مجله نماوا، نیما بهدادی مهر

۳ دهه از برهه‌ای که نام پیمان قاسم‌خانی به‌عنوان فیلمنامه‌نویس «من زمین را دوست دارم» روی پرده سینما نقش بست، می‌گذرد و او در دورانی که سپری کرد به‌عنوان فیلمنامه‌نویس، بازیگر و کارگردان فعالیت‌های خود را انجام داد و پله به پله پیش آمد تا به یک نام معتبر و بِرند ویژه در کمدی بدل شود.

اکنون او در جدیدترین سریال خود به نام روزی روزگاری مریخ تفکر فانتزی خود را به رخ می‌کشد و باز هم به سوژه‌ای (شوخی با فضا و کهکشان) رجعت می‌کند که تخصص بالایی در پرداخت و اجرای شوخی در آن دارد. به‌واقع از فیلم «من زمین را دوست دارم» تا سریال «روزی روزگاری مریخ»، استفاده‌ای هوشمندانه از موقعیت آدم‌فضایی‌هایی که به زمین می‌آیند یا زمینی‌هایی که به فضا می‌روند در برخی از سریال‌ها یا فیلم‌های قاسم‌خانی دیده شده که به دستاوردهایی روشن در ارجاع به بسیاری از ناکارآمدی‌های اداری، اجرایی و درعین‌حال بازتاب و نقد برخی از تفکرات و رفتارهای نکوهیده بشری و گاه نگرشی نمادین به پدیده‌ها رسیده است.

در این میان او تفکر طلایی و روزآمد خود در پرداختن به موضوعات اجتماعی را چه در شوخی‌نویسی و چه در دیالوگ‌نویسی همسو با روح زمان نشان داده است. در حقیقت رویکرد فانتزی و متفکرانه قاسم‌خانی به کمدی و درام سبب شده تا شخصیت‌هایی که خلق کرده از ماندگارترین نقش‌های تلویزیونی و سینمایی در میان مردم و منتقدان سینما باشند.

درعین‌حال پیمان قاسم‌خانی به‌وضوح این نکته را در کارنامه فیلمنامه‌نویسی خود نشان داده که استاد وام گرفتن سوژه از سریال‌ها، فیلم‌ها و کتاب‌های خارجی و بازسازی داستان آنها در فضایی ایرانیزه است و از سوی دیگر توانایی مناسبی در استفاده از ظرفیت‌های قراردادن یک فرد در موقعیتی متعارف یا نامتعارف و بازنمایی واکنش‌های همان فرد در بیانی کمدی داشته است.

به بهانه پخش سریال «روزی روزگاری مریخ» از نماوا، به ۱۵ فیلمنامه برتر او در سینما و تلویزیون پرداخته‌ام با ذکر این توضیح که برای پرهیز از طولانی شدن مطلب ناگزیر از تحلیل ساختار فیلمنامه در آثاری چون «خانه سبز»، «هتل»، «خانه ما»، «بدون شرح»، «کمربندها را ببندیم»، «مسافران»، «دزد و پلیس» و «پژمان» چشم‌پوشی کردم.

فیلم روزی روزگاری مریخ

۱۵/  «روزی روزگاری مریخ»: شوخی کهکشانی

مدت‌هاست که مباحثی چون گرم‌شدن زمین و ازبین‌رفتن تدریجی ظرفیت زندگی روی این سیاره مطرح شده و برنامه‌هایی برای آماده‌سازی مریخ در راستای زندگی نسل‌های بعد انسان‌ها روی آن در حال اجراست.

سریال «روزی روزگاری مریخ» به قرن‌ها پس از اجرای این طرح‌ها پرداخته و مریخ را سیاره‌ای نشان می‌دهد که بسیاری در حال زیستن روی آن هستند اگرچه همچنان روی زمین هم زندگی جاری است اما آن سیاره زیبا و سرشار از اتمسفر زندگی تبدیل به تکه سنگی تیره شده است.

سریال از همان الگوی غالب در بسیاری از فیلمنامه‌های قاسم‌خانی یعنی ورود یک فرد به مکانی جدید استفاده می‌کند و تلاش داشته تا از دل تضادهای میان ناصر اکبری و محیط اطرافش، موقعیت‌هایی کمیک پدید آورد.

