مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

فیلم هیولایی و پساآخرالزمانی «عشق و هیولاها» (Love and Monsters) به کارگردانی مایکل متیوز سینماگر متولد آفریقای جنوبی، ابتدا قرار بود توسط پارامونت پیکچرز از فوریه ۲۰۲۱ روی پرده سینماها برود، اما استودیو تصمیم گرفت فیلم را به خاطر پاندمی کووید-۱۹ از ۱۶ اکتبر ۲۰۲۰ به‌طور محدود اکران عمومی کند و هم‌زمان به‌طور آنلاین در دسترس تماشاگران قرار بدهد.

دیلن اوبراین در پروژه ۳۰ میلیون دلاری «عشق و هیولاها» نقش جوئل داوسن، پسری بیست و چند ساله را بازی می‌کند که یکی از بازماندگان یک اتفاق آخرالزمانی است. هفت سال قبل، تخریب یک سیارکِ در حالِ برخورد به زمین توسط انسان‌ها، باعث آزاد شدن مواد شیمیایی شد که نتیجه آن جهش حیوانات خونسرد و تبدیل آن‌ها به هیولاهای غول‌پیکر است. جوئل که هنگام این اتفاق ۱۶ سال داشت، حالا در شرایطی که بشریت در آستانه نابودی کامل قرار دارد، با تعداد دیگری از بازماندگان در یک پناهگاه زیرزمینی زندگی می‌کند. جوئل بیشتر نگران این واقعیت است که در هفت سال گذشته از دوست دخترش ایمی (با بازی جسیکا هنویک) دور بوده است. وقتی او می‌فهمد که ایمی ۸۰ مایل دورتر در پناهگاه دیگری است تصمیم می‌گیرد خطر رفتن به سطح زمین را به جان بخرد و خود را به دوستش برساند. جوئل در طول راه با هیولاها، دو بازمانده دیگر (با بازی آریانا گرینبلات و مایکل روکر) و یک سگ باهوش روبرو می‌شود.

مایکل متیوز و دیلن اوبراین

کار روی این پروژه از سال ۲۰۱۲ شروع شد، اما تا اکتبر ۲۰۱۸ بی‌نتیجه باقی ماند تا این که اوبراین و بقیه بازیگران به کار اضافه شدند. فیلمبرداری از مارس تا مه ۲۰۱۹ در استرالیا انجام شد. شان لوی و دن کوهن تهیه‌کنندگان «عشق و هیولاها» هستند که توجه منتقدان و تماشاگران را جلب کرد. فیلم در نود و سومین دوره جوایز اسکار در بخش بهترین جلوه‌های تصویری نامزد بود، اما جایزه این بخش را به «تنت» واگذار کرد.

خیلی‌ها «عشق و هیولاها» را با فیلم «زامبی‌لند» (۲۰۰۹) مقایسه کرده‌اند که مسئله بدی نیست، بخصوص که آن فیلم در بین منتقدان و مخاطبان بسیار مورد توجه قرار گرفت. اما مایکل متیوز کارگردان «عشق و هیولاها» ترجیح می‌دهد از این مقایسه دور شود.

او در گفت‌وگو با دیسایدر می‌گوید «زامبی‌لند» کمی تندتر است، در حالی که «عشق و هیولاها» در عین این که حس شوخ‌طبعی دارد، صمیمی‌تر است. در عوض، متیوز از بازی ویدیویی «آخرین بازمانده ما» به‌عنوان الهام‌بخش اصلی خود یاد می‌کند. (کسانی که «آخرین بازمانده ما» را بازی کرده‌اند ممکن است متوجه شوند که نام هر دو شخصیت جوئل است.)

متیوز که «عشق و هیولاها» دومین فیلم بلند او بعد از تریلر وسترن «پنج انگشت برای مارسی» (۲۰۱۷) است، در این گفت‌وگو درباره خلق پایان دنیا، احتمال ساخت دنباله «عشق و هیولاها» و موارد دیگر صحبت كرده است.

دیلن اوبراین

در ابتدا در مورد همکاری با دیلن اوبراین در نقش جوئل بگویید. او واقعاً در هر صحنه فیلم حضور دارد.

