مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

ورود «ژاکت‌زردها» (Yellowjackets) به فصل دوم با هیاهوی غیر قابل تصوری همراه بود. پیش‌فرض «سقوط هواپیمای یک تیم فوتبال دختران دبیرستانی در طبیعت وحشی، جایی که آن‌ها باید ۱۹ ماه با شرایط بسیار سخت کنار بیایند و از چیزی فراطبیعی جان سالم به درببرند، بعد نجات پیدا کنند؛ و ۲۵ سال بعد همچنان با آسیب روحی آن اتفاقات دست و پنجه نرم کنند و احتمالاً آدم‌خوار نیز شده باشند» به نظر نمی‌رسد بتواند یک موفقیت بزرگ همراه خود بیاورد، بااین‌حال وقتی سال گذشته سریال اشلی لایل و بارت نیکرسون از شوتایم پخش شد، پدیده‌ای دهان‌به‌دهان بود.

«ژاکت‌زردها» طرفداران زیادی به دست آورد، شانس دریافت جوایز مختلف شامل شش جایزه ‌امی ازجمله جایزه بهترین سریال درام را داشت و خیلی زود برای فصل‌های دو و سه تمدید شد. فصل اول بی‌شباهت با هر ‌چیز دیگری بود. سریال برای دیوانه‌وار بودن و تاریک بودن، بدون این که تماشاگران را پس بزند و حرکت آهسته و پیوسته در کمدی سیاه، به توانایی خود اعتماد زیادی داشت؛ نگاهی تاز و دلهره‌آور به دختران نوجوان داشت و به لطف خطوط زمانی دوگانه‌، یکی سال ۱۹۹۶ و دیگری امروز، یک گروه فوق‌العاده از بازیگران بزرگ ازجمله ملانی لینسکی، کریستینا ریچی، تاونی سایپرس و جولیت لوئیس را در نقش بازماندگان در بزرگسالی دور هم جمع کرد؛ بنابراین، بله، فشار زیادی روی فصل دوم بود.

جولیت لوئیس

خوشبختانه، اعتمادبه‌نفس و خطرپذیری که فصل اول را به یک موفقیت بزرگ تبدیل کرد، همچنان تا حد زیادی در فصل دوم «ژاکت‌زردها» دست‌نخورده است و بازیگران سریال شکست‌ناپذیر به نظر می‌رسند.

فصل اول با مستأصل شدن ژاکت‌زردها در ۱۹۹۶ پس از مرگ تراژیک جکی (الا پورنل)، ملکه سابق مدرسه به دنبال یک دعوای بسیار بی‌رحمانه با بهترین دوستش، شانا (سوفی نلیس) و یک زمستان طولانی و سخت، به پایان می‌رسد. در خط زمانی امروز، میستی (ریچی)، تائیسا (سایپرس) و نت (لوئیس) به شانا (لینسکی) کمک می‌کنند جنازه مردی جوان را که مدتی کوتاه با او رابطه داشت، سر به ‌نیست کند و از سوی دیگر نت توسط لاتی متیوز (سیمون کسل)، یکی دیگر از بازمانده‌های تیم فوتبال نگون‌بخت ربوده می‌شود.

ملانی لینسکی

در شروع فصل دوم که اولین اپیزود آن ۲۶ مارس پخش شد، دو ماه از مرگ جکی می‌گذرد و دختران نوجوان تحت تأثیر زمستان بی‌امان روحیه خود را تا حد زیادی از دست داده‌اند، ضمن این که ذخیره منابع غذایی آن‌ها عملاً به صفر رسیده است. تائیسا (جزمین ساوُی براون) بیشتر از قبل در خواب راه می‌رود، لاتی (کورتنی ایتون) و ارتباط عرفانی او با طبیعت وحشی تا حدی با اقبال گروه مواجه شده است؛ و شانا همچنان نمی‌تواند فکر جکی را از ذهن خود بیرون کند.

لورن امبروز

بازیگران جوان‌تر در فصل جدید بهتر شده‌اند. شخصیت‌های آن‌ها در منابع جدید و پیچیده‌ای از تنش فرو رفته‌اند. زمستان فقط به معنای سرمای سخت و بی‌غذایی نیست – همچنین به این معنی است که گروه کنار هم در یک کلبه گیر افتاده‌اند و البته هنوز برخی از وحشی‌ترین و تاریک‌ترین لحظه‌ها را تجربه نکرده‌اند.