پخش چند قسمت ابتدایی سریال «روزی روزگاری مریخ» نشان می‌دهد که روایت کمدی در حال جان گرفتن است و ناصر اکبری با بازی سام درخشانی پس از ورود به مریخ و زیستن کنار نسل نهم از نواده‌های خود قرار است سلوک زیستی خود در زمین را که سرشار از تناقضاتی اخلاقی بوده به پایه‌ای برای ایجاد کمدی بدل سازد و لحظه‌هایی نشاط‌ افزا به وجود آورد. به قول ناصر، «چقدر قراره بهمون خوش بگذره!» و این جمله نویدی است برای مخاطبان مختلف این سریال که در ادامه خوان خود را از سفره کمدی این سریال بردارند.

۱۴/  «من زمین را دوست دارم»: سفینه احساسات

خپیت با بازی علیرضا خمسه موجود فضایی لطیفی است که ناگهان مقابل یک راننده تاکسی ظاهر می‌شود و زندگی او را متحول می‌کند و جالب اینکه برخلاف نمونه‌های متأخر از این تیپ در سینمای جهان چهره ترسناکی ندارد و روحیاتش هم خشن و ضدبشری نیست و همین نکته شمایلی یکه را به او می‌دهد.

به‌واقع اگر در ابتدای فیلم، خپیت یک موجود فضایی ستیزه‌جو و ضد قانون در نظر می‌آید آن هم به‌خاطر اینکه رودرروی فرمانروای خود ایستاده و به همین دلیل به زمین تبعید شده است و از این زاویه بیم آن می‌رود که همین ستیزه‌گری را در دنیای انسان‌ها هم پیاده کند و برای خسرو (راننده تاکسی ساده‌دل و مهربان با بازی گرم بهزاد خداویسی) دردسرهایی بسازد، اما به‌مرور این نقش وجهی لطیف می‌یابد و احساسات درونی‌اش نمایان می‌شود.

اینجاست که شمایل خوف‌انگیز موجود فضایی جای خود را به شخصیتی لطیف و حساس می‌دهد که دنیا را با چشمان خود به‌صورت ترکیبی رنگین کمانی می‌بیند و تلاش دارد تا رنگ‌هایی شاد را بر دنیای آدم‌ها بپاشد به همان گونه که دیوار خانه خسرو را رنگین کمانی کرده بود.

در یک‌کلام، اندیشه قاسم‌خانی به‌عنوان سناریست فیلم «من زمین را دوست دارم» برای بیان لطافت‌ها و زیبایی‌های درونی خپیت که در سکانس ماندگار تک‌گویی وی در دفتر کاریابی به اوج می‌رسد مانیفستی باشکوه از بیان اخلاق و انسانیت در سینمای کمدی است.

۱۳/  «خوب بد جلف»: هجو موقعیت

فیلم‌های «خوب بد جلف ۱ و ۲» با تبعیت از خرابکاری پت و مت گونه دو بازیگر سینما (پژمان جمشیدی و سام درخشانی) انواعی از زیرشاخه‌های ژانر کمدی همچون فارس را دست‌مایه‌ای برای خنده آفرینی قرار می‌دهند.

در فیلم «خوب بد جلف»، روند داستان، طراحی موقعیت‌ها و شخصیت‌ها و نیز نوع دیالوگ‌هایی که برای بازیگران نوشته شده بود به هجو، اغراق و کاریکاتور پهلو می‌زد مانند شوخی با وجوه اکشن در سینمای هند در سکانس درگیری سرگرد با مأموران هندی که اغراق موجود در سرنگون شدن افراد به کمدی زدوخورد منجر و همین هارمونی همراه با دیالوگ‌نویسی‌های سرشار از هجو سبب شد تا شوخی‌های کلامی فیلم هم مانند کمدی‌های فیزیکی به قولی بگیرد مانند لحظه ورود سرگرد به خانه خلاف‌کاران، درگیری فیزیکی با بزهکاران و در نهایت دیالوگی که ژوله رو به فرخ‌نژاد گفت با این مضمون: «از اینجا تا ته خونه که بری فقط پیژامه مردونه می‌بینی».

