مجله نماوا، یزدان سلحشور

«مرزهای میان مرگ و زندگی در بهترین حالت، مبهم و مرموزند. چه کسی خواهد گفت کدام، کجا تمام و دیگری کجا آغاز خواهد شد؟» [ادگار آلن پو] «The Pale Blue Eye» یا «چشم آبی روشن» یا «چشم آبی کم‌رنگ» اثری‌ست معمایی-پلیسی-کارآگاهی بر اساس رمانی به همین نام از لوئی بایارد. آنچه رمان و فیلم به ما می‌گویند این است که بناست شاهد بخشی از زندگی ادگار آلن پو باشیم [Edgar Allan Poe ۱۹ ژانویه ۱۸۰۹ –۷ اکتبر ۱۸۴۹) نویسنده، شاعر، ویراستار و منتقد ادبی اهلِ بوستون آمریکا که از او به عنوان یکی از پایه‌گذاران جنبش رمانتیک آمریکا یاد می‌شود. داستان‌های پو به خاطر رازآلود و ترسناک بودن مشهورند. پو از اولین نویسندگان داستان کوتاه آمریکایی به حساب می‌آید و از او به عنوان مبدع داستان‌های کارآگاهی نیز یاد می‌شود. همچنین از نخستین افرادی بود که از ژانر علمی تخیلی استفاده کرد. او اولین نویسنده مشهور آمریکایی بود که سعی کرد تنها از راه نویسندگی مخارج زندگی‌اش را تأمین کند که به همین خاطر دچار مشکلات مالی در کار و زندگی‌اش شد] زمان اکران نتفلیکس هم در ماه تولد او یعنی ژانویه است. فیلم، در ابتدا با امتیاز بالایی در IMDb  روبرو نشد اما هرچه تعداد تماشاگران‌اش بالاتر رفت، وضعیت امتیازش بهتر شد. چرا؟ چه چیزی باعث شد که فیلمی معمایی با داستانی غیرمعاصر، روز به روز امتیازش بهتر شود در حالی که وضعیت اکثر آثار ۵ سال اخیر سینمای جهان، از این نظر، وضعیت معکوسی بوده؟

سایه‌هایی از «نام گل سرخ»

«از گفتن این درمی‌گذرم که چگونه دیرسالار را خبر کردیم و چگونه همۀ صومعه قبل از ساعت نماز بیدار شد، فریادهای وحشت، ترس و اندوهی که در صورت همگان دیده می‌شد، و چگونه خبر بین همۀ آدم‌های صومعه پخش شد، خدمتکاران بر خود صلیب می‌کشیدند و برای محفوظ ماندن از چشم‌زخم ورد می‌خواندند. نمی‌دانم آیا نماز اول صبح مطابق قواعد برگزار شد، و آیا کسی در آن شرکت کرد یا نه. دنبال ویلیام و سورینوس بودم که جنازۀ برنگار را پوشانده و دستور داده بودند آن را روی میزی در شفاخانه بگذارند.» [نام گل سرخ/ امبرتو اکو (برگردان رضا علیزاده با نام «آنک نام گل»] اول از همه بگویم که گرچه از طرفداران ادبیات پلیسی هستم اما علاقه‌ای به داستان‌های معمایی ندارم یا واضح‌تر بگویم علاقه‌ای به داستان‌های صرفاً معمایی ندارم! الان، با چنین رویکردی احتمالاً مشکل بیشتری پیدا می‌شود یعنی شاید این تصور پیش بیاید که اگر یک داستان معمایی پر از افکار فلسفی باشد، من یا کسانی مثل من طرفدارش هستند! بحث بر سر ایده نیست بحث بر سر «اجرا»ست. مشکل عمده‌ی داستان‌های معمایی این است که بعد از حل معما، کل داستان فرو می‌ریزد و معدودآثاری در این زمینه داریم که با «معمازدایی» پیش از «حل نهایی معما»، ایده‌های کمکی را در «اجرا» بدل به «ایده‌های اصلی نهایی» کرده‌اند که احتمالاً «نام گل سرخ» امبرتو اکو، بهترین‌شان است [البته دل خوشی از فیلم‌اش ندارم! (فیلمی آلمانی-فرانسوی-ایتالیایی به کارگردانی ژان ژاک آنو محصول سال ۱۹۸۶) گرچه ظاهراً فیلم‌نامه‌اش منطبق بر رمان است اما… فراموش‌اش کنید!] «چشم آبی کم‌رنگ» اگر چنین روندی را در خود نداشت، مطمئناً در مشکلاتِ غیرقابل حلی غرق می‌شد. فیلم، خلاف مدعای خود که می‌خواهد ثابت کند که بیشتر از همه، به جهان داستان‌های ادگار آلن پو نظر دارد، تا حد زیادی متأثر از رمان اکوست و دیر و راهبان، جای خود را به پادگان و دانشجویان افسری داده‌اند اما مناسک و رویکردهای قرون وسطایی [چنان که در امریکای اوایل قرن نوزدهم مرسوم بوده] بر فضای فیلم حکم‌فرماست با این همه فقط با امبرتو اکو در این فیلم  اسکات کوپر روبرو نیستیم بلکه با «اجرا»ی راجر کورمنی و تیم برتونی جهان قرن نوزدهم هم مواجهیم «اجرا»یی که به کل کار، بُعد و عمق داده است. [ادعای فیلم که به جهان داستان‌های پو بسیار نظر دارد با حضور خودِ پو به عنوان شخصیت دوم داستان، به یکی از فریب‌های روایت بدل می‌شود. فیلم، در واقع یک معما ندارد چندین معما دارد و حتی پایان خود را هم بدل به معمایی تازه می‌کند.]

