مجله نماوا، جمال رهنمایی*

فيلم تازه مارتین اسکورسیزی درباره یک واقعه تاریخی و واقعی مربوط به اوایل قرن بیستم است. «قاتلان ماه کامل» روایتی سینمایی از یک نسل‌کشی سازمان یافته است. قتل‌های مشکوک سرخ پوستان قبیله اوسیج، پای پلیس فدرال را به این شهر کوچک باز می‌کند . سرانجام مشخص می‌شود که این قتل‌ها یک برنامه سازمان یافته از سوی آدم‌های خوشنام شهر با هدف به دست آوردن زمین‌ها  و ثروت ساکنین اصلی شهر صورت گرفته است. این فیلم برگرفته از یک داستان واقعی و از کتابی است که به همین نام نوشته شده است. متهم اصلی ویلیام هیلز است که رابرت دنیرو در آن نقش بازی می‌کند. او به ظاهر با همه اهالی شهر دوست است. برای حل مشکلات آنها تلاش می‌کند به حرف‌های آنان گوش فرا می‌دهد، اما  در زیر پوست این کمک‌ها با ظرافت نابودی و مرگ آنها را هدف قرار داده است و هنگامی که درباره این ماجراها در جلسات خصوصی صحبت می‌کند چنان حق به جانب و مستدل درباره ضرورت این جنایات و درستی اهداف آنها صحبت می‌کند که گویا ماموریتی برای اجرای حقیقتی انکارناپذیر را به عهده دارد.

در صحنه‌های پایانی فیلم که قرار است ارنست با بازی لئوناردو دی کاپریو علیه دایی خودش شهادت دهد، پیرمرد در سلول زندان با جدیت تلاش دارد خواهرزاده‌اش را متوجه حقیقتی کند که خودش آن را باور دارد و کوچک‌ترین تردیدی در صداقت او در بیان  استدلال‌های توخالی او به چشم نمی‌خورد این استدلال‌ها به حدی دور از واقعیت هستند که ارنست با همه حماقتی که برای کاراکتر او در این فیلم تعریف شده است متوجه ناراستی آنها می‌شود و سرانجام علیه دایی خودش در دادگاه شهادت می‌دهد. اما پیرمرد حتی در این شرایط هم با نگاهی عاقل اندر سفیه سرش را تکان می‌دهد و برای نادانی ارنست تاسف می‌خورد.

اینکه چگونه انسان می‌تواند این چنین از دیدن واقعیت در دنیای بیرون ناتوان باشد، چیزی فراتر از فکر کردن به منافع شخصی و گروهی خود است. اینجا سخن از نوع متفاوتی از انحراف فکری است که بنیان‌های عمیق‌تری دارد؛ جایی که تعصب و سختی باورها هیچ راهی را برای به کار گرفتن فکر و استدلال منطبق با واقعیت باز نگذاشته است. در اینجا فرد با آنکه به ظاهر در زندگی انسان خود عملکردهای طبیعی و قابل دفاع از خود بروز می‌دهد، اما هنگامی که زمان ارزیابی و بررسی افکار خودش می‌رسد به کلی از انجام این کار ناتوان است. او این بخش از ایده‌های خود را چنان بدیهی و بی‌نیاز از بازبینی مجدد می‌داند که حتی حاضر به فکر کردن دوباره درباره آنها نیست . او قادر به شنیدن هیچ صدایی جز صدای خودش نیست و برای حفظ این برتری فکری تصمیم گرفته آنها را بدیهی فرض کند و برای همیشه در مکانی غیرقابل دسترسی در ذهن خودش قرار دهد.

این شکل از اختلال و انسداد فکری در انسان یکی از پیچیده‌ترین مکانیزم‌های دفاعی اوست. او برای حفاظت از سازه‌های فکری کج و معوج خود تصمیم می‌گیرد تا قواعد درست اندیشی و ابزارهای مرسوم سنجش واقعیت را همانند تراز و اندازه در مهندسی ساختمان نادیده بگیرد تا ناترازی و کج و معوج بودن سازه‌های ذهنی او مشخص نشود.

 به نظر می‌رسد حماقت تعریف شده برای دی کاپریو در این فیلم نیز کنایه‌ای به همین پدیده باشد. او به همسرش علاقه‌مند است. زندگی شیرینی را با مالی دنبال می‌کند. از ثروت و محبت و توجه همسرش بهره‌مند است و از این زندگی لذت می‌برد. اما به راهنمایی دایی هیل در حال کشتن تدریجی او نیز هست. ارنست داروهایی را که می‌داند سبب مرگ تدریجی همسرش می‌شود برای اطمینان از موثر بودن، خودش برای مالی تزریق می‌کند. او حتی آینده خودش و ثروتی را که قرار است از همسرش به ارث ببرد به دایی هیل می‌بخشد.

اغلب تصمیماتی که در دنیای تبهکاران گرفته می‌شود در هنگام اجرادر نهایت به چنین فرجام مضحک و عجیبی می‌رسند. در حالی که آنها برای حفاظت از بنای فکری معیوب خود از اصطلاحات زیبایی مانند مروت، جوانمردی، حفاظت از خانواده و کشور و رسومات و سنت‌ها سخن می‌گویند، آنچه از بیرون دیده می‌شود، جنایت، نسل‌کشی و برهم زدن امنیت خانواده‌ها و دوستی‌ها و زندگی‌هاست .

به نظر می‌رسد عقل بشر هنگامی که در محیط بسته خودش و طرفدارانش محصور شده و از دایره نقد و پاسخگویی بیرون بماند، به احتمال زیاد دچار این نقص کارکرد خواهد شد. ما برای حفظ سلامت روان و عقل خودمان هیچ گریزی از قرار گرفتن در معرض نقد و اعتراض نداریم. چیزی مانند نظر نهایی هیئت منصفه در دادگاه‌‌های قضایی که حتی می‌تواند بهتر از قاضی حقوقدان و با تجربه به واقعیت نزدیک باشد. در این نوع سیستم قضایی، قاضی بر مسیر اجرای قانون و اجرای آیین نامه‌های حقوقی و قانونی نظارت می‌کند اما وظیفه کشف حقیقت به عهده افرادی عادی اما دارای سلامت نسبی عقل واگذار شده است تا انسان را از فرو افتادن در دام انسداد و تعصب فکر دور نگه دارد.

*روانشناس تحلیلی

تماشای «قاتلان ماه کامل» در نماوا