دیلن کل فیلم را حمل می‌کند. اولین باری که دیلن را دیدم، اول در مورد این صحبت کردیم که سعی کنیم نقش‌آفرینی او صادقانه باشد و در نحوه کار با هم محدودیتی نداشته باشیم. برای ما واقعاً مهم بود فضایی فراهم کنیم تا در لحظه چیزهایی صادقانه و خنده‌دار پیدا شود. حضور جوئل داوسن در هر لحظه از صحنه‌ها یکی از مهم‌ترین موارد بود. و ما در مورد این ایده بحث کردیم که او از اواخر نوجوانی، هفت سال در یک پناهگاه گیر افتاده است. او بسیاری از مراحل مهم رشد را از دست داده و ازنظر ارتباطات اجتماعی، چیزی کم دارد. می‌خواستیم این حس منتقل شود. او اکنون ۲۳ ساله است، اما به‌نوعی هنوز ۱۶ ساله است. چیزهای زیادی را تجربه نکرده است. یک معصومیت در وجود او هست، و یک جورهایی دست و پا چلفتی است. یک جور رشد نکردن که کاملاً جذاب است.

از کار کردن با بوی، سگِ فیلم بگویید. تصور می‌کنم کمی متفاوت از کار با بازیگران انسانی است.

کار با سگ‌ها واقعاً مشکل است. موقع فیلمبرداری یا چیزهایی را که می‌خواهید به دست می‌آورید یا به دست نمی‌آورید، اما برنامه فشرده است، و ساختن فیلم کار سختی است. مطمئن نیستید که می‌توانید با یک سگ جوری ارتباط برقرار کنید که دقیقاً آنچه نیاز دارید، انجام بدهد. واقعاً دشوار بود. در همان زمان، ما یکی از بهترین مربیان، و بهترین سگ‌هایی را که می‌توانستیم تصور کنیم، در اختیار داشتیم.

مگر چند سگ نقش بوی را بازی کردند؟

درواقع فقط دو تا بودند. هیرو و داج. داج کمی مطیع‌تر و کمی آرام‌تر بود. اگر صحنه‌هایی داشتیم که لازم بود بوی فقط ساکت باشد، یا بیش‌ازحد هیجان‌زده نشود، از داج استفاده می‌کردیم. ضمناً داج ترجیح می‌داد شنا کند، اما فکر می‌کنم در ۸۰ درصد فیلم هیرو حضور داشت. او فوق‌العاده باهوش و فوق‌العاده هیجان‌زده بود. او و دیلن در تمام مراحل فیلمبرداری بهترین دوستان هم بودند. واقعاً عالی بود. دیلن فقط می‌خواست با هیرو ‌بازی کند و این گاهی اوقات کار ما را سخت می‌کرد. من هم همین‌طور! تا جایی که یک روز مربی او به من ‌گفت، «نگاه کن، به‌عنوان کارگردان، اگر بیش‌ازحد با سگ ارتباط برقرار کنی، او موقع کار در صحنه‌های خود به تو نگاه می‌کند. بعد به طرف تو می‌دود و می‌خواهد در اطرافت بازی کند. باید انتخاب کنی: می‌خواهی با سگ دوست باشی، یا می‌خواهی سگ در فیلم بازی کند؟» واکنش من این بود، «اوه، گندش بزنند. خوب، من نمی‌توانم کسی باشم که با بوی بازی می‌کند!»

صحنه‌های اول فیلم در پناهگاه و حس یک خانواده بودن، بسیار دوست‌داشتنی است. چگونه این صحنه‌ها را طراحی کردید؟