اگر فکر می‌کردید هیچ راهی نبود که سریال بتواند نوسانات بزرگ‌تری داشته باشد یا دیوانه‌وارتر شود، با دیدن فصل دوم شوکه می‌شوید. «ژاکت‌زردها» هیچ ابایی از این کار ندارد و قطعاً تغییری نکرده است. دو صحنه در اوایل فصل هست که احتمالاً نمی‌توانید دیدن آن را باور کنید. سریال به بهترین شکل مثل همیشه بی‌مهار و عنان‌گسیخته باقی می‌ماند و جسارت آن نوسانات بزرگ است که وقتی به نظر می‌رسد پی‌رنگ کمی بی‌هدف شده است، شما را پیش می‌برد. مطمئناً چیزهای زیادی برای بررسی در خط زمانی ۱۹۹۶ وجود دارد و سریال با یک حرکت هوشمندانه درنهایت سراغ داستان تعداد دیگری از دختران بازمانده می‌رود.

بی‌هدفی پی‌رنگ در خط زمانی امروز نیز احساس می‌شود. با این که لینسکی، لوئیس، ریچی و سایپرس در بالاترین سطح بازی خود قرار دارند، اما بخشی از جادوی فصل گذشته به خاطر تعامل چهار زن با همدیگر بود. در بخش زیادی از فصل دوم هر کدام از آن‌ها ماجراجویی خود را دارند. از هوش رفتن ناگهانی تائیسا وخیم‌تر می‌شود و پیامدهای شدیدتری دارد و او برای کمک پیش ون (لورن امبروز که بلافاصله خود را بخشی از گروه می‌کند) می‌رود؛ نت بیشتر اوقات با فرقه لاتی سر و کار دارد؛ میستی در جستجوی نت است و با والتر (الایجا وود)، یک شهروند- کارآگاه مثل خودش که آنلاین با او آشنا شده است، همکاری می‌کند. (وود یک شریک صحنه عالی برای ریچی است و دیدن آن‌ها در کنار هم لذت‌بخش است)؛ و در همین حال، شانا پس‌ازاین که پلیس به‌درستی او را به مفقود شدن آدام مارتین (پیتر گادیوت) مرتبط می‌کند، می‌کوشد مأموران را از مسیر خود دور نگه دارد و در این راه شوهرش، جف (وارن کول) و دخترشان، کالی (سارا دیژاردن) را بیشتر در گندی که خودش زده است، فرومی‌برد.

بازی لینسکی در نقش شانا همچنان فوق‌العاده تماشایی است. با این که می‌دانیم لینسکی چه توانایی‌هایی دارد، او به‌نوعی موفق می‌شود بارها و بارها با نمایش تاریکی و دیوانه‌وار بودن شانا ما را غافلگیر کند. ضمن این که تعدادی از مفرح‌ترین لحظه‌های فصل جدید از این خانواده ناکارآمد ناشی می‌شود. لینسکی، کول و دیژاردن شیمی بسیار خوبی روی پرده دارند و شخصیت‌پردازی آن‌ها یکی از نکات برجسته این فصل است.

لینسکی درباره آنچه شخصیت شانا در این فصل با آن دست و پنجه نرم می‌کند، می‌گوید: «فکر می‌کنم او وحشت‌زده شده و نگران است کار هولناکی که کرده فاش شود. او متوجه خطری هست که خودش را در آن قرار داده است. آن ارتباط کوتاه واقعاً به او احساس زنده‌بودن داد. حس خیلی خوبی داشت، هرچند درک آن برای او سخت بود. درواقع آن کار غیر قانونی و نادرست باعث خوشحالی او شد؛ بنابراین شانا تلاش می‌کند بفهمد عبور از مرزها چه معنایی برای زندگی او داشت.»

تاونی سایپرس

به نظر می‌رسد شانا واقعاً با این زندگی که ساخته است، راحت نیست. این نکته به‌خصوص در این فصل بیشتر مشهود است. لینسکی توضیح می‌دهد: «اگر او در ابتدا گزینه‌های دیگری داشت، احتمالاً مسیر دیگری در پیش می‌گرفت و کار دیگری می‌کرد. فکر نمی‌کنم هرگز یک مادر نمی‌شد، اما فکر می‌کنم بعد از اتفاقی که برای او و دوستانش در نوجوانی افتاد، احساس کرد “این کاری است که باید انجام دهم.» او تا حدی از این که زنده ماند احساس گناه می‌کرد و نمی‌خواست مجبور شود خودش را دوباره معرفی کند. خیلی پیچیده است که سعی کنی از دنیای خود بیرون بیایی و به دیگران بگویی: “من همینم که هستم.» تصورش برای او خیلی استرس‌زا بود؛ بنابراین شانا فقط در جای خود ماند و فکر کرد ازدواج و بچه‌دار شدن کار راحت‌تری است، اما این شخصیت واقعی او نیست.»

ناتالی و تائیسا نیز مانند شانا در فصل اول «ژاکت‌زردها» چیزهای زیادی را پشت سر گذاشتند، اما به‌عنوان نیروهای سرسخت و پیگیر با ویژگی‌ها و اهداف به‌خوبی تعریف‌شده معرفی شدند. بااین‌حال، همه‌چیز در فصل دوم در حال تغییر است و به نظر می‌رسد این بار پایه‌های آن‌ها خیلی بیشتر از قبل تغییر می‌کند.