راجر، تیم و جهان گوتیکی که آن‌ها ساختند و ما باور کردیم

در یکی از جهان‌های موازی کمیک‌های دی سی، به جای پدر بتمن، بتمن کشته می‌شود و نتیجه‌اش ظهور بتمنی‌ست به شدت انتقام‌جو که به چیزی غیر از کشتن تبهکاران رضایت نمی‌دهد. با چنین نگاهی، حضور کریستین بیل در این فیلم [به عنوان بهترین بازیگر نقش بتمن تاریخ سینما] بسیار معنادار است او هم پدری‌ست با انگیزه‌های شخصی خود. فیلم در واقع، دو کارآگاه دارد اولی یک حرفه‌ای‌ست با بازی بیل و دومی یک شاعر- نویسنده‌ی آماتور است با بازی هری ملینگ در نقش ادگار آلن پو. گرچه حضور شخصیت دوم با نام آدم بسیار مشهوری همچون پو، در ابتدا، بیش از آن که کاربردی نشان دهد، متظاهرانه به نظر می‌رسد اما پیوندهای فرامتنی دیگری هم در این میان شکل می‌گیرد که به غنی شدن کار کمک می‌کند. فیلم، بدون شکل دادن به قرن نوزدهم امریکا از چشم‌انداز سینمای راجر کورمن [که اگر او را پدر سینمای پست‌مدرن امریکا بنامیم توصیف اشتباهی به زبان نیامده همچنان که سینمای کاپولا، اسپیلبرگ و لوکاس مستقیماً زیرمجموعه‌ی آثار و آموزه‌های اوست و در دهه ۱۹۸۰، سینمای نسل بعد یعنی سینمای تیم برتون و جیمز کامرون هم] و همچنین آن «جادورفتاری» سینمای تیم برتون هنگامی که به سراغ قرن نوزدهم می‌رود، نمی‌توانست چندان چشم‌نواز باشد و به یاد داشته باشیم که روایت‌های قرن نوزدهمی کورمن و برتون، هر دو به طور مستقیم و غیرمستقیم، با آثار ادبی پو گره خورده‌اند. [«مغاک و آونگ» و «نقاب مرگ سرخ» کورمن و «اسلیپی هالو» و «سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت» برتون به عنوان مثال] در واقع، هر دو سینماگر، وقتی به سراغ یک قرن پیش از خود می‌رفتند [یا حتی زمانی پیش از آن، با همان چشم‌انداز آشنا] پیش و بیش از آن که به «زمان» نظر داشته باشند به زیباشناسی گوتیک نظر داشتند. [هنر گوتیک جدید شاخه‌ای از هنر معاصر است که برپایه وحشت و تاریکی بنا شده ‌است. فرانسیسکا گوین در این مورد می‌گوید: آنها چیزهایی هستند مانند هیولا و گروتسک. در این سبک نقص یا جهش بدن، ارواح، عروسک، ماسک جمجمه و انزجار دیده می‌شود. این‌ها عکس‌هایی هستند مملو از تیرگی، فروپاشی و بی‌ثباتی. ترسی‌ست که بر محیط زیست، خود شخص یا دیگران منعکس شده ‌است. گاهی اوقات مفهوم هرج و مرج نیز در آنها دیده می‌شود] «چشم آبی کم‌رنگ» تلاشی‌ست برای عمق دادن به انگیزه‌ی انتقام چنان که در آثار داستانی پو شاهد آن‌ایم. البته یک پیام روشن و روزآمد هم دارد گرچه انتقام، آرامش را به خانه نخواهد آورد با این همه تقدیری غیرقابل انکار است برای آنانی که تحمیل رنج به دیگران را امری آسان فرض می‌کنند. شاید جوهره‌ی تفکر رمانتیک هم که با آثار پو گره خورده، همین باشد.

تماشای «چشم آبی کم‌رنگ» در نماوا