چنین دیالوگ‌ها و شوخی‌نویسی‌هایی به‌وفور در فیلم وجود دارد و سبب می‌شود تا مخاطبان از این شیوه بی‌ادا و بدون ادعا در ساخت فیلم کمدی استقبال کنند. در فیلم «خوب بد جلف ۲» نیز همان رویکرد پت و مت ادامه می‌یابد و اینجا جدل‌ها و کل‌کل‌ها بیشتر بن‌مایه خلق کمدی می‌شود. به‌مانند شوخی‌هایی که سام و پژمان با دو کارگردان (مانی حقیقی و حامد کمیلی) در هر دو قسمت می‌کنند و آنها را تا مرز سکته و عصبیت ویران‌گرانه می‌رسانند.

درعین‌حال در قسمت دوم «خوب بد جلف» شوخی‌هایی با مؤلفه‌های سیاسی روز همچون ارائه تصویر هجو از ترامپ و نیز بیانی کاریکاتوری از عملیات‌های خرابکارانه و جاسوسی ذیل فعالیت‌های ساخت فیلم سینمایی نیز انجام می‌شود که البته در قیاس با نمونه‌های شاهکاری از قاسم‌خانی در دوران اوج سناریونویسی‌اش در دهه ۸۰ در تلویزیون چندان این شوخی‌ها جذاب به نظر نمی‌رسند، اما در وضعیت کنونی سینمای کمدی، پیشرو و جالب هستند.

۱۲/  «سن‌پترزبورگ»: به دنبال گنج

فیلم سن‌پترزبورگ

نیکیتا رومانوف فرزند آخرین تزار روسیه که در فیلم «سن‌پترزبورگ» به نام کریم شناخته می‌شود یک خلاف‌کار خرده‌پاست که وقتی با فرشاد آشنا می‌شود مایه‌های شارلاتانی و بدمنی شخصیتش رو می‌آید و تلاش می‌کند تا خود را به عقاب دوسر و گنج مخفی تزار روس برساند. او که سال‌ها در محلات پایین زیسته و آداب و سلوک زیستی‌اش برآمده از همان فرهنگ جاری در جنوب شهر است وقتی با فرشاد روبرو می‌شود برای اینکه پیش او کم نیاورد از هر حربه‌ای بهره می‌برد.

صورت خود را اصلاح می‌کند، لباس‌های شیک می‌پوشد، خود را آدم حسابی نشان می‌دهد و برای اینکه دستش رو نشود کمتر سخن می‌گوید و میدان را برای فرشاد بازمی‌گذارد تا او اسب خود را بتازاند و هر دوی آنها را به گنج تزار برساند.

شوخی با تاریخ یکی از مهم‌ترین خط‌های روایی در فیلم «سن‌پترزبورگ» است که به‌خوبی در سناریوی اثر قابل‌درک شده و مخاطبان آشنا با تاریخ تزارهای روس را به غوری مجدد در صفحات تاریخ می‌کشاند تا رد و نشان بازمانده خاندان رومانوف را از دل اسناد تاریخی بجویند و با آنچه در فیلم روایت شده مطابقت دهند.

این دعوت بازیگوشانه از مخاطبان و تاریخ‌شناسان برای تماشای فیلم به‌واقع یکی از همان تمهیدهای آشنای قاسم‌خانی برای خلق کمدی است. یعنی رونمایی از شخصیتی شُل و وِل که هیچ سنخیتی با فرزند تزار روس ندارد و ترکیبی از همه صفات منفی و نکوهیده است که می‌توان در وجود یک فرد شناسایی کرد.

به‌واقع کریم نه کلاس شخصیتی بارزی دارد و نه در بیان واژه‌ها موقرانه عمل می‌کند. او بچه کف خیابان است که سوسک را سوکس تلفظ می‌کند، به‌جای ریسک از کلمه ریکس استفاده می‌کند یا زمانی که می‌خواهد فرشاد را سر راه بیاورد و او را در مسیر پیداکردن گنج ترغیب به همکاری کند با لحنی جدی می‌گوید: «این‌قدر خته به مشماش نذار».

همین ویژگی‌های شخصیتی سبب می‌شود تا رونمایی از شخصیت حقیقی کریم به‌عنوان نیکیتا پسر تزار روس، بیشتر تداعی‌گر یک موقعیت هجوگونه باشد تا اینکه اتمسفری رئال را خلق کند که این نتیجه‌گیری کاملاً با نگرش سناریو به شخصیت‌ها و موقعیت‌ها همخوانی دارد.

