مجله نماوا، یزدان سلحشور

واقعیت امر این است که «سه‌گانه ماتریکس» یکی از تأثیرگذارترین آثار سینمایی چند دهه‌ی اخیر است [گرچه، هنوز فیلم اول بهترین نسخه‌ی ساخته شده از چنین جهانی‌ست] و همچنین یکی از موفق‌ترین سریال‌های سینمایی که تاکنون بر پرده‌ی سینماهای جهان، بختِ خود را برای جذب مخاطب آزموده‌اند، بنابراین وقتی خبر رسید که بعد از گذشت تقریباً دو دهه، قرار است فیلم چهارمی هم ساخته شود، واکنشِ هوادارانِ «ماتریکس»، هوداران سینما [به طور عام و به طور خاص]، منتقدان و کارشناسانِ فروشِ هالیوود، آمیخته‌ای از بیم و امید بود. آخرین فیلم این سه‌گانه، راه را بر ادامه‌ی بعدی بسته بود و فاصله‌ی زمانی قابلِ توجه بین بخش سوم و بخش چهارم، احتمالِ موفقیت روایی، هنری و حتی تجاری کار را در هاله‌ای از ابهام فرو برده بود.

مسئله این بود که فیلم چهارم ماتریکس ۴: رستاخیزها، بنا نبود درباره گذشته‌ی «ماتریکس» [پیش از فیلم اول] یا آینده‌ای بدونِ شخصیت‌های اصلی باشد، قرار بود واقعاً ادامه‌ی فیلم سوم باشد در حالی که شخصیت‌های محوری، در فیلم سوم مرده بودند و «ایده‌ی جهان ماتریکسی» هم در فیلم سوم، به پایانِ خود رسیده بود! غیر از این‌ها، پیش از آن خالقانِ این سه‌گانه، ساختِ ادامه‌ای بر این سه‌گانه را به‌شدت تکذیب کرده بودند؛ پس تکلیفِ ما و همه [از جمله فیلسوفانِ اگزیستانسیالیستی که با نمایش ماتریکس اول، چنان به وجد آمده بودند که با الهام از آن، تفسیر فلسفی تازه‌ای را بر اساس‌اش بنا کرده بودند] چه بود؟ یک مشکلِ غیرقابل پیش‌بینی دیگر هم این وسط، خرمگسِ معرکه شد: کرونا! [تعجب می‌کنم با این همه ارجاعاتِ فرامتنی به وقایعِ پس از سال ۲۰۰۳، چطور کرونا وارد فیلم چهارم نشد؟!] فیلمبرداری متوقف شد، شروع شد، دوباره متوقف شد! یکی از واچوفسکی‌ها از پروژه خارج شد و احتمالاً اگر اصرار ستارگانِ فیلم نبود، هنوز ما در انتظار ساخته‌ شدن فیلم چهارم بودیم! و همه‌ی این‌ها، برای چه؟ برای یک شکست تجاری در سالن‌های سینما؟ یا انتقام‌گیری طرفداران جهان ماتریکس، که با ۱۲۴ هزار رأی در IMDb، امتیاز فیلم را تا الان به ۵.۷ رسانده‌اند؟ نه! فیلم تا این اندازه هم ناموفق نیست! [البته «عشاق»، معمولاً خطرناک‌ترین موجودات جهان‌اند! و طرفدارانِ یک مجموعه سینمایی که فکر می‌کنند به عشق‌شان خیانت شده حتی از طرفداران جانی دپ که می‌خواهند با امتیاز پایین دادن به فیلم‌های امبر هرد انتقام بگیرند، خطرناک‌ترند!]

