خطر لو رفتن داستان
تومان یک فیلم معمولی نیست. و اشتباه‌ترین استراتژی برای نزدیک شدن به آن یا فهمش، استفاده از همان کلیدهایی است که درمورد فیلم‌های معمولی به کار می‌روند. هر فیلم کلید خاص خود را دارد. بعد از مواجهه اولیه و بدون پیشفرض، باید آن را پیدا کرد. خواباندن فیلمی مثل تومان روی میز جراحی سیدفیلدی و پیدا کردن نقاط عطف و وقایع پرده اول و دوم و سوم آن یک اشتباه استراتژیک است.

همچنین بخوانید:
نقد فیلم تومان – من نفرت انگیز

تومان فیلم عجیبی است چون نه از الگوهای رایج در سینمای هنری ایران استفاده می‌کند و نه از الگوهای رایج در سینمای اصطلاحاً اجتماعی و جدی سینمای ایران. برخلاف الگوهای امتحان‌پس‌داده سینمای هنری ایرانی از مینی‌مالیسم دور است. صحنه‌ها خلوت نیستند و سرعت بالای ریتم گاهی سر به آسمان می‌زند. برخلاف الگوی رایج در سینمای اجتماعی ایران پایش روی زمین نیست و انتقاد اجتماعی خاصی را هم دنبال نمی‌کند. الگویش در روایت رفتن به سمت ابهام است و روایت نکردنِ عنصر اصلی صحنه. تومان اصرار دارد روی باز نکردن وقایع برای تماشاگر، بدون آن که قصد داشته باشد بعدا جایی از آن‌چه از مخاطب دریغ کرده برای اثرگذاری روی او یا غافل‌گیر کردنش استفاده کند.

فیلم تومان

فیلم درباره هیجان زائدالوصف قمار است. درباره داوود، آدمی که پیش‌بینی می‌کند بدون آن‌که به موضوع پیشبینی اشراف داشته باشد. وقتی روی اسبی شرط بسته، حتی برای دیدن صحنه مسابقه از جایش بلند نمی‌شود. او نشسته و همه ایستاده‌اند و تصویر او را سد کرده‌اند. روی زدن دو گل فقط در چند دقیقه پایانی شرط می‌بندد بدون آنکه بداند در لیگ سوییس چه خبر است. اما فیلم درباره یک آدم با توانایی‌های متافیزیکی هم نیست، در ابتدای فیلم اصلا آیلین دوست‌دختر اوست که پیش‌بینی می‌کند و آنها فقط روی حس آیلین شرط می‌بندند.
اگر بخواهیم پیرنگ فیلم را استخراج کنیم (که کار ساده‌ای هم نیست) فیلم داستان داوود، دوستش عزیز و برادر نوجوانش یونس و یک دختر زیبا به نام آیلین است. فیلم به چهار فصل بهار و تابستان و پاییز و زمستان تقسیم شده است و شرح اوج گرفتن این گروه و بعد فرودشان است. شرکت در مسابقات پیشبینی، برنده شدن‌های پیاپی، سرمست شدن از تغییر زندگی‌شان، حادثه و بعد بدبیاری پشت سر هم. اما حتی از این الگوی روایی بارها امتحان‌شده و پیام اخلاقیِ پشت آن “پول و قدرت نابودت می‌کند” هم تبعیت نکرده. در به یاد آوردن تومان بیشتر از اینکه روایت آن را به یاد بیاورید، مود صحنه‌ها و تک نماها و یک حرکت در یک سکانس به یاد می‌آیند. یادآوری تومان اساساً مشکل است چون نخ تسبیح پررنگی وجود ندارد.