خوب، به‌عنوان نقطه شروع، من با کسی کار کردم که خیلی طرفدار او هستم و همیشه بوده‌ام: دَن هِنا، که در بسیاری از فیلم‌های پیتر جکسن کار کرده است. او در فیلم «ثور: رگناروک» هم کار کرد. من از زمانی که سال‌ها پیش او را در فیلم‌های پشت صحنه «ارباب حلقه‌ها» دیدم، کاملاً طرفدارش بودم. او بینش كاملی در زمینه ساختن چیزها و ایده‌های طراحی واقعاً زنده دارد. ایده از یک خانواده بودن مسئله‌ای کاملاً مهم بود. شما این آدم‌های کاملاً متفاوت را دارید که زنده مانده‌اند و زیر زمین همدیگر را پیدا کرده‌اند – بیشتر آن‌ها دوستان نزدیک و خانواده واقعی خود را از دست داده‌اند. هر یک از این آدم‌ها متفاوت با دیگری است، اما مجبور شده‌اند در این فضای محدود کار و عشق به یکدیگر را پیدا کنند. این نکته دیگری است که در مورد فیلم دوست دارم – لحن فیلم دیستوپیایی نیست، محکوم به فنا نیست. وقتی بیشتر مردم از بین رفتند، و همه ناامید شدند، و دنیا به پایان رسیده است – این آدم‌ها تلاش نمی‌کنند دیگری را از چیزی محروم کنند. آن‌ها برای جامعه ارزش بیشتری قائل هستند. بشریت اهمیت بیشتری پیدا کرده است زیرا دانستن این که مردم زیادی در اطراف نیستند، یک ارزش واقعی دارد. داشتن افرادِ واقعیِ دیگر، به‌جای این که تنها باشید، بسیار عالی است.

و دنیای پساآخرالزمانیِ فراتر از پناهگاه را چگونه ساختید؟

کار با این رویکرد کلی شروع شد که مطمئن باشیم دنیای روی سطح زمین بیش‌ازحد رشد کرده و سرسبز است. وقتی ما ناپدید می‌شویم طبیعت به کار خود ادامه می‌‌دهد. ما مجبور به زندگی در غارها و زیر زمین هستیم، به همین دلیل چندان در کل کره زمین تأثیر نداریم، بنابراین همه چیز رشد می‌کند. به‌جای انتقال حس یک فیلم آخرالزمانی، جایی که همه چیز غم‌انگیز، یا خشک و غبارآلود، یا یخ‌زده است، من به این فکر کردم چه خوب که دنیا ادامه دارد، زندگی پر جنب و جوش‌تر است. یافتن این لوکیشن‌ها در استرالیا بسیار مهم بود و ما لوکیشن‌های شگفت‌انگیزی پیدا کردیم. جان استارک یکی از تهیه‌کننده‌های ما کمک کرد از آنچه داشتیم بیشترین بهره را ببریم تا مجبور نباشیم خیلی مصنوعی کار کنیم. این یکی از چیزهای مهم برای من بود: نمی‌خواستم فیلم درنهایت خیلی خوش‌ظاهر، یا بیش‌ازحد مصنوعی به نظر برسد. می‌خواستم حس یک سفر واقعی، و یک ماجراجویی واقعی را داشته باشد. وقتی جوئل خاکی می‌شود واقعاً این را حس می‌کنید، دقیقاً خلاف حسی که با دیدن یک صفحه آبی و یک استودیو دارید. ما برای انجام هر کار بودجه عظیمی نداشتیم که بگوییم، «چه می‌خواهیم؟ بیایید هر کار می‌خواهیم بکنیم.» کلی لوکیشن واقعاً جالب پیدا کردیم. گیاهان را اضافه کردیم، پیچک و درخت و چیزهای دیگر گذاشتیم تا پرپشت‌تر جلوه کند. بسیاری از این موارد بخصوص در پس‌زمینه، جلوه‌های تصویری هستند. بخش دیگر که دوست دارم، این ایده است که حالا زمین زیستگاه موجودات خونسرد است. حشرات و… این اکنون دنیای آن‌ها است. تخم‌ها و لانه‌ها و طوری که آن‌ها محیط زیست را تغییر داده‌اند. و این بازتاب‌ نسخه بزرگ‌تری از حشرات و دوزیستان است.

