مجله نماوا، سحر عصرآزاد  

فیلم سینمایی «دختر کم حرف» یک درام موجز درونی از جایگاه مغفول یک دختربچه در خانواده و تبعات فقدان مهر بر روح و جسم او است که برای بازیابی خود به پنجره سکوت پناه برده است.

کالِم بورِد؛ نویسنده و کارگردان جوان ایرلندی، اولین فیلم بلند سینمایی خود را بر اساس رمان کوتاه تحسین شده «سرپرست» به قلم کلر گیکان ساخته است. رمانی که سال ۲۰۱۰ زندگی دخترکی ۹ ساله را محور قرار داد که به طور موقت از خانواده‌ای فقیر و بی‌مهر و پرجمعیت (کلیشه کانون گرم خانواده) وارد خانواده‌ای کم‌جمعیت و مرموز و دچار تأثیرپذیری از آنها می‌شود.

ناگفته پیداست نویسنده و کارگردان با چه نگاه ظریف و هوشمندانه‌ای، کلیشه‌های ذهنی مخاطب را برهم زده و از قِبل آن به خوانشی عمیق و بسط یافته از خانواده و مفهوم عشق و بی‌مهری در کانون خانواده رسیده‌اند که فراتر از جامعه ایرلند در دهه ۸۰ میلادی، قلب و روح مخاطبانی از هر جغرافیا و زمان و مکانی را درگیر می‌کند.

مهمتر اینکه با چنین سوژه‌ای که قابلیت احساسات زدگی و تبدیل شدن به فیلمی ملودرام و اشک‌انگیز از نوع سطحی‌اش را دارد، آنچنان با ظرافت و طمأنینه برخورد کرده‌اند که رنج حاصل از این مواجهه فراتر از اشک و آه به اندرون مخاطب نفوذ می‌کند.

محوریت فیلم با دختر روستایی ایرلندی به نام کات (کاترین کلینچ) است که عنوان فیلم حتی قبل از مواجهه با او، واجد یک معرفی اولیه از شخصیت بیرونی‌اش است: دختری خجالتی، آرام، کم‌حرف که فیلم با ترسیم زاویه دید او یا به گفته بهتر جهان از نظرگاه او آغاز می‌شود.

در دقایق اولیه فیلم، کات بدون چهره و تنها از پشت سر با دوربین دنبال می‌شود تا زبان تصویری اثر، این نکته را موکد کند که قرار است کلیت کار بازتاب جهان ذهنی و درونی دخترکی باشد که وقتی از او رخ نمایی می‌شود که زیر تخت به عنوان مأمنی همیشگی پناه گرفته است.

این زبان تصویری یک قرار دیگر هم با مخاطب می‌گذارد که به تبعیت از شخصیت محوری، قرار است با فیلمی موجز و کم‌گو همراه شود که زاویه دید کات؛ پرکننده فضای خالی و ناگفته‌های درام و البته چرایی اطلاق عنوان «دختر کم حرف» به او و فیلم است.

به همین واسطه در فیلم نماهایی از درخت، طبیعت، خورشید و بازی نور و سایه و حرکت ابرها به وفور دیده می‌شود که حکم پیش‌برندگی دارند، مثل وقتی که کات در ماشین نشسته و از پنجره ناظر بر اتفاقات بیرون و عبور درختان کنار جاده است.

به گفته بهتر قاب‌های پنجره‌گون یا پنجره‌های قاب مانند به مثابه نظرگاه محدود اما عمق‌دار کات، نقشی تعیین‌کننده در این سفر درونی و تحول شخصیتی او دارند. همچنانکه از نگاه او؛ نیمرخ چهره همواره عبوس پدر و نگاه نامهربان زنِ ظاهراً مسافر! بیش از آنچه در قاب رد و بدل می‌شود، حرف دارد. مثل قاب مادر باردارِ گریان مقابل سینک ظرفشویی که از پشت سر ثبت می‌شود و قاب قبلی را تکمیل می‌کند.

فیلم با تکیه بر همین ایجاز، تصویری پرجزئیات از وضعیت کات در خانه و مدرسه و نوع رابطه‌اش با آدم‌های اطراف؛ از پدر و مادر و خواهرها تا همکلاسی‌ها و … ارائه داده و با کدواره‌هایی او را راهی سفری اجباری به خانه یک زوج مسن؛ آیلین (کری کراولی) و شان (اندرو بنت) در واترفورد می‌کند که نسبت فامیلی دوری با مادر دارند.

