مجله نماوا، یزدان سلحشور

یک. فیلم «آمستردام» احتمالاً می‌توانست در گیشه، موفق باشد اما نبوده! [با 31 میلیون دلار فروش در مقابل بودجه 80 میلیون دلاری، عملاً بدل به یک شکست تجاری شده] و می‌توانست در IMDb امتیاز بالایی را به دست آورد اما با 41 هزار رأی، چیزی بیشتر از 6.1 نصیب‌اش نشده. فیلم در حوزه کارگردانی یا فیلم‌نامه یا بازسازی یک دوره تاریخی و بالاخره در حوزه بازیگری، نه تنها مشکلی ندارد که حتی می‌توان گفت که کار شاخصی‌ست مخصوصاً در حوزه بازیگری. جدا از اسامی بازیگران که حضور هر کدام‌شان به تنهایی می‌تواند هر فیلمی را گارانتی کند [کریستین بیل، مارگو رابی، جان دیوید واشنگتن (پسر دنزل واشنگتن)، مایکل شنون، رامی ملک، رابرت دنیرو، کریس راک، تیلور سوئیفت، آنیا تیلور-جوی (که بیشتر او را با سریال بسیار محبوب «پیکی بلایندرز» می‌شناسیم) و…] بازی‌های بیل و رابی و واشنگتن، واقعاً خوب است حتی در مقایسه با بازی‌های پیشین‌شان. پس چه کسی مسئول این شکست تجاری در گیشه و کم شدن محبوبیت فیلم، میانِ تماشاگران است؟ شاید توضیح دادن‌اش کمی مشکل باشد اما باور کردن‌اش مشکل‌تر است! اگر کریستین بیل، در این فیلم نقش یک آدم به آخر خط رسیده‌ی از جنگ برگشته را بازی نمی‌کرد که یک چشم‌اش را از دست داده و دولا دولا راه می‌رود و عملاً یک معلولِ جنگی با ظاهری نازیباست، احتمالاً این بلا سرِ فیلم نمی‌آمد! تماشاگران چطور باید با این قضیه کنار بیایند که بهترین بتمنِ سینما، نه تنها کتک‌خور شده که به عنوان یک شمایل مردانه‌ی سینمای جهان حالا به جایی رسیده که بیشتر شبیه یک فرانکنشتاین ناتوان است تا یک انسان! [البته فرانکنشتاین، نام آن هیولای خلق شده توسط مری شرلی نبود اسم دکتر آن رمان -ویکتور فرانکنشتاین- بود ولی در نهایت در فرهنگ عامه، نام فرانکنشتاین برای آن هیولا باقی ماند!]

دو. نقش‌هایی که در حافظه‌ی جمعی مردمان یک کشور یا حافظه‌ی جهانی جای گرفته‌اند، اغلب، ستاره‌سازند؛ چه بازیگری که آن نقش را بازی می‌کند، بااستعداد و شناخته‌شده باشد چه نباشد. روند این ستاره‌سازی، بسیار سریع است و تمام امکانات متصور در دنیای سینما و تلویزیون را در اختیار بازیگر قرار می‌دهد؛ تا اینجای کار، همه چیز درست است و همه راضی هستند اما همیشه دلایلی وجود دارد که از تداوم بازی بازیگر در آن نقش جلوگیری می‌کند مثل بالا رفتن سن خودش یا انصراف کارگردان از ساخت سری‌های بعدی با همان کیفیت [مثل سه‌گانه‌ی بتمن که کریستوفر نولان ساخت] یا قواعد نوشته یا نانوشته‌ای که کمپانی فیلم‌سازی یا شبکه‌ی تلویزیونی برای خودش دارد که یک بازیگر تا چه مدت می‌تواند ایفاگر یک نقش باشد یا حتی رویدادهای سیاسی و اجتماعی [مثل رویداد «MeToo» (که بخش قابل توجهی از تهیه‌کنندگان و بازیگران و… موفق و سرشناس را از عرصه سینما و تلویزیون حذف کرد) یا لیست سیاه مک‌کارتی (مک‌کارتیسم McCarthyism اصطلاحی‌ست برای اشاره به فعالیت‌های ضدکمونیستی سناتور جوزف مک‌کارتی در آغاز دوره جنگ سرد، که موجب شد موجی از عوام‌فریبی، سانسور، فهرست‌های سیاه، گزینش شغلی، مخالفت با روشنفکران، افشاگری‌ها و دادگاه‌های نمایشی و تفتیش عقاید، فضای اجتماعی دهه ۱۹۵۰ آمریکا را دربرگیرد. بسیاری از افراد به ویژه روشنفکران، به اتهام کمونیست بودن شغل خود را از دست دادند و به طرق مختلف آزار و اذیت شدند. مک‌کارتیسم هم چنین دوران سیاهی را برای هالیوود رقم زد و کارگردانان زیادی را به بهانه کمونیست بودن تحت تعقیب قرار داد) یا قضایای پس از آشکار شدن بیماری مهلکی مثل ایدز (که بازیگر مهمی مثل راک هادسن را از صحنه حذف کرد)] یا به هر شکلی، عوض شدن پسند تماشاگران. در چنین مواردی، پروژه با بازی آن بازیگر خاص متوقف می‌شود و طبیعتاً  قرار نیست برای آن بازیگر، دنیا به آخر برسد چون بازیگر مورد نظر توانایی‌هایی برای خودش دارد… اما عملاً دنیا برای‌اش به آخر می‌رسد! چون تماشاگران در ذهن خود اجازه نمی‌دهند که او از آن قالب بیرون بیاید بنابراین کار، گاهی آن چنان سخت می‌شود که مثل شان کانری، بازیگر مجبور می‌شود دو دهه حتی نقش‌های درجه چهار را بازی کند تا بعدش با بالا رفتن سن و گذاشتن ریش و عوض شدن نسلی که او را با شمایل پیشین می‌شناخت، دوباره به صحنه برگردد. کریستین بیل، به خاطر جاافتادن در نقش بتمن، چنین بازیگری‌ست و گرچه به نظر می‌رسد که نه تنها از توانایی‌هایش در عرصه بازیگری کاسته نشده، بلکه به‌مراتب بازیگر بهتری هم شده اما همان روندی که تا به حال به آن اشاره شد، باعث شده که دیگر یک ستاره نباشد و فیلم‌هایش از موفقیت مالی بالایی برخوردار نباشند. جای تأسف است با این همه، همین است که هست! همه‌ی بازیگران، این روند را می‌دانند و با بلاهایی که سرِ قبلی‌ها آمده آشنایی دارند و در عینِ حال، ستاره‌ شدن یک‌شبه با یک نقش بسیار مشهور، از آن وسوسه‌هایی‌ست که «فاوست» [فاوست یا دکتر فاوست شخصیتی از افسانه‌های آلمانی‌ست. او انسانی موفق با تحصیلات دانشگاهی ولی ناراضی از زندگی‌ست که روح‌اش را برای دستیابی به دانش نامحدود و لذات دنیوی در معامله‌ای با شیطان معاوضه می‌کند. این افسانه منشاء آثار ادبی، داستانی، سینمایی و موسیقایی بسیاری شده که مشهورترین‌شان در عرصه ادبیات و نمایش، نمایش‌نامه گوته است و در سینما هم مورنائو در 1926، اثری ماندگار را بر اساس آن منتشر کرد‌] درگیرش بوده!

