مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

«در جبهه غرب خبری نیست» (۱۹۳۰) به کارگردانی لوئیس مایلستون، به‌طور غیر یقین اولین و به‌طور یقین جزو بهترین فیلم‌های ضد جنگ تاریخ سینما است. فیلم – برگرفته از رمان ۱۹۲۸ اریش ماریا رمارک که او بر مبنای تجربیات خود به‌عنوان یک سرباز آلمانی در سنگرهای جنگ جهانی اول نوشت – جوایز اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردان را دریافت کرد. «در جبهه غرب خبری نیست» در ۱۹۷۹ در قالب یک نسخه تلویزیونی با بازی ریچارد توماس و ارنست بورگناین بازسازی شد.

اما حدود یک قرن طول کشید تا کتاب رمارک به آلمانی – زبانی که به آن نوشته شد – اقتباس شود که این تا حدی به خاطر تاریخچه کتاب در دوران رایش سوم است. نازی‌ها نسخه‌های «در جبهه غرب خبری نیست» را به دلیل «خائنانه بودن» و ارائه تصویر غیر قهرمانانه از جنگ ممنوع کردند و سوزاندند.

«در جبهه غرب خبری نیست»
فلیکس کامرر بویمر

داستان رمارک ماجراهای پاول بویمر را دنبال می‌کند، یک دانش‌آموز ۱۸ ساله آلمانی که در ۱۹۱۷ متأثر از سخنرانی‌های میهن‌پرستانه معلمش، همراه با چند دوستش داوطلب حضور در جبهه‌های جنگ جهانی اول می‌شود، اما آن شور وطن‌پرستانه در همان روز اول نبرد رنگ می‌بازد. آنچه در ادامه می‌آید، تصویری بی‌رحمانه و به شکل تکان‌دهنده‌ای صادقانه از وحشت و آسیب‌های ناشی از جنگ و تلفات جسمی و روانی است که بر مردان جوان وارد می‌شود.

ثبت آن وحشت و ارائه یک نگاه سینمایی بسیار غیر قهرمانانه از جنگ یکی از هدف‌های اصلی ادوارد برگر، کارگردان و فیلمنامه‌نویس در اقتباس جدید و آلمانی‌زبان خود از «در جبهه غرب خبری نیست» (All Quiet on the Western Front) بود.

فلیکس کامرر بویمر، بازیگر تازه‌کار در نقش پاول بویمر، آلبرشت شوخ در نقش هم‌رزم او اشتانیسلاوس کاتچینسکی و دانیل برول در نقش یک دیپلمات آلمانی که در روزهای پایانی جنگ درمورد تسلیم شدن کشورش مذاکره می‌کند، در این فیلم بازی می‌کنند که اولین بار ۱۲ سپتامبر امسال در جشنواره فیلم تورنتو اکران ‌شد.

«در جبهه غرب خبری نیست»
آلبرشت شوخ و فلیکس کامرر بویمر

«در جبهه غرب خبری نیست» در جوایز اسکار ۲۰۲۳ نماینده آلمان در بخش بهترین فیلم بلند بین‌المللی است. فیلم پس از نمایش در تورنتو از ۲۹ سپتامبر در آلمان و از ۱۴ اکتبر در بریتانیا و ایالات متحده روی پرده سینماها رفت و از ۲۸ اکتبر توسط نتفلیکس در سراسر دنیا به نمایش درآمد.

برگر ۵۲ ساله در این گفت‌وگو از دلایل خود برای بازسازی «در جبهه غرب خبری نیست» و جستجو برای پیدا کردن یک سبک بصری جدید برای روایت رمان معروف رمارک می‌گوید.

