مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه

زمانی از فرزاد موتمن، فیلمساز، در یکی از کلاس‌های فیلمسازی‌اش شنیدم «پدرخوانده» برخلاف تصورِ رایج نه فیلم گنگستری که درامی خانوادگی است. همین می‌تواند نقطه‌ی عزیمت برای ورود به دنیای فیلم باشد. فیلمی که به تمامی درباره‌ی خانواده به عنوان مأمنی در مقابل خطراتِ دنیای بیرون است. تهدیدی که بنیان خانواده را هدف گرفته تا این تنها پناهگاه را از آدم‌های فیلم بگیرد. گویی خانواده تنها سنگری باشد که ما را از خطرات بیرون دور و آسیب‌ناپذیر نگه می‌دارد.

بررسی فیلم پدرخوانده – The Godfather

حس و حالی شبیه وسترن‌های جان فورد که خانواده در آن همه چیز است. انگار همه‌ی رنج‌ها و مرارت‌های شخصیت‌های فیلم می‌ارزد تا این تنها دلخوشی امن بماند، هرچند به خاطرش بی شمار آدم قربانی شود. گویی اینجا همان بهشت عدنی است که انسان تبعید شده به زمین در آن آرام و قرار گرفته. شیطان پشتِ در مانده اما اجازه‌ی ورود به این مکان مقدس را ندارد. همه‌ی تلاش شخصیت‌های فیلم برای پابرجا نگه داشتن این تنها منبعِ هویت یگانه‌ی آنهاست که فیلم را جذاب کرده.

بررسی فیلم پدرخوانده - The Godfather - مارلون براندو - Marlon Brando
مارلون براندو

این را فقط نماهای ایستای ساکن فیلم نمی‌گوید که بیشتر نظاره‌گر وقایع است تا آن‌که با حرکتی اضافه‌ آشوبی در دل‌مان بیندازد؛ این را نوع چیدمانِ بصری فیلم به مخاطب انتقال می‌دهد. یکی از آن‌ها کاربُرد نور در این فیلم ماندنی است. گوردون ویلیس، فیلمبردار، شاعرِ نور است. او با نور داستان‌سرایی می‌کند. بود و نبودِ نور، دنیای آدم‌های فیلم را رنگ‌آمیزی می‌کند. انگار به تماشای تابلویی نشسته‌ایم که شخصیت‌های قصه‌ را با نور معنی می‌دهد. نور همچون قلم‌مویی است که به کار فضاسازی می‌آید. در کمتر فیلم داستانی هالیوودی چنین احاطه‌ای به رنگ و نور درون قاب می‌بینید. کاراکترها در هماهنگی با این سایه‌روشن‌ها و نوع رنگ‌آمیزی صحنه است که هویت پیدا می‌کنند. گویی از دلِ چنین پس‌زمینه‌ای‌اند که بیرون آمده و در دنیای فیلم ماندگار شده‌اند.

فیلمی که در آن نگاه‌ها حرف اول را می زند. سمت و سوی نگاه‌ها است که آشوب درونی کاراکترها را برملا می‌کند. به یاد بیاورید صحنه‌ی پیش از شلیک به سولاتسو و سروان مک کلاسکی و نگاه گم و سرگردان و به پایین دوخته شده‌ی آل پاچینو در نقش مایکل و صدای قطاری که از کمی دورتر می‌گذرد. نگاه مارلون براندو در آن اتاق‌های سرپوشیده را به یاد بیاورید که به هر سو می‌چرخد. به پرنده‌ای می‌ماند که در قفسی طلایی اسیر شده و راهی برای خلاصی می‌یابد. تنها در باغِ بیرون این اتاق، جشن عروسی دخترش، است که روشنی و شادی به این چشم‌های همیشه مضطرب بازمی‌گردد. این حالت هم با ندیدن مایکل، پسر محبوبش، در جمع خانواده باز دچار تزلزل می شود. صحنه‌ی دو‌نفره‌ی بازی براندو و پاچینو در اواخر فیلم، مثال‌زدنی است. در نمایی از نیم‌رخ که روبه‌روی هم نشسته‌اند ،انگار صحنه‌ای از فیلمی از برگمان را باشد. در حالی که براندو در نقش پدر خانواده از نگاه کردن به پسرش اِبا دارد. گویی چیزی  بدهکارش باشد و نگاهِ خیره‌ی پاچینو در نقش مایکل که این آشفتگی را به دقت زیر نظر گرفته، به این می‌ماند این آینده‌ی خودش باشد که به تماشا نشسته.

بازگردیم به کاربُرد نور در این فیلمِ خیره‌کننده. صحنه‌ی عروسی افتتاحیه‌ را به یاد بیاورید. با آن تقطیع حساب شده و استفاده از نماهای دور و نزدیک برای تصویر کردن پازلی از خانواده‌ای شاد که در جشنی عروسی گرد هم آمده‌اند. صحنه‌ای می‌بینیم با نوری چشم‌نواز آراسته شده تا بهشت کوچک را تصویر کرده باشد. آن‌سوتر اتاق‌هایی که نور به آن راه ندارد. به این می‌ماند این نور از دلِ این تاریکی بیرون آمده باشد. گویی این نور زاییده‌ از بطنِ همین تاریکی باشد. برای اولین بار تفسیر سینمایی و بصری تازه‌ای از تاریکی و شَر می‌بینیم که قدرت پیش‌داوری را از ما سلب می‌کند. هیچ‌کس خوب نیست و هیچ‌کس هم شر مطلق را نمایندگی نمی‌کند. خیلی زود می‌فهمیم سران چهار خانواده‌ی دیگر هم که به ظاهر بدمن‌های فیلمند می‌توانند قربانی‌های بی‌دفاعی باشند که وحشیانه هدف تیرهای بلا قرار گرفته‌اند.

