مجله نماوا، سما بابایی

این روزها مینی سریال «خائن‌کشی» -جدیدترین تجربه‌ی مسعود کیمیایی- در شبکه‌ی نمایش خانگی به تصویر درآمده است. ستار اورکی موسیقی متنِ این اثر را ساخته و رضا یزدانی نیز چون بسیاری دیگر از تجربه‌های کیمیایی، در این فیلم قطعه‌ای خوانده و البته نقشی هم بازی کرده است. «مسعود کیمیایی» اگرچه به عنوانِ یک کارگردان شناخته می‌شود؛ اما چون بسیاری دیگر از هنرمندان بزرگ، تک‌ساحتی نیست. او در هشتاد و اندی سال زندگی‌اش، سینما را به عنوانِ پیشه‌ی اصلی خود انتخاب کرده و در کنارِ آن نویسندگی و شاعری هم کرده. نقاشی هم کشیده و گاه نیز دستی به ساز داشته است؛ موسیقی برای او همواره از اهمیتِ بسیار زیادی برخوردار بوده است. به بهانه‌ی «خائن‌کشی» نقشِ موسیقی را در زندگی‌ هنری‌اش (به شکلی اجمالی) بررسی می‌کنیم.

کودکیِ مسعود کیمیایی در خیابان ری گذشت؛ در کوچه‌پس‌کوچه‌های خاکیِ جنوبِ‌ تهران؛ او اما از همان کودکی شیفته‌ی موسیقی شد؛ وقتی نوازنده‌ای فلوت می‌زد؛ واردِ تونلِ فلوت می‌شد؛ وقتی نوازنده انگشتانش را برمی‌داشت، او آن نوری که مثلِ طاق بازارچه توی این تونل می‌افتاد، می‌دید. در آن روزگار البته کسی را نداشت که این را متوجه شود که اگر می‌شد شاید او حالا آهنگ‌سازی بزرگ بود به جای فیلم‌سازی کهنه‌کار. خودش می‌گوید: «هیچ‌کس نبود از من بپرسد تو بچه‌ی پاپتی چرا اینها را می‌بینی؟ توفانی که از آن لب عاشقانه در فلوت می‌دمید مرا با خود می‌برد و هیچ‌کس نبود که دست مرا بگیرد. من هم گوشه‌ای نشسته بودم مثل همه بچه‌ها و هیچ‌کس نمی‌فهمید که من با بغل‌دستی‌ام که بعدها قمارباز بزرگی شد، فرق دارم.»

کشفِ گوستاو مالر در خانه‌ی کنارِ مسجدِ سنگی  | در همان خانه‌ی قدیمی کنارِ مسجدِ سنگی بود که از خانه‌ی آن‌ها همواره صدای سنتور می‌آمد. اسفندیار هم همسایه‌شان بود و از خانه‌شان صدای عود. بزرگ‌تر که شد، یک گرامافون خرید و به رادیو وصلش کرد. کنار خیابانِ نزدیکِ خانه‌شان، پیر‌مردی بود که صفحه دست دوم می‌فروخت. وقتی فرهنگی‌ها می‌رفتند خارج، خیلی از چیز‌هایشان را دم در می‌گذاشتند. این پیر‌مرد می‌رفت صفحه‌ها را برمی‌داشت و کنار خیابان می‌فروخت و او این صفحه‌ها را می‌خرید، پولی برای خرید از «بتهوون» نداشت؛ اما با همین‌ها بود که «گوستاو مالر» را در 17 سالگی در خیابان ری کشف کرد.

مسعود کیمیایی در کنار محمود کلاری و همسرش زنده یاد «گیتی پاشایی» سر صحنه فیلم گروهبان. مرحومه پاشایی موسیقی متن این فیلم را ساخته است.

موسیقی‌دانانی که با کیمیایی شناخته شدند | شاید اعجازِ همان انگشتانِ نوازنده‌ی فلوت بود یا صفحاتِ دستِ دوم پیرمرد که سبب شد تا کیمیایی سال‌ها بعد تاثیرات بسیار بر موسیقی ایران بگذارد. اسفندیار منفردزاده با او شناخته شد؛ فرهاد مهراد هم. گیتی (پاشایی) هم با او زندگی‌اش از این رو به آن رو شد. بعدترها رضا یزدانی و یغما گلرویی و خیلی‌های دیگر. کیمیایی بود که دستِ هر آن‌کس که موسیقی پرطپش و اعتراضی کار می‌کرد را در دستانش گرفت. او یکی- دو ساز را خوب می‌زند. با موسیقی ایرانی آشناست و با موسیقی جهان هم. می‌گوید زایش گوش یک ایرانی با موسیقی سنتی ایران اتفاق می‌افتد؛ برای همین است که این موسیقی را دوست دارد و در کوچه‌پس‌کوچه‌هایش بسیار گشته است؛ هر چند که موسیقی روزِ دنیا را هم دنبال می‌کند و  در اقبال آذر و ظلی متوقف نشده است.

