مجله نماوا، نیما بهدادی مهر
ظهور برخی بازیگران معلول مواردی چون نیاز روان شناختی جامعه به هیجان و خنده و تفکر از یکسو و نیاز همزمان سینما و تلویزیون به ستاره برای تضمین گیشه و جذب مخاطب بوده است. در چهار دههی گذشته بازیگرانی چون اکبر عبدی به عنوان لیدر اصلی جریان سرگرمی و خنده در دهه ۶۰ و ۷۰، فاطمه معتمدآریا، جمشید هاشمپور، مهران مدیری، خسرو شکیبایی، نیکی کریمی، پرویز پرستویی، ابوالفضل پورعرب، محمدرضا فروتن، هدیه تهرانی، حامد بهداد، باران کوثری، ترانه علیدوستی، نوید محمدزاده و … ظاهر شدند و با این وجود نیاز به ظهور چهرههای تازه در بازیگری حس میشد. با مشاهده ۹ قسمت ابتدایی سریال «خسوف» به کارگردانی مازیار میری میتوان به ظهور چهرههایی جدید در عرصه بازیگری دل بست؛ بازیگرانی که به خوبی در دل نقش فرو میروند. سجاد بابایی بازیگر نقش امیرسنایی و مینو شریفی بازیگر نقش آتیه ناصح دو بازیگریاند که میتوان به آیندهشان امید بست.
سجاد بابایی با چهره و اکتی که یادآور نوید محمدزاده در فیلم «عصبانی نیستم» است، بازی گرمی را از خود نشان میدهد. او در نمایش کله شقی، اعتماد به نفس، اراده قوی، شجاعت و عاشقپیشگیِ امیر بسیار موفق است.
به واقع بابایی در یک لحظه همه این ویژگیها را به صورت ترکیبی در بازیاش میگنجاند و در لحظهای دیگر یک ویژگی غالب را به صورت برجسته نمایان میکند. برای مثال در سکانسی که امیر برای اولین بار آتیه را میبیند ترکیبی از همه آن ویژگیها در بازی بابایی نمایان میشود. به گونهای که با اعتماد به نفسی خاص رو به دوستانش میکند و میگوید ۱۵ دقیقه دیگر من و آن خانم روی همین میز قهوه مینوشیم. این کله شقی جوانانه لحظاتی بعد جای خود را به دادوستدی آرام میدهد. به گونهای که پس از آنکه آتیه از روی زمان سنج گوشی امیر به نیت او پی میبرد رفتاری از جنس امیر پیش میگیرد و به همراه او میرود، اما نه به نیت کمک به حفظ تصویر متکی به نفس امیر پیش دوستانش بلکه به دلیل آنکه خودش هوس نوشیدن قهوه کرده است.
بابایی در نقش امیر هم باید شمایل یک عاشق راستگو را برای آتیه ایفا میکرد و هم در نمایش استقلال شخصیتی و ریسک پذیری امیر موفق میبود. بابایی برای آنکه با نوید محمدزاده یا حامد بهداد مقایسه نشود بیش از آنکه از دستانش و بدنش استفاده کند از صورتش بهره میبرد و همه درونیات و برونیات امیر را در چهره و کلامش بازمیتاباند. او حتی در لحظههای خشم و اعتراض به رویه موعظهگرانه دایی و مادرهم آرامشی ستودنی را در کلامش لحاظ میکند و عصیانی درونی را در بازیاش میگنجاند. با گذشت چندین قسمت از سریال «خسوف» به راحتی میتوان آیندهای خوب برای بابایی انتظار داشت.
ترکیبی از احساسات دختری معترض و مهربان
به نظر میرسد این آیندهی خوب در انتظار بازیگر نقش آتیه ناصح هم باشد. مینو شریفی به خوبی توانسته آرامش فردی آتیه در محیط خانه، ریسکپذیری او در جامعه و وقار و شخصیت یک دخترفهمیده و تحصیل کرده را در بازیش بگنجاند.
