ریحانه باشد به دنبال امیال فردی و خواسته‌های خود است از اینرو بی‌توجه به بحرانی که ممکن است برای ریحانه پدید آید، خانه را رها کرده و ماه‌ها در ترکیه و کنار آتیه زیسته است تا جوانه عشقش (شما بخوانید خواهش‌های نفسانی) را بپروراند.

از آن سو اسما نیز نقش خواهر بزرگتر را به خوبی ایفا نمی‌کند. اسما نیز در طلب خواسته خود برای وصال با امیر است و هیچ توجهی به وضعیت بحرانی ریحانه نمی‌کند.

این وضعیت تلخ بی‌حمایتی سبب می‌شود تا ریحانه به نمادی از بی‌پناهی، مظلومیت و بازتابی دگربار از چهره خسته و زخم‌دیده مادرش در سریال بدل شود زیرا تنها کسی که در غم مرگ مریم از درون و برون می‌سوزد و شعله‌های غم از وجودش زبانه می‌کشد همین ریحانه است و نه مهراب و نه اسما غمی از جنس ریحانه را نسبت به از دست دادن مریم از خود نشان نمی‌دهند. شاهد این مدعا واکنشی است که هر دو نشان می‌دهند. مهراب در فکر آتیه است و اسما در اندیشه امیر؛ به همین دلیل وقتی در بالکن مشغول صحبت با هم هستند اسما سراغ امیر را با لحنی مضطرب می‌گیرد و در پاسخ درخواست پدر مبنی بر ماندن پیش او و ریحانه، شرط بررسی اوضاع را مطرح می‌کند و بدین ترتیب خود را به تصویری آینه‌گونه از پدرش مهراب مشابه می‌کند. به واقع اسما و مهراب بیشتر روحیه‌ای ریاکارانه و دادوستدی دارند و همین خصوصیت، این پدر و دختر را به یک همکاری مکارانه می‌رساند که زیانش بیش از هرکس به آتیه می‌رسد.

امین تارخ در سریال خسوف

جاری بودن گرمای مهربانی و احترام در خانه ناصح

برخلاف خانواده از هم گسیخته مسعودی، ما گرمای مهربانی و احترام را از خانه ناصح حس می‌کنیم. اگر آرمان پسر کوچک خانواده را با آن رفتار سرکش و کل‌کل‌هایی که با پدرش دارد به کناری نهیم، جنس ارتباط میان آتیه و پدرش بسیار احترام برانگیز است. رفاقت و همدلی خاصی میان این دو جاری است و وقار و تعقل پدر به دختر هم رسیده است.

البته آتیه احساس لطیف یک دختر را دارد. بسیار فرهنگی می‌اندیشد و در فکر راه‌اندازی یک کافه گالری است. او نمایه‌ای از صداقت و معصومیت در دو سوم ابتدایی سریال است که به دلیل جریانات و حواشی ناخواسته پیش آمده مجبور به خروج قاچاقی از کشور به همراه امیر می‌شود. این اتفاق در حالی رخ می‌دهد که در جریان ضرب و جرح منجر به فوت آقای قیاسی هیچ اتهامی متوجه امیر و آتیه نیست و آنها به سادگی می‌توانند به زندگی عادی بازگردند، اما دایره حاد نفع‌گرایی خارج از اخلاق سبب می‌شود تا این حقیقت از سوی علیرضا و سمیرا مخفی شود به این علت که اگر امیر و آتیه در ایران نباشند علیرضا و سمیرا در سیستم دایی مهراب دارای ارج و منزلت بیشتری می‌شوند. پس دایره‌ای از نفع‌گرایی که شخصیت‌های بسیاری را در جایگاه طراح و مجری دروغ‌های به هم پیوسته درگیر می‌کند سریال را از مدار رمانتیک‌بازی مرسوم خارج ساخته و در پی تحولات پیش آمده در مرز و شبی که ماه گرفتگی رخ داده امیر تیر می‌خورد و آتیه از مرز رد شده و درست از همین سکانس، روزگار تنهایی آتیه هم آغاز می‌شود.

دسیسه مهراب و اسما، مخفی کردن حقیقت بی‌گناهی امیر و آتیه از سوی علیرضا و سمیرا، تن دادن رضی به خواسته خطرناک اسما در جداسازی آتیه و امیر از هم در مرز، به راه‌اندازی تیراندازی سوری در مرز از سوی قاچاقچیان و تیر خوردن امیر و رد شدن آتیه از مرز، سبب‌ساز جدایی امیر و آتیه شده و یک خبر دروغ در دو سوی ماجرا به یک شکل بیان می‌شود. خبر دروغ مرگ آتیه به امیر گفته می‌شود و در آن سوی ماجرا، سمیرا دوست صمیمی آتیه در سودای رسیدن به اهداف و اطفای آتش بلندپروازی‌هایش وارد بازی نیرنگ و دروغ مهراب و اسما شده و خبر دروغ مرگ آتیه را به پدرش می‌دهد و بدیهی است شنیدن چنین خبری برای پدری که عاشقانه دخترش را دوست می‌دارد مساوی با مرگ او می‌شود.

دایره زنجیروار مرگ که قسمت ملتهب میانی در سریال را برای بینندگان به تصویر می‌کشد به مرور و تا حدود ۶ قسمت پس از آن مخاطبان را از لطافت و رومانس جاری در سریال دور می‌سازد و ذهنیت مخاطب از سیاهی دروغ و پلشتی منفعت‌گرایی که دیده تاحدودی دافعه را برای تماشای سریال به دنبال دارد.