«در جبهه غرب خبری نیست»

چرا بازسازی «در جبهه غرب خبری نیست» و چرا حالا؟

خوب، این اولین اقتباس آلمانی از کتاب است که خودش دلیل خیلی خوبی بود. من مثل دیگران فیلم‌های آمریکایی و انگلیسی زیادی می‌بینم که گاهی یک فیلم جنگی یا حتی یک فیلم ضد جنگ هم بین آن‌ها پیدا می‌شود و به نظرم خیلی سرگرم‌کننده می‌آیند، اما احساس می‌کنم این فیلم‌ها هیچ‌وقت دیدگاه من را نشان نمی‌دهند، دیدگاهی که به‌عنوان یک آلمانی دارم. نه آمریکا که اروپا را از فاشیسم نجات داد، یا انگلستان که مورد حمله قرار گرفت و برخلاف میل خود وارد جنگ شد. سربازان به خانه برگشتند، مطمئناً با آسیب‌‌های روحی و روانی، اما از آنان مثل قهرمانان تجلیل شد؛ جنگ در قالب چیزی که جامعه تا حدی به آن افتخار می‌کند، وارد روان ملی ‌شد. برای ما آلمانی‌ها دقیقاً برعکس است. در روان ملی ما چیزی جز گناه، ترس و وحشت و ویرانی نیست.

«در جبهه غرب خبری نیست»

و ما خودمان مقصر بودیم. این‌طور نبود که کسی به ما حمله کند، تقصیر خود ما بود. فکر می‌کنم این باعث می‌شود جور دیگری به جنگ نگاه کنیم. ازنظر ما جنگ هیچ‌چیز قهرمانانه‌ای ندارد، هیچ‌چیزی ندارد که بگوییم عالی است. من این دیدگاه را از پدر پدربزرگ و پدر مادربزرگم، از پدربزرگ و مادربزرگم و از پدر و مادر خودم به ارث برده‌ام. بچه‌هایم آن را از من به ارث می‌برند و به بچه‌های خود منتقل می‌کنند.

بنابراین به‌عنوان یک آلمانی، ساختن یک فیلم جنگی به معنای نگاه متفاوت به جنگ است. جنگ قهرمان ندارد. هر مرگی وحشتناک است. فکر کردم به اشتراک گذاشتن این دیدگاه ممکن است برای کشورهای دیگر هم جالب باشد، کشورهایی که ممکن است جنگ را جور دیگری ببینند.

البته وقتی فیلم را ساختیم، نمی‌توانستیم اتفاقات این روزها در اروپا و جنگ روسیه و اوکراین را پیش‌بینی کنیم، اما به‌نوعی به نظر می‌رسد ما دائم فراموش می‌کنیم جنگ چیست. این موضوع هیچ‌وقت قدیمی نمی‌شود، به همین دلیل حالا زمان مناسبی برای نمایش این فیلم است.

«در جبهه غرب خبری نیست»
دانیل برول

کتاب و اقتباس‌های قبلی از «در جبهه غرب خبری نیست» کاملاً بر سنگرها و جبهه‌های جنگ تمرکز دارند. در نسخه خود شما روایت دومی هست، روایت دیپلمات‌های آلمانی به رهبری شخصیتی با بازی دانیل برول که تلاش می‌کنند درمورد معاهده صلح با متفقین مذاکره کنند. چرا این بخش را اضافه کردید؟

خوب، حالا حدود ۱۰۰ سال از انتشار کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» می‌گذرد. بیش از ۱۰۰ سال از خود جنگ جهانی اول می‌گذرد. تماشاگران امروزی دیگر زمینه تاریخی ندارند. فکر کردم مهم است این زمینه را برای ثبت روح و اساس کتاب فراهم کنم. ضمن این که می‌خواستم داستان را در دیدگاه تاریخی قرار دهم، چون وقتی اریش ماریا رمارک «در جبهه غرب خبری نیست» را نوشت، جنگ هنوز تمام نشده بود. جنگ جهانی دوم دقیقاً از همان‌جا شروع شد: در پایان جنگ جهانی اول و در آن مذاکرات صلح، با شکست آلمانی‌ها که نتوانستند با آن کنار بیایند و این بحث را مطرح کردند که ما درواقع پیروز شدیم، اما به خاطر افرادی که به ما خیانت کردند، مجبور شدیم تسلیم شویم. اریش ماریا رمارک نمی‌دانست جنگ جهانی دوم در راه است. او کتاب را در سال ۱۹۲۸ نوشت، اما فکر می‌کنم اضافه کردن این زمینه هم‌راستا با روح رمان اوست – واقعیتی که در آن زمان غیر قابل تصور بود، این که بعد از آن نبردهای وحشتناک و آن ‌همه ویرانی، ۲۰ سال بعد جنگ دیگری رخ دهد و همان آدم‌ها بار دیگر با هم درگیر شوند.