از نظر من، این فیلم به عنوان یک فیلم مستقل، جذابیت‌های خودش را دارد، اما به عنوانِ ادامه‌ی جهانِ ماتریکس، زیادی وابسته به فرامتن‌هایی‌ست که وابستگیِ تام و تمامی دارند با شبکه‌های اجتماعی در این ۲۰ سال و البته، اُفت و خیزهای روایی فیلمنامه هم پاشنه‌ی آشیل آن است. همه‌ی ما در این ۲۰ سال به اندازه‌ی یک قرن عوض شده‌ایم [خیلی بیشتر از آن ۶۰ سالی که داستان فیلم چهارم به ما می‌گوید که فاصله‌ی فیلم سوم و فیلم آخر است] اما جابه‌جا کردنِ فضای کاملاً مردانه‌ی سه فیلم اول، با فضای کاملاً فمینیستی فیلم چهارم [اگر سرمایه‌گذاران فیلم دنبال چنین گزینه‌ای بودند] احتمالاً آخرین گزینه ممکن، برای رسیدن به یک شکست تجاری تمام‌عیار، می‌توانست باشد!

از «شهر تاریک» تا «ماتریکس»

۱۹۹۸، فیلمی راهی پرده‌ی سینماها شد که بنا بود تقاطع نوآر و آثار علمی-تخیلی باشد: «شهر تاریک». فیلم به رغم کیفیت بالای ساخت، در گیشه شانس چندانی برای موفقیت نداشت، شاید به این دلیل، که زیاد روشنفکرانه به نظر می‌رسید یا شبیه آثار مستقل سینمای آمریکا بود که از کارگردان‌اش تا حدی بعید بود؛ چون به رغمِ نوشتن و ساخت «Spirits of the Air, Gremlins of the Clouds» در ۱۹۸۹، بیشتر در قامتِ یک سازنده موزیک‌ویدئو ظاهر شده بود تا یک فیلمساز. [البته ما و شما، این کارگردان را با «کلاغ» ۱۹۹۴ هم به خاطر داریم که در جریانِ فیلمبرداری آن، براندون لی پسرِ بروس لی در جریان یک اشتباه، بر اثر اصابت گلوله کشته شد.]

الکس پرویاس البته بعدها این روشنفکرگرایی را تا حد زیادی رفع کرد با ساخت «من، ربات» که فیلم خوبی‌ست، اما شباهتی به جهانِ نومید و تاریک و خسته‌ی «شهر تاریک» ندارد که انگار از وسط آثار کافکا بیرون آمده است. یک سال بعد، واچوفسکی‌ها اولین ماتریکس را راهی پرده کردند گرچه شایعات زیاد بود که فیلم گرته‌برداری از «شهر تاریک» است، اما ارتش رسانه‌ای پشتِ «ماتریکس» خیلی سریع سعی کرد که با آمیختن افسانه و واقعیت، مسیر فیلم را از شهر تاریک جدا کند: «در سال ۱۹۹۴، واچوفسکی‌ها فیلم‌نامه‌ای برای فیلم آدم‌کش‌ها به کمپانی برادران وارنر تحویل دادند. بعد از این‌که رئیس وقت کمپانی لورنزو دی بوناونتورا فیلم‌نامه را مطالعه کرد، تصمیم گرفت تا طی قراردادی حقوق قانونی مربوط به این فیلم به اضافه دو فیلم دیگر یعنی «محدودیت» و «ماتریکس» را از آنها خریداری کند. «محدودیت» اولین فیلمی بود که واچوفسکی‌ها کارگردانی آن را به‌عهده گرفتند. این فیلم با تحسین منتقدین روبرو شد. با این دستاورد، آنها درخواست کردند که کارگردانی «ماتریکس» را هم خودشان به ‌عهده بگیرند.»

اینکه «آدمکش‌ها» به کارگردانی ریچارد دانر و بازی‌های خوب استالونه و باندراس و جولیان مور، هموارکننده‌ی مسیر واچوفسکی‌ها بود، حرفی نیست و اینکه «محدودیت» هم یک نوآر زنانه‌ی درخشان است باز هم درست است، اما تطبیقِ جهانِ متنِ «شهر تاریک» و «ماتریکس» به ما می‌گوید که ایده «ماتریکس» در سال ۱۹۹۴، به احتمالِ قوی متفاوت بوده با فیلمی که در ۱۹۹۹ روی پرده دیدیم و در بهترین حالت، شاید شبیه بوده با جهان انیمیشینی «ماتریکس» در انیماتریکس. [شاید در یک نگرشِ سهل‌گیرانه بتوان این تغییر نگاه -از مردانه به زنانه- را حاصلِ تغییر جنسیتِ کارگردانِ ترنسِ فیلم دانست که خواسته جهان شخصی فیلم را حفظ کند، اما همه‌گیری آثار فمینیستی و موفقیت‌شان در گیشه، احتمالاً راه را بر تداوم چنین نگرشی می‌بندد. (حتی بازگشت به جهان فیلم «محدودیت» هم نمی‌تواند دلیل مستحکمی برای این تغییر نگرش سرمایه‌گذاران فیلم باشد.) از این‌ها گذشته، وجود صحنه‌هایی در فیلم که نوعی از زامبی‌های سینمایی به شکل انبوه در آن حضور دارند، دال بر این است که همه‌گیری تبِ مجموعه «The Walking Dead» چقدر در روند گرته‌برادری‌های مجموعه ماتریکس تأثیرگذار بوده است.]