به واقع از لحظه ورود آتیه به ترکیه دیگر آن گرما و لطافت جاری در سریال حس نمی‌شود و به مقتضای درام، اتمسفری از تردید و بی‌صداقتی حتی استفاده از نور و رنگ را در فضاهای داخلی و بیرونی تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. از اینجا به بعد و پس از اینکه آتیه در پاسخ به خواستگاری مهراب از خودش، بی‌خبر از خانه می‌رود و صحنه کات می‌خورد، دورانی از آشفتگی و پریشانی در زندگی آتیه آغاز می‌شود و با زیرنویس به ۴ سال بعد می‌رویم.

این روزهای آتیه هیچ شباهتی به روزهای پیشین ندارد و او در بی‌پناهی کامل از تصویر موقر و شکوهمند یک دختر اندیشمند و فرهیخته به یک جیب‌بر بدل شده است.

اینکه دختری با آن کلاس شخصیتی و جذبه چرا به این روزگار رسیده در کابوس‌های شبانه آتیه برملا می‌شود و او به دلیل تجاوزی که در کمپ پناهندگان به او شده از آنجا گریخته و به گذران زندگی در خیابان‌های استانبول روی آورده است. ماجرای دیدارش با دختری که در کمپ با او بوده و زندگی با او و مجبور شدنش به جیب‌بری دیگر حواشی و مختصاتی هستند که تصویر جدید آتیه را برساخته‌اند. اما بازدید اتفاقی آتیه از صفحه اینستاگرامی کافه مهتاب و تماشای عکسی از امیر و تاریخ درج شده زیر آن، توجه آتیه را جلب می‌کند و او در پی کشف رازهای مگوی پیرامون خودش و امیر راهی ایران می‌شود.

ورود او به ایران و طراحی و اجرای نقشه‌هایی که در سر دارد و مواجهه‌اش با افراد مختلف بار معمایی و هیجانی درام را مجدد بالا می‌برد و بسیاری مشتاق تماشای آخرین قسمت‌های یکی از سریال‌های نسبتا موفق در داستان‌پردازی و شخصیت‌پردازی هستند. قسمت‌هایی که به نظر می‌رسد نقشه‌های علیرضا و آتیه و صداقت امیر در آن پررنگتر و راهگشاتر باشد.

دیسیپلین انسانیت

براساس تصویری که از مادر امیر در این سریال ارائه شده است می‌توان واکنش‌های رفتاری و بیانی امیر را تحت تاثیر تصویر کلی مادرش دانست.

مادر امیر یک مدیر دبیرستان دخترانه است و بسیار روی نظم و صداقت تاکید دارد. او بیشتر تداعی‌گر مادری است با دُز بالایی از احساس تعهد نسبت به رعایت اخلاق و تحت تاثیر نگرش تربیتی اوست که امیر فردی بی‌ریا و صادق شده است. به واقع اینکه امیر برخلاف موج جاری در میان دیگر شخصیت‌ها، تاملات نفع‌گرایانه حاد ندارد و به واقع پای انتخابش می‌ماند و حاضر است بهای بودن با آتیه را همه‌جوره بپردازد یا حتی پس از بازگشت آتیه و اطلاع از اینکه زنده است حاضر به جبران مافات است و به واقع از سر معرفت می‌خواهد جور گناه و خطای دیگران را بکشد نشان‌دهنده همان سیستم تربیتی است که در آن بار آمده؛ امیر یک جوان بدون عقده است، قلب بزرگ و مهربانی دارد و حتی با وجود اینکه شاخک‌های حسی‌اش به او کد خطای اسما را می‌دهد، اما احساس را در بوته تعقل قرار می‌دهد و تا پایان قسمت بیست و هفت، در عین بروز صفاتی از جوانمردی و تعهد نسبت به ۴ سال جهنمی زندگی آتیه در خارج از کشور اما باز هم نمایه‌ای از دلسوزی یک همسر یا مسئولیت‌پذیری یک پدر را در گفتار و رفتارش نشان می‌دهد.

در کنار او باید به شخصیت سرشار از عقده علیرضا هم اشاره کرد که به دلیل تصوراتی که از ارث‌خوری دایی مهراب دارد در فکر انتقام از همه کسانی است که همواره او را در شکل یک پادو دیده‌اند و سر هر موضوعی او را کوچک و خوار کرده‌اند.

ورود آتیه به ایران بهترین فرصت را در اختیار علیرضا قرار می‌دهد تا به مانند یک شطرنج‌باز مهره‌ها را به طور مداوم جا به جا کند و پازل را به هم بریزد. تماشای فرجام همکاری آتیه و علیرضا و سخت شدن پیش‌بینی پایان این سریال برای مخاطب، نشان‌دهنده موفقیت گروه نویسندگان «خسوف» در طراحی موقعیت و پیشبرد روایت برمبنای اصل تعلیق، گره‌افکنی و گره‌گشایی است.

در دوران نزول روایت‌های اجتماعی و ساخت سریال‌هایی که به زبان روز جامعه نزدیک نیستند، سریال خسوف یک اتفاق دلگرم‌کننده است که پیچ و تاب درام را برمبنای فهم عامه سروشکل داده است.

تماشای آنلاین سریال خسوف در نماوا