مایکل روکر، آریانا گرینبلات و دیلن اوبراین

فیلم شما شباهت‌هایی به فیلم «زامبی‌لند» دارد، به‌خصوص با دو شخصیت‌ مینو و کلاید. آن فیلم چقدر برای شما الهام‌بخش بود؟

راستش واقعاً نبود. درواقع بازی ویدیویی «آخرین بازمانده ما» به‌نوعی کاملاً الهام‌بخش من بود – بازی، جهان، و بیشتر از آن صداقت. گرچه کاملاً شباهت‌هایی با «زامبی‌لند» وجود دارد، اما من احساس می‌کنم «زامبی‌لند» کمی تندتر است و بیشتر متکی بر شوخ‌طبعی و شوخی‌هایش است. ما تلاش کردیم «عشق و هیولاها» بیشتر یک ماجراجویی کلاسیک باشد‌. فیلم حس شوخ‌طبعی دارد، اما صمیمی‌تر، کمی صادقانه‌تر و البته کمی کندتر است. فکر می‌کنم وقتی مردم فیلم را می‌بینند، ماهیت و صمیمیت آن کمی بیشتر از چیزی است که انتظار دارند. در این ژانر فیلم‌های زیادی نداریم که یک مرد متزلزل و ناآماده دنبال دختری برود، بنابراین حدس می‌زنم «عشق و هیولاها» از این نظر با «زامبی‌لند» همپوشانی دارد، اما صادقانه بگویم زیاد به آن فیلم فکر نکردم. همان‌طور که گفتم، «آخرین بازمانده ما»، ازنظر بصری و لحن، کمی بیشتر الهام‌بخش من بود.

درنهایت وقتی جوئل به ایمی می‌رسد، انتظارش کاملاً برآورده نمی‌شود. بااین‌حال، در پایان بدون دلخوری از هم جدا می‌شوند.

واقعاً به این خاطر که هر دو بزرگ شده‌اند. جوئل دیگر آن‌قدر راحت و از خودش مطمئن شده است که می‌داند او و ایمی چیزهای زیادی را پشت سر گذاشته‌اند، و به هم اهمیت می‌دهند. او همه این راه را آمده است. در پایان می‌توانید در نگاه ایمی این حس را ببینید که دیگر مثل وقتی که جوئل را بعد از سال‌ها دید، با یک مانع روبرو نیست. نمی‌خواهم خیلی به پرسش‌ها پاسخ بدهم، زیرا واقعاً احساس مخاطب اهمیت دارد. فقط می‌شود گفت، «این یک پایان سخت برای رابطه آن‌ها نیست». همچنین نمی‌شود گفت، «حالا آن‌ها دوباره به هم رسیده‌اند و این رابطه عاشقانه ادامه خواهد داشت.» بیشتر بحثِ رشد متقابل این دو شخصیت است. جوئل یک دیدگاه رمانتیک – ایده‌آلیستی داشت. او حتی به این نکته فکر نکرده است که یک آدم در عرض هفت سال می‌تواند تغییر کند. ایمی خیلی بیشتر از او بزرگ شده است. تقریباً مثل این است که بگوییم جوئل هنوز بچه است و ایمی کمی بیشتر با واقعیت‌ها سر و کار دارد. قبول مسئولیت. این کاملاً زنگ خطر است. و ما نمی‌خواستیم حیله‌ به کار ببریم، و بگوییم ایمی حالا با یک فرد دیگر ارتباط دارد. همه چیز همیشه یک پایان آسان و شاد ندارد.

به نظر می‌رسد جایی برای ساخت دنباله فیلم هست. به ایده‌های «عشق و هیولاها ۲» فکر کرده‌اید؟ بحث در مورد آن جدی شده است؟

بله بحث شده است. من چند ایده جالب دارم، اما موقع ساخت، فقط روی این فیلم تمرکز داشتیم. رویکرد ما این نبود که «چطور یک مجموعه سینمایی شروع کنیم؟» واقعاً این‌طوری بود که «بیایید یک فیلم جالب بسازیم! و بعد واکنش‌ها را ببینیم و به یک راه جالب برای ادامه داستان فکر کنیم.» برای من و دیلن، نکته کلیدی این بود: «عشق و هیولاها» را به‌عنوان شروع‌کننده یک مجموعه سینمایی تصور نکنیم. این واقعاً به تماشاگران بستگی دارد.

منبع: دیسایدر