«در جبهه غرب خبری نیست»

ما به دیدن جنگ روی پرده عادت کرده‌ایم. «۱۹۱۷» سام مندس همچنان در ذهن خیلی از مردم است. پیدا کردن یک سبک بصری جدید برای روایت این داستان چقدر برای شما سخت بود؟

وقتی قرار شد دیدگاه یک سرباز آلمانی را در نظر بگیریم دیگر سخت نبود. چون یک دیدگاه جدید است. ما جنگ از دیدگاه آمریکایی و انگلیسی را داشتیم، اما دیدگاه آلمانی درمورد این نبردها و این ویرانی‌ها به‌نوعی قبلاً دیده نشده بود. به لحاظ بصری نسبتاً احساس آزادی می‌کردم. ما قهرمانی داریم که اصلاً قهرمان نیست، فقط یک پروتاگونیست است که ما را در کل فیلم راهنمایی می‌کند.

درمورد هر تصمیم بصری، برای من مهم بود تماشاگر را ‌جای پاول بویمر، شخصیت اصلی قرار دهم. می‌خواستم ازنظر فیزیکی این حس را ملموس کنم که انگار تماشاگر پابه‌پای او حرکت می‌کند، تقریباً آن را ازنظر فیزیکی احساس می‌کند. هر تصمیم درمورد نوع حرکت دوربین بر مبنای همین هدف گرفته می‌شد؛ هر زاویه، هر موقعیت. پاول بویمر الان چه احساسی دارد؟ این چیزی بود که می‌خواستیم ثبت کنیم.

«در جبهه غرب خبری نیست»
ادوارد برگر و آلبرشت شوخ در پشت صحنه فیلم

شروع فیلم، صحنه اول – پیش از آن که پاول را ببینیم – مثل یک برداشت واحد است، انگار تماشاگر خودش به سمت میدان جنگ می‌دود. بعداً از تدوین بیشتر یا تدوین آگاهانه‌تر استفاده کردیم تا موقعیت درونی پاول را منعکس کنیم. «۱۹۱۷» کمی شبیه یک فیلم ماجراجویی فیلمبرداری شد، خوب یک کارگردان انگلیسی می‌تواند این کار را انجام دهد؛ یک آلمانی نمی‌تواند. برای یک فیلم آلمانی این رویکردی اشتباه است.

یکی از صحنه‌های فوق‌العاده فیلم شما بعد از اولین نبرد است، زمانی که اتفاقات بعدی را نشان می‌دهید: اجساد روی هم انباشته شده‌اند، لباس‌های آن را درمی‌آورند و دوباره به پشت جبهه می‌فرستند تا شسته و ترمیم شوند و به گروه بعدی سربازان تحویل داده شوند.

این بخش مستقیماً از رمان می‌آید. با خودم فکر کردم: اریش ماریا رمارک در اینجا چه کار می‌کند؟ چه چیزی می‌خواهد بگوید؟ نگاه من این است: نسلی از پسران در جنگ ویران شدند و در حالی به خانه برگشتند که دیگر قادر به برقراری ارتباط با مردم نبودند. سرباز در این جنگ روح خود را از دست می‌دهد. صرفاً به یک ماشین تبدیل می‌شود، چون ناچار است از خودش محافظت کند. این ماشین جنگ است. فکر ‌کردم مهم است این مضمون را ازنظر بصری درست در ابتدای فیلم تصویر کنیم. یونیفرم‌ها را می‌بینید که پشت کامیون‌ها انباشته می‌شوند، مثل یک خط مونتاژ شسته می‌شوند؛ و ماشین به کار خود ادامه می‌دهد و نسل بعدی پسرانی را که به کشتارگاه فرستاده می‌شوند، تغذیه می‌کند.