در پایان فصل اول، ناتالی قبل از این که بتواند خودش را بکشد، ربوده شد. تائیسا در انتخابات مجلس سنا ایالتی به یک پیروزی غافلگیرکننده‌ دست پیدا کرد، اما ازدواج او با سیمون (روکیا برنارد) با کشف زیارتگاه ترسناک او در زیرزمین خانه آن‌ها در آستانه فروپاشی قرار گرفت. در آغاز فصل دوم به‌سرعت مشخص می‌شود ناتالی به خاطر امنیت خودش به آسایشگاه سلامت روان لاتی برده شده است و تائیسا تحت فشارهای کاری و خانوادگی و اختلال خوابگردی فزاینده شرایط سختی دارد.

سایپرس با اشاره به شرایط تائیسا می‌گوید: «وقتی می‌خواهید یک شخصیت را بسازید باید بدانید آن شخصیت کیست، تاریخچه او و همه‌چیزهای دیگر را بدانید. در تلویزیون شرایط گاهی تغییر می‌کند، اما هسته اصلی شخصیت تائیسا این است که او یک خودشیفته است، خودخواه است – حتی با این که در فصل دوم از هم می‌پاشد، همچنان خودخواه است. او در این فصل سراغ ون می‌رود، اما نه به‌قصد کمک به او بلکه برای کمک به خودش. فکر می‌کنم او در تلاش برای کمک به خودش به عقب برمی‌گردد – وقتی در نوجوانی برای اولین بار عاشق کسی می‌شوید و بعد از ۲۰ سال بعد دوباره آن فرد را می‌بینید، به عادت‌های قدیمی خود برمی‌گردید. تائیسا در فصل دوم این موقعیت را دارد. او هیچ شباهتی به تائیسا فصل اول ندارد.»

کریستینا ریچی و الایجا وود

ناتالی نیز دقیقاً مانند تائیسا هیچ شباهتی به نسخه فصل اول خود ندارد. لوئیس درباره وضعیت فعلی ناتالی و همچنین نحوه آماده شدن خود برای این نقش در فصل جدید می‌گوید: «ناتالی در فصل اول اراده قوی برای نابودی خود داشت، اما در این فصل کاملاً متفاوت است. شما واقعاً کسی را می‌بینید که در وضعیت وخیم قرار دارد و همه‌چیز را با سرسختی پیش می‌برد، چون حس می‌کند عشقش را از او دزدیده‌اند؛ و او در عین حال خیلی سمی است؛ بنابراین این مکان جدید، به‌نوعی او را تمیز می‌کند، هرچند نه با انتخاب خودش. ناتالی می‌خواهد حقیقت را پیدا کند و به‌تدریج نرم‌تر می‌شود. آسایشگاه لاتی برای او یک مکان واقعاً عجیب و ناآشنا است. در پایان، او می‌خواهد همه بهتر رفتار کنند.»

برخی از خطوط داستانی هر دو خط زمانی فصل دوم «ژاکت‌زردها» خیلی هدفمند به نظر نمی‌رسد، هرچند لزوماً بد یا کسل‌کننده نیستند. وقتی شخصیت‌های اصلی سریال در اواخر فصل دور هم جمع می‌شوند، آن موقع است که احساس می‌شود «ژاکت‌زردها» واقعاً می‌خواهد اوج بگیرد. شما می‌توانید جرقه بین آن‌ها را احساس کنید و این سطح جدید انرژی روی صفحه‌نمایش مشهود است. شاید همه این‌ها بخشی از نقشه باشد. لایل، نیکرسون و جاناتان لیسکو، یکی از گرداننده‌های سریال در این دو فصل ما را به بیراهه نبردند، دو فصلی که واقعاً می‌دانند چگونه به خودشان تکیه کنند.

سیمون کسل

این سه نفر در مورد انتخاب‌های خود برای فصل اول خود بسیار صریح و قاطع بودند. شفافیت آن‌ها حسی از اعتماد را القا می‌کند که با توجه به این که فصل دوم با جسارت بیشتر از جنون و بی‌رحمی نسخه قبلی خود پیشی می‌گیرد، برای ادامه موفقیت سریال حیاتی است.

شاید لایل، نیکرسون و لیسکو در فصل سوم فضای نفس کشیدن به ما بدهند و در پایان همه‌چیز منطقی شود. فقط زمان نشان خواهد داد برخی از مسیرهای انحرافی سریال نتیجه می‌دهد یا خیر، اما درنهایت بسیار آشکار است حتی وقتی «ژاکت‌زردها» از شما می‌خواهد چشمان خود را با دست بپوشانید، نگاه نکردن به صحنه‌ها تقریباً غیرممکن است.

منبع: تی‌وی گاید مگزین، کولایدر

تماشای سریال «ژاکت‌زردها» در نماوا