مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری
زندگی مجموعهای از آزمون و خطاست – جایی که اگر خوششانس باشید، میتوانید علایق خود را پشت سر هم پی بگیرید و تجربیات زیادی جمعآوری کنید. دنیس لِهِین، رماننویس، نمایشنامهنویس، تهیهکننده و فیلمنامهنویس برنده جوایز، دقیقاً همین کار را انجام داد و حالا خیلی وقت است بین گستره وسیعی از صنعت سرگرمی یک جایگاه حرفهای تحسینبرانگیز دارد. رمانهای و داستانهای او مانند «جزیره شاتر»، «رودخانه میستیک» و «رفته عزیزم رفته» در سینما اقتباس و تحسین شده و متنهای او مبنای برخی از بهترین سریالهای تلویزیونی این قرن بوده است.
اما سالها، برنامهسازی برای تلویزیون در فهرست کارهای بعدی لهین بود. نویسنده اپیزودهایی از سریالهای «شنود»، «امپراتوری بوردواک»، «غریبه» و «آقای مرسدس» چند بار تلاش کرد سریال خودش را توسعه دهد و به تصویر درآورد، اما نیروهای قویتر، همیشه او را از رؤیای خود دور نگه میداشت.

حالا لهین ۵۶ ساله که متولد بوستون در ماساچوستِ آمریکاست، با سریال کوتاه شش اپیزودی «پرنده سیاه» (Black Bird) از اپل تیوی پلاس میتواند این اعتبار مهم را نیز به رزومه کاری خود اضافه کند.
تریلر جنایی واقعی «پرنده سیاه» که پخش آن از ۸ ژوئیه ۲۰۲۲ آغاز شد، به خاطر نقشآفرینیها و نحوه مدیریت یک سوژه حساس با تحسین تماشاگران و منتقدان روبرو شد و در وبسایت راتن تومیتوز ۹۶ درصد نظر مثبت دریافت کرده است.
داستان درباره مردی جوان به نام جیمی کین (تارون اجرتون) است که در دوران مدرسه یک فوتبالیست امیدوارکننده بود، اما انتخابهای اشتباه در زندگی و راه خلاف باعث میشود سر و کار او به زندان بیفتد و ۱۰ سال حبس برای او ببرند. پدرش (ری لیوتا در آخرین نقش خود) یک پلیس محترم است و با وجود همه تلاشهای خود نمیتواند کاری برای جیمی انجام دهد.
شرایط زمانی برای جیمی تغییر میکند که پلیس فدرال به او پیشنهاد میدهد در قبال انجام یک کار، زودتر از موعد از زندان آزاد شود. مأموریت جیمی این است که به یک زندان فوق امنیتی منتقل شود و پس از دوستی با لری هال (پل والتر هاوزر)، یک مرد مظنون به قتلهای زنجیرهای، اطلاعات کلیدی از او بگیرد تا مقامات همچنان بتوانند او را در زندان نگه دارند و مطمئن باشند دیگر به کسی آسیب نمیرساند. درحالیکه تعامل بسیار پویا بین این دو بخش زیادی از درام را تشکیل میدهد، سریال همچنین تلاشهای دو مأمور دیگر، برایان میلر (گرگ کینیر)، یک کارآگاه محلی و لورن مککاولی (سپیده معافی)، مأمور افبیآی برای حل پرونده را دنبال میکند.