«در جبهه غرب خبری نیست»

چند بازیگر معروف آلمانی در فیلم حضور دارند، ازجمله دانیل برول، اما فلیکس کامرر بازیگر نقش پاول بویمر را قبلاً ندیده بودیم. کجا او را پیدا کردید؟

«در جبهه غرب خبری نیست» یک رمان خیلی شناخته‌شده است، واقعاً نمادین است، بنابراین برای من مهم بود تماشاگر بدون هیچ پیش‌داوری به شخصیت پاول بویمر برسد. می‌خواستیم یک فرد جدید پیدا کنیم، کسی که هنوز کشف نشده باشد. فلیکس کامرر بازیگر فوق‌العاده‌ای است که در تئاتر بورگ در اتریش کار می‌کند. او اتریشی است. از شانس ما همسر تهیه‌کننده فیلم نیز در آنجا کار می‌کند. او عکسی از فلیکس برای من فرستاد و به خودم گفتم: چهره او همین‌طوری خیلی قدیمی و کلاسیک به نظر می‌رسد، خیلی خالص و معصومانه. ما سه تا پنج ماه دیگر روند انتخاب بازیگر نقش پاول را ادامه دادیم. من حدود ۵۰۰ بازیگر جوان را دیدم و در همین حال بارها و بارها از فلیکس دعوت کردیم بیاید و او هر بار بهتر و بهتر می‌شد، انگار در این نقش رشد می‌کرد. در یک نقطه، کاملاً مشخص شد که باید او باشد. یک کشف واقعی بود.

«در جبهه غرب خبری نیست»

صحبت از کشف شد. آلبرشت شوخ که در فیلم نقش اشتانیسلاوس کاتچینسکی، هم‌رزم بویمر را بازی می‌کند، به‌واسطه دو فیلم «ضد سیستم» (۲۰۱۹) و «برلین، الکساندرپلاتس» (۲۰۲۰) برای تماشاگران آلمانی آشناست. ممکن است این فیلم او را در سطح بین‌المللی مورد توجه قرار دهد.

کمی عجیب است که هالیوود هنوز او را کشف نکرده است. آلبرشت با هر فیلمی متحول می‌شود، هر بار مثل یک کشف جدید است. در این فیلم به‌سختی او را می‌شناسید. اشتانیسلاوس با بازی او یک آدم کاملاً خاکی است.

فکر می‌کنید این که بتوان کاری کرد تماشاگران بین‌المللی با سربازان آلمانی در یک فیلم جنگی احساس همدردی کنند، یک چالش است؟

سؤال خیلی خوبی است و سؤالی است که خودم مدت‌ها با آن کلنجار می‌رفتم. قطعاً نمی‌خواهم فیلم به‌عنوان توجیه اقدامات آلمان در جنگ تلقی شود، کاملاً عکس این مسئله است. ضمن این که نمی‌خواهم مردم بگویند: اوه به این سربازان بیچاره نگاه کنید.

«در جبهه غرب خبری نیست»

ما در آلمان – شاید بیشتر از کشورهای دیگر – منتقد تاریخ خودمان هستیم. به‌درستی به تاریخ خود نگاه انتقادی داریم و سعی می‌کنیم به‌نوعی آن را درک کنیم، بررسی کنیم. ما به‌شدت منتقد ارتش هستیم. در حال حاضر به خاطر جنگ در اوکراین این مسئله مشکلاتی ایجاد کرده است، چون ارسال سلاح به کشور دیگر یا مداخله در جنگ به هر شکل در آلمان خیلی بحث‌برانگیز است. برای من وحشتناک است که کشوری این فیلم را بهانه‌ای برای اقدامات سربازان آلمانی در جنگ ببیند.

منبع: هالیوود ریپورتر (اسکات راکسبورو)

تماشای فیلم «در جبهه غرب خبری نیست» در نماوا