فیلم رستاخیز 4: ماتریکس

شکست‌ها و پیروزی‌های واچوفسکی‌ها

در فاصله‌ی «انقلاب‌های ماتریکس» تا این فیلم آخر، واچوفسکی‌ها فقط یک فیلم موفق در کارنامه دارند: «کلاود اطلس» [آن هم فقط در عرصه‌ی موفقیت هنری]؛ و فیلم‌هایی مثل «مسابقه‌ی سرعت» و «صعود ژوپیتر» شکست‌های پی در پی آنها، هم در عرصه‌ی سینما و هم گیشه محسوب می‌شوند. فیلم «صعود ژوپیتر» نشان می‌دهد که فقط «ایده»ها نیستند که می‌توانند یک فیلم موفق را رقم بزنند بلکه مهم، «اجرا»ست؛ تجربه‌ای که واچوفسکی‌ها در ساخت ماتریکس دوم و سوم از آن درس نگرفتند فیلم‌هایی که نه در جهت توسعه‌ی جهان فلسفی «ماتریکس» یک، بلکه بیشتر برای تکثیرِ ماجراها و آدم‌های این جهان، با چاشنی «اکشن» ساخته شدند و در یک کلام، حرفِ تازه‌ای برای گفتن نداشتند و به شدت درگیرِ گرته‌برداری از آثار موفقِ پیش از خود بودند. جدا شدن یکی از واچوفسکی‌ها از پروژه‌ی فیلم چهارم را می‌توان به واقع‌بینیِ او نسبت داد که متوجه شد که دیگر از «نوآر» [چه مردانه و چه زنانه‌اش] در این اثر خبری نیست. [گرچه ممکن است با تداوم این فیلم و رسیدن به ماتریکس‌های پنج و شش، او هم به پروژه برگردد این بار با اصلاح مسیر! شاید هم با ایده‌های مکمل و بهتر شدن مهندسی وضعیت و شخصیت در فیلم‌های بعدی و البته گرته‌برداری‌های کمتر!]

به لوئیس بگو دستِ سوپرمن را بگیرد که نیفتد!

یک. حتماً به خاطر دارید که «ماتریکس» یک با سوپرمن شدن کیانو ریوز، به پایان رسیده بود، اما در فیلم چهارم از این خبرها نیست [منهای آخرش که ظاهراً نویدِ یک برابری جنسیتی در جهانِ تازه است!] در فیلم چهارم، گرته‌برداری از ایده سوپرمن، شکلِ معکوسی به خود می‌گیرد بعد از آنکه ترینتی [با بازی کری-ان ماس] و نئو [با بازی کیانو ریوز] تصمیم می‌گیرند به تبعیت از «تلما و لوئیس» [یکی از درخشان‌ترین آثار فمینیستی تاریخ سینما و ساخته‌ی ریدلی اسکات که غیر از موفقیت‌های پرشمارش، معرفی‌کننده‌ی برد پیت هم به مخاطبان سینما بود] اقدام به حرکتی انتحاری کنند و از بالای آسمانخراش پایین بپرند اما تقدیر این است که سرانجام کار به شیوه مجموعه انیمیشن «چه می‌شد اگر…» مارول، این شود که این بار لوئیس بتواند پرواز کند و دستِ سوپرمن را بگیرد تا مسیر فمینیستی کار کامل شود! شاید بهتر بود که اسم این فیلم هم می‌شد «چه می‌شد اگرفیزیک کوانتوم، ماتریکس را مغلوب می‌کرد؟!» یا: «جهان‌های موازی ماتریکس!» یا هر چیز دیگری که ما را به این نتیجه برساند که مارول در چند دهه‌ی اخیر، فقط در گیشه و باور عمومی، دی سی را شکست نداده، بلکه واچوفسکی‌ها هم انگار دارند به دی سی خیانت می‌کنند! بیچاره سوپرمن، زنده باد انتقام‌جویان!