نویسنده و فیلمساز آنچنان ظریف، خشونت نهان طردشدگی را که بر کلیت موجودیت کات آوار شده، به مخاطب انتقال می‌دهند که شب ادراری به عنوان تلطیف شده‌ترین تبعات آن جلوه می‌کند. دخترکی که در خانه غریبه‌ها بی‌چمدان؛ به جهت فیزیکی و بیرونی و بی‌تکیه‌گاه؛ به جهت درونی رها می‌شود تا خودش به جستجوی تکه‌های شکسته و گمشده‌اش بربیاید.

طراحی هوشمندانه نویسنده و کارگردان به گونه‌ای پیش می رود که کاراکترهای آیلین و شان با دو رویه مختلف بر کات تأثیر بگذارند آنهم با دوزی تدریجی و کنترل شده از مهرورزی که متناسب با دوز محرومیت‌های به تصویر درآمده این دختر در فیلم باشد.

زن با لباس پوشاندن، حمام بردن، شانه زدن موها، یاد دادن مهارت کار روزانه و مهمتر از آن؛ نشان دادن چاه تا دخترک تصویرش را در آب ببیند که اشاره‌ای تلویحی به خودباوری و بازگشت به خویشتن برای پر کردن خلأهای درونی دارد؛ حلقه چاهی برای سقوط یا صعود…

یک پنجره که مثل حلقه چاهی در انتهای خود به قلب زمین می‌رسد

و باز می‌شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ*

اما رابطه مرد با کات واجد منحنی پر فراز و نشیب‌تری است؛ چراکه تلاش و انگیزه دخترک را برای دیده شدن از پسِ نادیده گرفته شدن‌ها و راه باز کردن به دل شان و دلخوشی به بیسکویتی که برایش روی میز می‌گذارد، همچون فرازی جدید از شخصیت شکوفاشده او ثبت می‌کند.

همان ابعاد نهفته‌ای که هیچگاه در خانه و کانون خانواده و مدرسه امکان بروز نیافتند و تنها به مدد عشقی که از این زوج دریافت می‌کند، پتانسیل بازیابی آن را در خود می‌یابد.

در این سفر بیرونی و درونی؛ دویدن تا صندوق پست، تمیز کردن گاوداری و آب آوردن از چاه همانقدر اهمیت دارند که گوش سپردن به آوازخوانی آیلین حین شانه کردن موهای کات درحالیکه از قاب پنجره به تماشای خودش در انعکاس شیشه نشسته است؛

یک پنجره به لحظه‌ای آگاه و نگاه و سکوت*…

این فراز و فرود باعث شده روند تغییر و تحول کات در خانه این زوج؛ تخت، تک بعدی و قابل پیش‌بینی نباشد و در عین حال کدهای تدریجی از رمز و راز پیرامون زندگی گذشته و حال این زن و مرد ثبت شود که به واسطه مراوده با همسایه‌ها و دوستان، راز سر به مهر آنها به خشن‌ترین شکل ممکن برای کات رمزگشایی می‌شود: پسرکی که برای آب آوردن به سر چاه رفت و هیچ‌وقت برنگشت و حالا کات ناخواسته تداعی‌کننده حیات نیمه‌کاره او برای پدر و مادرش است.

نویسنده و فیلمساز تلاش کرده‌اند زوج آیلین- شان و کات را به عنوان قربانیان خشونت پنهان بی‌مهری و نادیده انگاری رنج از سوی جامعه و آدم‌ها، به شکل تلویحی دو روی سکه طردشدگی ثبت کنند. شاید به همین دلیل است که می‌توانند بر زخم هم مرهم بگذارند و یکدیگر را دریابند.

کات از مهرندیدگی و آیلین و شان از قضاوت‌گری در رنج و فقدانی هستند که به نوعی در سکوت و سکون و کناره‌گیری آنها مجسم شده و این زیرلایه به ظریف‌ترین شکل ممکن جراحت‌های این سه شخصیت را به یکدیگر پیوند می‌دهد.

هرچند پایان قریب‌الوقوع فیلم تا حدی قابل پیش‌بینی است اما درکی که فیلمساز از درد و مرهم مشترک این سه کاراکتر در تناسب با زبان تصویر به مخاطب منتقل می‌کند، عمیق‌تر و گویاتر از تصویر تلخ بازگشت به خانه‌ای بهم ریخته و عاری از مهر و عطوفت است و همین فیلم را تأثیرگذارتر می‌کند.

حسی که کات را وامی‌دارد حتی سریعتر از آخرین رکورد دویدن تا صندوق پست، دنبال ماشین آیلین و شان بدود و درحالیکه پدر عبوسش در پس‌زمینه ای فلو سراغش آمده، خود را به آغوش‌شان بیندازد و او را (بابا جونم) خطاب کند.

*بخشی از شعر «پنجره» فروغ فرخزاد

تماشای «دختر کم حرف» در نماوا