از این منظر، دو وجه بصری فیلم همچون نقطه‌ی معیار برای تصویرپردازی عمل می‌کند؛ روشنی (در صحنه‌های باز در نور روز و در دلِ طبیعت، در همین سکانسِ عروسی و در سیسیل و دیدار مایکل با آپولینو دختری که مایکل بهش دل بسته) و تاریکی (در اتاق‌های دربسته، جایی که شرارت خود را به رُخ می‌کشد و در ماشین‌هایی در حال حرکت؛ اتاقک‌های سیاری که در آن‌ها برای قتل برنامه‌ریزی می‌شود). انگار این دو، تنها میراث به جا مانده از حضور انسان بر زمین باشند. گویی این انجیلی سینمایی باشد شرح حال خانواده‌ای گنگستر؛ با این سرآغاز که در آغاز نور بود و دیگرهیچ نبود[١].

جدا از این، چیز مهمتری در ساختن تمِ فیلم و شکل دادن به ساختار زیبایی‌شناسی فیلم است که به چشم نمی‌آید اما حس می‌شود و آن خانواده است که حضورش در تمامی فیلم هست بدون آنکه تحمیلی و تصنعی جلوه کند. آرایه‌ای است که در پس‌زمینه به عنوان عاملِ وحدت‌دهنده‌ عمل می‌کند. فیلم پدرخوانده را دوست داریم نه فقط برای روایتِ سرراستش و شخصیت‌هایی که در نقشِ خود جا افتاده‌اند، برای آن‌که به یادمان می‌آورد شخصیت‌های به ظاهر بی‌رحم فیلم، مردانِ خانواده‌دوستی‌اند که در وقت‌های آزاد خود آشپزی می‌کنند یا بچه به بغل دارند ویا دور میزی در حالِ صرف غذا‌یند.  

در حال تماشای فیلمی خواهید بود که نشانه‌های حضور خانواده را در گوشه کنار قاب می‌توان دید. همه جا بچه‌ای در حال بازی است. مثل بچه‌هایی که در صحنه‌ی کتک خوردن کارلو، شوهر خواهر خانواده، توسط سانی در میان فواره‌ی آب شیر آتشنشانی در حال بازی‌اند و نظاره‌گر خشونت پیش چشمشان. جایی نوزادی در بغل گریه سر داده یا صدای بچه‌ای از خارج قاب شنیده می‌شود یا در آغوش شخصیت‌های اصلی فیلم جا گرفته‌اند. حضور بچه‌ها آن‌قدر زیاد است که همه‌ی فیلم را متعلق به خود کرده‌اند.

بررسی فیلم پدرخوانده - صحنه‌ی کتک خوردن کارلو
صحنه‌ی کتک خوردن کارلو

حتی صحنه‌ی معروفِ غسلِ تعمیدِ ‌پایانی در کلیسا و مونتاژ موازی با صحنه‌های تسویه حساب فیلم پدرخوانده با سران پنج خانواده را به یاد بیاورید. همه چیز حول نوزادی تازه به دنیا آمده معنا پیدا می‌کند. این نوزاد نوآمده میراث بر دنیایی است که گناهِ قتل در آن حرف اول را می‌زند. گویی این خشونت است که در این مراسم تعمید داده می شود.

فیلم پدرخوانده به خشونت، عریانی و صراحتی داد که پیش از آن غائب بود. خشونت، وجه زیرپوستی و واقعی‌تری به خود گرفت. نوعی تعلیقِ آمیخته با هراس در دنیایی که هر آن منتظر شلیک گلوله‌ای هستی. نماهای درشت و نیم‌رُخ مردانی که از سِر درون خبر نمی‌دهند. نوعی نگرانی آمیخته در پوششی از بی‌خیالی در سیمای سرپرست خانواده، دن ویتو کورلئونه با بازی غریب مارلون براندو در نقش پدر خانواده‌ای مافیایی. مردی با رویاهای برباد رفته. سرخورده از چیزی که به دست نیاورده. گونه‌ای راهب در لباس گنگستر که عزلت و گوشه‌نشینی و وقت‌گذراندن با خانواده‌اش بیشتر راضی‌اش می‌کند.

همین را به نوعی دیگر در جانشینش، مایکل، می‌بینیم. گونه‌ای خشم و بُهت لانه کرده در صورت سنگی آل پاچینو. مردی که یاد گرفته احساساتش را پنهان کند و زمانی که فریاد می‌زند گویی قصد کرده از این قفس تنگ بیرون بزند. اینان مردان خانواده‌اند. پذیرنده‌ی مسئولیتی که از پا درشان آورده اما چیزی بروز نمی‌دهند.

١. اشاره به آغاز انجیل‌ یوحنا. «در آغاز کلمه بود و دیگر هیچ نبود»

تماشای فیلم پدرخوانده در نماوا