شریفی نبض احساسی این نقش را به درستی درک کرده و به خوبی توانسته تا میان روحیه معترض یک دانشجوی متعهد و یک دختر مهربان در خانه توازنی درست را ایجاد کند. او به همان میزان که در مقابل قیاسی نترس و شجاعانه عمل میکند در مواجهه با شور جوانانه امیر ملایم و معقول است.
به واقع او میان شکوه اعتراض و شور عشق، مرزی دقیق در نگاه و بیانش میکشد تا هم سیمای معترض او از سوی مخاطب پذیرفته شود و هم کشش عاشقانهاش به سوی امیر خواستنی باشد.
از سوی دیگر بافت چهره مینو شریفی ترکیبی از سردی صورت هدیه تهرانی و ترانه علیدوستی و چهره گرم فاطمه معتمدآریا است. این ظرفیت به کمک شریفی آمده تا در صحنههای احساسی سریال بازی به جا داشته باشد. برای مثال او در پیست آفرود هیجان و ترسی همزمان را در صورت و بیانش میگنجاند و در عین حال آنجایی که باید با سردی در چهره و کلام دلخوری خود از ماجرای ناگفته ارتباط قدیمی امیر و دخترداییاش اسما، به امیر منتقل کند، کاملا موفق است.
در یک بیان کلی اگرچه بابایی و شریفی در فرم صورت، شیوه بیان یا استایل حرکتی شباهتهایی با برخی بازیگران کارکشته دارند، اما نه تنها در دام و حصار چنین شباهتی نیفتادهاند، بلکه توانستهاند مخاطب را نسبت به آنچه میان امیر و آتیه در حال رخ دادن است همراه سازند.
در زمانه بازیهای اغراق شده، تصنعی و باری به هر جهت، چنین احترامی به مقوله بازیگری از سوی دو بازیگر جوان و اجرای درست احساس و اعتراض، فریاد و نجوا و در یک کلام ایفای متعهدانه نقشهایی با این میزان از لطافت و عصیان درونی قابل ستایش است.
دیگر بازیگران هم درحدی قابل قبول توانستهاند تا در قالب نقشهایشان فرو روند. برای مثال المیرا دهقانی بازیگر نقش اسما بازی دووجهی از خود نشان میدهد. اسما زمانی که در لندن حضور دارد و از طریق ویدئوچت با امیر در ارتباط است جلوهای از هیجان و شادی از دیدار دوباره عشقش را بروز میدهد و سویههای پررنگی از احساسگرایی را در شخصیت فردیاش نشان میدهد. اما اسما پس از حضور ناگهانی در ایران و کشف این نکته که رقیبی چون آتیه پیدا کرده قافیه عشق را به رفتار احساسیاش میبازد و با هیجان و رفتاری منفعلانه شکست را میپذیرد. دهقانی برای نمایش وجوه متفاوت در شخصیت اسما ناگزیر است تا به بازی جلوهگرانه روی بیاورد و همین نکته سبب میشود تا بازیش در برخی موقعیتها بیش از حد تصنعی و کنترل نشده به نظر برسد. برای مثال در شرایطی که اسما به تغییراتی در رفتار امیر نسبت به خودش پی برده و به چشم خود آتیه و امیر را با هم میبیند، واکنشی که نشان میدهد بیشتر از سر استیصال و سردرگمی ناشی از همین شوک است به همین علت تمرکزی روی اجزای صورتش هنگام اشک ریختن ندارد و افسردگی و شوکی که از دیدن امیر و آتیه به او دست میدهد بیشتر جلوهگرانه است تا درونی.
در مجموع المیرا دهقانی نسبتا در ایفای گرههای درونی شخصیت اسما پس از بحران عاطفی از دست دادن امیر موفق عمل میکند و نوید بازیگری را میدهد که با تلاش بیشتر در کنترل روی صورت میتواند برای ایفای نقش دختران پرشور و دختران شکست خورده گزینهای درخور به شمار آید.