ادای احترام به موسیقی در رمان‌هایش | در دو رمانش با احترام از هنرمندان موسیقی یاد می‌کند و موسیقی همواره یکی از مهم‌ترین دغدغه‌هایش بوده است. خودش در مصاحبه‌ای گفته: «ده سالم بود اگر می‌خواستم فیلمی را دو بار ببینم، یا باید قایم می‌شدم زیر صندلی و قاچاقی آن را می‌دیدم یا اینکه شش ریال می‌دادم و فیلم را دوباره می‌دیدم و برای بار دوم که آن را می‌دیدم متوجه می‌شدم که غیر از صدای آدم‌ها، صداهای دیگری هم به گوش می‌رسد. کم‌کم فهمیدم این موسیقی فیلم است. این‌طور بود که وارد دنیای وسیع موسیقی فیلم شدم.»

آن صفحاتِ خش‌دارِ مقدس  | در سال‌های بعد است که موسیقی برای او بدل به یک دغدغه می‌شود و شناختِ آن در وجودش رشد می‌کند؛ اگر فیلم‌ها را در سینمای درجه‌ی سه‌ی سرِ خیابان رامسر می‌بیند، موسیقی را هم با صفحاتِ ارزان و خش‌دار می‌‌شنود؛ در آن سال‌ها فرصتِ رفتن به کنسرواتوار را ندارد و مُدام در مواجهه‌ی این سوال که: «چرا این‌ها را دوست داری، چرا این‌ها دغدغه تو است؟»

عکس یادگاری مسعود کیمیایی با بهروز وثوقی و اسفندیار منفرزاده که موسیقی متن فیلم‌های پیش از انقلاب کیمیایی را ساخته است.

پیدا کردن گنج  | کیمیایی از شکست‌هایس زیبایی ساخت؛ اسفندیار هم همین‌طور، مردی که به قولِ مسعود یک هوش سرشار بود و آماده‌ی  انفجار و با موسیقی فیلم این انفجار اتفاق افتاد و اسفندیار به گنج درون خودش رسید:‌ «اساساً پیدا کردن این گنج کار ساده‌ای نیست. ممکن است درش را باز کنی و ببینی هیچ چیزی در آن نیست. یا چیزی که در آن هست مفرغ است نه طلا. کشف این گنج یعنی فهمیدن اینکه چه چیزهایی در وجودت نهفته است تا آخر عمر ادامه دارد. باز کردن این پنجره‌ها همیشه موفقیت‌آمیز نیست. خیلی جاها با شکست همراه است. پنجره‌ای باز می‌کنی، فکر می‌کنی آن طرفش موسیقی هست ولی می‌فهمی که نیست. تو فقط می‌توانی به موسیقی گوش بدهی، نمی‌توانی یک قطعه خوب بسازی. اصلاً سرتاسر این نوع زندگی پیچیده و دردناک است. این نوع زندگی آدم را بزرگ می‌کند، کوچک می‌کند، نابود می‌کند، نخ‌نما می‌کند… این نوع زندگی پر از شکست است. چیزی به‌نام فتح و پیروزی در این عرصه نیست. باید همه عمر بدوی تا بفهمی در این یا آن زمینه استعداد داری یا نه. این دویدن می‌شود همه زندگی‌ات. مگر طول و عرض زندگی چقدر است؟»

به هر روی درک و دریافت جهان فیلم‌های مسعود کیمیایی نیازمند یک پیش نیاز شناخت دقیق کارکرد نور و تصویر و عکس است و شاید به همین خاطر است که بسیاری از منتقدان«خائن کشی» را بهترین فیلم او در ۲ دهه اخیر می‌دانند که توانست پیوند خوبی میان داستان و تصویر برقرار کند.

منبع: فیلم‌نیوز

تماشای «خائن‌کشی» در نماوا