«پرنده سیاه» اقتباسی از کتاب زندگینامه شخصی جیمز کین با عنوان «با شیطان: یک قهرمان گمراهشده، یک قاتل زنجیرهای و یک معامله خطرناک برای رستگاری» است. لهین میگوید این پروژه ابتدا در اچبیاو راهاندازی شد، درحالیکه پنج متن آماده تصویربرداری بود، اما شبکه درنهایت آن را رد کرد، اما اجازه داد سریال به دست ریچارد پلپلر، رئیس و مدیرعامل سابق اچبیاو بیفتد. پلپلر بهعنوان یک تهیهکننده مستقل «پرنده سیاه» را به اپل برد. لهین میگوید وقتی اجرتون برای بازی در نقش اصلی قرارداد امضا کرد، به خودش گفت: «اوه وای. پروردگار مقدس. بالاخره شد.»
لهین نویسندگانی را دور خود جمع کرد، «شامل آدمهایی که بدشان نمیآید حقیقت را بگویند، آدمهایی که باهوش و زیرک هستند»، ازجمله ریکاردو دیلورتو، شان کی. اسمیت و استیو هریس. او همچنین عاشق روند انتخاب بازیگر شد، هر روز سر صحنه تصویربرداری میرفت و در مرحله پس از تولید در اتاق تدوین حضور داشت. او در گفتوگو با ایندی وایر از این میگوید که چرا خیلی مشتاق بود داستان «پرنده سیاه» را تعریف کند.
چه چیزی در کتاب جیمز کین یا خود پروژه بود که شما را علاقهمند کرد آن را دنبال کنید؟
خوب سه چیز بود. مورد اول، این یک داستان بسیار اسطورهای است و من اسطوره را دوست دارم. بهاندازه گیلگمش قدمت دارد. مردی است که خود را موظف به حفاظت از دهکده خود میداند و برای همین آنجا را ترک میکند، به یک غار میرود و هیولا را شکست میدهد. بعد او در قامت یک انسان تغییریافته برمیگردد، انسانی که اساساً تغییر کرده است. این قدیمیترین داستان دنیاست و من آن را دوست دارم.

مورد دوم وقتی مطرح شد که نسخه صوتی کتاب را گوش میدادم و سعی میکردم درمورد این که میخواهم این کار را انجام دهم یا خیر تصمیم بگیرم. آن موقع بود که ذهنم کاملاً درگیر موضوع نگاه مردانه، «نگاه ابزاری» شد. همه نگاه ابزاری دارند. برای من مهم نیست که تو چه کسی هستی. همه نگاه ابزاری دارند. من انسانها را میشناسم. این کاری است که ما انجام میدهیم، اما به نظر میرسد فقط مردان از آن بهعنوان یک اسلحه استفاده میکنند. اگر ما یک طیف الفبایی باشیم، لری یک قاتل زنجیرهای است، پس «زد» است؛ و اگر لری «زد» است، بقیه ما کدام حرف هستیم؟ چون فکر نمیکنم هیچکدام از ما آنقدر که فکر میکنیم «آ» باشیم، پاک باشیم. شخصاً این احساس را دارم.
بنابراین گفتم جیمی کجای این طیف الفبایی قرار میگیرد؟ نه جیمی کینِ واقعی، جیمی کین که یکی از شخصیتهای سریال من است – او کدام حرف است؟ برای جیمی همانطور که در ابتدا به او گفته میشود، کلید اصلی این است: «تو باید با این هیولا وجه مشترک پیدا کنی وگرنه هرگز نمیتوانی از او حرف بیرون بکشی.» چطور میتوان با یک قاتل زنجیرهای وجه مشترک پیدا کرد؟ نقطه تلاقی کجاست؟ خوب، قطعاً برای بیشتر مردها نقطه تلاقی همان نگاه ابزاری است. این یک راه آسان برای شروع مکالمه است؛ بنابراین من از اینجا شروع کردم.
مورد سوم، لحظهای در کتاب است که جیمی از لری هال نقل قول میکند. آن نقل قول باعث شد کنار جاده توقف کنم. تا این حد من را تکان داد. مجبور شدم یک دقیقه همانجا بمانم و وقتی در اولین جلسه دورخوانی متن، پل آن دیالوگ را خواند، دقیقاً همان دیالوگ، از هم پاشید. او نتوانست نقش خود را ادامه بدهد. آن دیالوگ در اپیزود ۵ گفته میشود و منبع آن واقعی است. غمانگیزترین چیزی است که تابهحال شنیدهام؛ وحشت نهایی است. نمیتوانم آن را بگویم. باید سریال را ببینید. نمیخواهم آن را لو بدهم.