پردیس احمدیه

کمتر از 24 ساعت بعد از تماشای فیلم پیچ و تاب بدن یونس و دوربینی که به دور او تاب می‌خورد و از بالا و پایین رفتن‌ها و آویزان شدن‌هایش دور کلبه فیلم می‌گیرد تصویر قدرتمندی است در ذهنم. سکانسِ گشتنِ عزیز و داوود دنبال قبر هم. جایی که آن‌ها فقط تبدیل شده‌اند به دو لکه نورانی نور موبایل‌هایشان در دو گوشه‌ی قاب تصویر و درباره گذشته نزدیکی حرف می‌زنند که حالا خیلی دور به نظر می‌رسد. یا خوشحالی این جمع پسرانه وقتی بعد از زدن گل ایران به مراکش و بردن شرط برای اولین بار میلیاردر شده‌اند. سکانس دونفره داوود و آیلین روی قایق و بالا پایین شدن‌شان در قاب و خیلی زیبایی‌های بصری دیگر. در فیلمی که زیبایی بصری را در حالی به تو تقدیم می‌کند که در کلکسیون کردن جزئیات روایت (حداقل در بار اول تماشای فیلم) ناتوانی. فیلم پر از نگفتن‌هاست. حتی نمی‌خواهد برای تماشاگر روشن کند که بلوچ‌ها چه کسانی هستند و چه تنشی بین این ترکمن‌ها و آن بلوچ‌ها جاری است که جاهایی دیگر به نژادپرستی می‌زند. آنقدر از نشان دادن تصویر نامزد عزیز طفره می‌رود که در گفتگوهای بعد از فیلم درمی‌یابی برای عده‌ای واضح است که او آیلین است و برای عده‌ای دیگر حتی تصور اینکه او ممکن است آیلین باشد به وجود نیامده. نه حادثه‌ی فیلم را هنگامی که حادثه پیش آمده می‌بینیم (بعدها فیلم حادثه را از پروجکشن کلبه می‌بینیم ) و مرگ فیلم را هیچوقت نمی‌بینیم و دلیل آن را مطمئن درمی‌یابیم.

تومان

در حدی که باز از گفتگوهای بعد فیلم می‌فهمیم عده‌ای آن را خودکشی تعبیر کرده‌اند و عده‌ای حتی به خودکشی ظن هم نبرده‌اند. تنها حسی از رقابت در سکانس‌هایی که آیلین هم حضور دارد بین پسرها جاری است. حسی از رفاقت مردانه و بسیار محکم در سکانس‌هایی مثل شادی از پیروز شدن در شرط‌ها یا خرد کردن پراید جاری است. به درستی هیچ‌گاه مشخص نیست چرا داوود به اندازه کافی به آیلین توجهی ندارد و راستی که چقدر فیلم از زیبایی آیلین (پردیس احمدیه همان بازیگر نقش دختر نوجوان فیلم لاک قرمز است، یک دختر زیبای معمولی در خیابان‎های تهران، که اینجا در اتمسفر خاص تومان حالتی اثیری یافته)، از وقار توام با زیبایی لباس ترکمنی (عشق در این لباس خیلی محتمل‌تر است تا لباس‌های مد روز که یک دو روزی دیگر از مداافتاده تلقی خواهند شد)، از مناظر بی‌نظیر ترکمن صحرا (که حدس می‌زنم به زودی بیشتر از پیش مورد توجه فیلمسازان قرار بگیرد) استفاده می‌کند. لذتِ ناشی از تومان بیشتر یک لذت سینمایی است تا ناشی از تاثیر عاطفی یا محتوایی. اشتباه‌ترین سوال آن است که بپرسیم داوود و پیش از او آیلین و در ابتدای فیلم عزیز چطور درست حدس می‌زنند و این توانایی از کجا آمده. مهم این است که آن‌ها این توانایی را دارند و در لذت این هیجان غرق می‌شوند. درست مثل فیلم دور دست و پای یونس پیچ و تاب می‌خورد و حس جوانی را ثبت می‌کند، بدون آن‌که به اتفاقات مهم در این زندگی اهمیت بدهد. یک پیشنهاد جدید است برای سینمای هنری ایران که این سال‌ها کهنه شده و دست آن برای همه باز است.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.