یک کمدی سیاه معمایی-جاسوسی

کارگردان و نویسنده «آمستردام» یک کار دیگر را در کارنامه دارد که اتفاقاً کریستین بیل هم در آن بازی کرده و نه تنها شکست تجاری نبوده که یک موفقیت قابل توجه هم بوده و با 40 میلیون دلار بودجه، حدود 251 میلیون دلار فروخته! از طرف دیگر، یک موفقیت تمام‌عیار هنری هم بوده از نظر منتقدان [«حقه‌بازی آمریکایی» با واکنش بسیار مثبت منتقدان رو به رو شد. در وبگاه راتن تومیتوز امتیاز حاصل از آرای ۲۹۲ منتقد به این فیلم، ۹۲ از ۱۰۰ بود و در متاکریتیک ۴۷ منتقد به فیلم ۹۰ از ۱۰۰ دادند. اکثر منتقدان بازی ایمی آدامز، کریستین بیل، بردلی کوپر و جنیفر لارنس را ستودند. جایزه انجمن منتقدان پخش فیلم و انجمن بازیگران برای بهترین گروه بازیگران به «حقه‌بازی آمریکایی» رسید و از میان بازیگران فیلم، جنیفر لارنس در جوایز گلدن گلوب به همراه ایمی آدامز و در بفتا به تنهایی موفق به اخذ جایزه شد. «حقه‌بازی آمریکایی» موفق شد در جوایز اسکار نامزد ده جایزه شود، از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم‌نامه و نامزدی برای هر چهار بازیگر اصلی آن. در جوایز گلدن گلوب این فیلم برنده سه جایزه و نامزد چهار جایزه دیگر بود، همچنین در جوایز بفتا نیز برنده سه جایزه و نامزد هفت جایزه دیگر شد] «حقه‌بازی آمریکایی» هم یک کمدی سیاه جنایی بود با وجوه مشترک قابل توجه با همین فیلم «آمستردام» که یک وجه جاسوسی و جنگی بودن را هم به وجه جنایی بودن‌اش اضافه کرده؛ حالا سوال این است که در کمتر از 10 سال چه اتفاقی برای دیوید اوون راسل افتاده که این بلا سر فیلم‌اش در گیشه آمده؟ متأسفانه جواب‌اش باز همان کریستین بیل است! بیل در هر دو فیلم حضور دارد اما در «حقه‌بازی آمریکایی»، نقش‌اش فقط کمی دچار ریزش مو شده! که در مقایسه با عکس‌ها و فیلم‌های خبری بعدی که نشان می‌داد بیل قرار نیست کچل شود، از منظر فرهنگ عامه قابل رفع و رجوع بود! بیل در «حقه‌بازی آمریکایی» نقشِ یک آدم زمین‌خورده را [لااقل تا پایان فیلم] بازی نمی‌کرد و ظاهر مردانه‌اش مشکل توانایی فیزیکی نداشت اما نقش او در «آمستردام» این طور نیست و گرچه به‌مراتب بازی‌اش در این فیلم، بهتر از «حقه‌بازی آمریکایی‌»ست با این همه، اوضاع برای این آقای فاوستِ سینما عوض شده! امیدوارم اوضاع برای این بازیگر درجه یک سینما عوض شود واقعیت امر این است که فرهنگ عامه در مقابل بازیگران نقش‌های سریالی مشهور، واقعاً بی‌رحم است!

تماشای «آمستردام» در نماوا