وقتی قرار شد دیالوگهای بین جیمی و لری را بنویسید، چقدر توانستید آنچه گفته شد را منبع قرار دهید؟ بین چیزی که میدانستید گفته شد و چیزی که باید گفته میشد تا در داستانی که روایت میکنید جواب دهد، یک داد و ستد نیاز بود.
من با لری شروع کردم. لری حرفهای عجیب و غریبی میزند و جیمی پیش خودش میگوید: «خوب، من فقط سعی میکنم این مکالمه را ادامه دهم.» زمان که میگذرد، جیمی باید بهنوعی سر حرف را باز کند، بنابراین باید چیزهای درباره خودش بگوید. برخی از آنها درست است، برخی دروغ است، اما وقتی زهرآگینیِ تنهایی لری در برابر زهرآگینیِ نفرت او از زنان قرار گیرد، وقتی آن دو در کنار هم قرار گیرند، شاید او اعتراف کند و این کلید ماجراست.
پس برخی از آن مکالمهها دقیقاً از کتاب آمد، ازجمله بخشی که درمورد آن (در اپیزود ۵) صحبت کردم. درمورد بقیه بخشها مجبور شدم کلاه عجیب و غریب خودم را بر سر بگذارم و خودم را به ذهن لری منتقل کنم که همیشه جالب بود.

چگونه شخصیتی را مینویسید که یک قاتل زنجیرهای است یا یک مظنون به قتلهای زنجیرهای، بدون این که خیلی صریح موضعگیری کنید؟ این که او یا یک هیولای هولناکِ بینظیر است یا فقط یک مرد عادی با یک راز بزرگ است؟
لری یک هیولا است. لری اصلاحنشدنی است. جای بحث ندارد؛ اما او در عین حال یک هیولای انسانی است. پس چطور میتوان داستان کسی مثل او را تعریف کرد و حس همدلی برانگیخت، نه دلسوزی؟ من دلم برای لری نمیسوزد. او هیچوقت محکوم نشد، اما بهاحتمال خیلی زیاد ۲۰ تا ۴۰ زن را کشت، بنابراین برای او دلسوزی نمیکنم، اما در عین حال با تنهایی نکبتبار موجود در این فرد همدلی میکنم. من از طریق رابطه او با برادرش که تنها رابطه سالم در زندگی اوست، جایی برای نشان دادن آن پیدا کردم. صحنههای لری و گری بیش از هر چیز به لری جنبه انسانی میدهد.

کدام یک از جنبههای کلیدی شخصیت لری را از واقعیت بیرون کشیدید؟
جیمی چند نکته جالب درباره او به من گفته بود. یکی این که وقتی لری واقعاً از چیزی هیجانزده میشود، چشمانش گنده میشود. ازنظر من کاملاً جذاب بود چون کسی را میشناختم که این کار را میکرد. آنها روی یک نکته تأکید میکنند، اما چشمانشان مثل چیزی در «راجر ربیت» بزرگ میشود. این یک کار خاص است که از پل خواستم انجام دهد.

چند نکته دیگر هم بود که جیمی به من گفت، اما بهطور مشخص در کتاب نبود. ضمن این که خیلی زود از روی غریزه نویسندگی حدس زدم او چیزی شبیه یک ضد قهرمان فیلمهای جیمز باند است؛ بنابراین یکی از سؤالهای من از جیمی این بود که «لری زیاد فحش میدهد؟» چون ما از روی غریزه – نمیدانم چرا، شاید به خاطر تماشای بیشازحد فیلمهای با موضوع قاتلهای زنجیرهای و جیمز باند در زندگیمان باشد – وقتی از یک قاتل زنجیرهای مینویسیم، او را مجبور میکنیم خیلی دقیق حرف بزند؛ بنابراین من به جیمی نامه نوشتم و او گفت، «آره، او همیشه فحش میدهد.» گفتم، «اوه، خدا را شکر!» این باعث شد لری بیشتر جنبهای انسانی پیدا کند، چون فکر نمیکنید یک قاتل زنجیرهای جایی بنشیند و بگوید، «من دیشب آن فیلم جولیا رابرتز را دیدم، چقدر بد بود.» میدانید منظورم چیست؟ اما آنها در فیلمها و سریالها همینطور هستند.
منبع: ایندیوایر (بن تراورس)