دو. به نظرم همه‌ی ما دل پرخونی از زاکربرگ داریم! [احتمالاً اگر جریانِ تفکر عمومی، حوالی سال ۲۰۱۰ هم همین طور بود بعید به نظر می‌رسید که دیوید فینچر، «شبکه اجتماعی» را بسازد] و این ناراحتی عمومی فقط به خاطر دزدی و تجارت اطلاعات و اعصاب‌خردکنی‌های زیرمجموعه‌های فیس‌بوک [اینستاگرام و واتساپ] نیست، کلاً زاکربرگ هر چه جلو آمده، بدنام‌تر شده است! اما اینکه در فیلم چهارم ماتریکس، علناً به زاکربرگ فحش بدهیم تا دلِ مخاطبان خنک شود به جای اینکه آن را در فیلمنامه «اجرا» کنیم، بیشتر یک شوی سیاسی‌ست یا فقط، من این طور فکر می‌کنم؟!

سه. حذف کردن لارنس فیشبرن [در نقش مورفیوس] و هوگو ویوینگ [در نقش مأمور اسمیت] از فیلم چهارم، فقط به این دو نقش آسیب نزده، بلکه توازن «بازی‌ها» را هم به هم ریخته است [تصور اینکه چرا چنین تصمیمی گرفته شده، سخت است چون مسلماً به خاطر بالا رفتن سن‌شان نبوده و به راحتی می‌توانستند با همان روش گریم دیجیتال «مرد ایرلندی» اسکورسیزی مشکل را حل کنند] توازنی که نه با بازیگران جایگزین به دست آمده و نه حضور نیل پاتریک هریس [یک ترنس دیگر در فضای فرامتنی فیلم که قرار است ظاهراً مکمل فضای زنانه‌ی فیلم باشد] که به رغم سابقه‌ی کمدین بودنش، در نقشی منفی کاملاً جا افتاده است. می‌بینید؟! از دست رفتن طرفداران «ماتریکس»، قدم به قدم در فیلم پیش رفته است!

چهار. حضور کیانو ریوز با شمایل «جان ویک» در ماتریکس چهار، قرار بوده جز مخفی کردن پیریِ چهره‌ی او زیر ریش و سبیل‌اش، چه چیز دیگری را به فیلم اضافه کند؟ اینکه ستاره فیلم شما، ستاره‌ی یکی از موفق‌ترین سریال‌های سینمایی سال‌های اخیرِ گیشه باشد، دلیلِ موجهی‌ست که او با همان شمایل در فیلم شما هم ظاهر شود؟ راستی اسم ماتریکس۵ چه خواهد بود: «جان ویک علیه ماتریکس»؟!

پنج. فیلم از لحاظ جلوه‌های ویژه و اثری لبریز از انگیزه‌های فمینیستی و طراحی اکشنِ قابل قبول و در مجموع، دیالوگ‌هایی که به روند روایت کمک می‌کنند، در جهان پس از کرونا اثری دیدنی‌ست البته نه برای پرتوقع‌ها! اگر دنبال فیلمنامه‌ای منسجم و طراحی فینالی که مو لای درزش نرود و شخصیت‌پردازی قوی هستید، این فیلمی نیست که راضی‌کننده باشد! علاوه بر این‌ها، جای «جهان‌بینی» سه فیلم قبلی را در این فیلم یک «پیام» گرفته است: «دنیا، عوض شدنی نیست با همین‌اش بساز!»

تماشای آنلاین فیلم ماتریکس ۴: رستاخیزها در نماوا