۱۱/  «هیولا»: شوخی با چرخه فساد

پیمان قاسم‌خانی در سریال «هیولا» بیشتر نقش یک مشاور و ناظر را دارد. یعنی او ضمن طراحی چارچوب روایت، نقشه راه را برای امیر برادران به‌عنوان نویسنده فیلمنامه مشخص می‌سازد و بر سناریوی نگارش شده، نظارتی حرفه‌ای دارد.

حاصل همین رویکرد، سریالی شده که با وجود بهره‌بردن از مضامین آشنای پرداخت شده در دیگر سناریوهای قاسم‌خانی از جمله نقد به پشت پرده‌های مفاسد اداری با بیانی کمدی، و در عین توانایی در شخصیت‌پردازی‌های حساب شده تا حدودی دچار سکته در روایت، گیرافتادن در حصار تکرار و کاهش نبض هیجانی درام در قسمت‌های پایانی می‌شود. سریال «هیولا» برای پیمان قاسم‌خانی بازگشتی به دوران همکاری با مهران مدیری است و همان نگرش انتقادی به ساختارهای اجتماعی در معنای عام با رعایت لحن کنایی و استعاری در این سریال نیز وجود دارد.

۱۰/  «دختری با کفش‌های کتانی»: سلام سینمایی به دوم خرداد

پیمان قاسم‌خانی را بیشتر با سناریوهای کمدی‌اش می‌شناسند، اما او برای اینکه نشان دهد که روایتگری و داستان‌گویی در مضامین ملتهب اجتماعی را نیز می‌شناسد به نگارش سناریوی «دختری با کفش‌های کتانی» پرداخت.

فیلم «دختری با کفش‌های کتانی» به موضوع فرار دختری جوان به نام تداعی از خانه‌اش رویکردی جسورانه دارد و با او در یک شبانه‌روز ملتهب همراه می‌شود تا برخی از آسیب‌های شکاف نسلی و ناتوانی نسل‌ها از مفاهمه و ادراک اندیشه و بینش همدیگر را بررسی کند. البته این فیلم برای گریز از ممیزی‌های احتمالی گام‌های بیشتری برای جسارت در پرداخت سوژه ملتهبش برنمی‌دارد و نسخه بازگشت تداعی به منزل را مؤثرترین راهکار برای نزدیک شدن نسل‌ها به هم برمی‌شمرد درحالی‌که آنچه در زندگی واقعی آن روزها و این روزها جریان داشته و دارد، اغلب شوکران و فرجام شوم دختران خیابانی و فراری را نشان می‌دهد.

۹/  «ساختمان پزشکان»: مجمع آدم‌های نامتعادل

سرپرستی گروهی از نویسندگان خلاق به همراه یکدست‌سازی رویکرد در خلق موقعیت‌های کمدی از جمله مهم‌ترین اقداماتی بود که پیمان قاسم‌خانی در «ساختمان پزشکان» انجام داد. این سریال با رویکردی روان‌شناسانه به برخی از صفات جامعه ایران نگرشی منتقدانه داشت و شخصیت‌های روایت را در کانونی از اتفاقات عجیب‌وغریب به بوته قضاوت مخاطبان سپرد.

به‌واقع ساختمان پزشکان از سریال‌های موفقی است که در زیر ژانر کمدی فارس قرار می‌گیرد و با خلق شخصیت‌های عجیب‌وغریب بیشترین بهره کمیک را از تضادهای جاری میان آنها برده است.

۸/  «نقاب»: کارگردانی دسیسه‌ها

فیلم نقاب

بازی موش و گربه‌ای که میان نیما (پارسا پیروزفر) و نگار (روژان) با هنرنمایی سارا خوئینی‌ها شکل گرفت اتمسفری از راز و هیجان را در فیلم «نقاب» ایجاد کرد. قاسم‌خانی با نگارش سناریوی این فیلم، قدرت خودش در خلق موقعیت‌های معمایی را نشان داد و با ایجاد شرایطی برای دوئل شخصیت‌های پیچیده‌ای چون نیما و روژان، تبحر بالای خودش در فیلمنامه‌نویسی را به بسیاری نشان داد. اگرچه سناریوی جذاب «نقاب» با نام قبلی «پوکر»، به دلیل ممیزی‌های فراوان تکه پاره شد، اما فیلم به ‌نمایش ‌درآمده به‌خوبی ردونشان فیلمنامه‌نویسی کاربلد را برای مخاطبان بازنمایی می‌کند.

برای مثال شخصیت پیچیده نیما یکی از نمونه‌ای‌ترین پرداخت‌های سناریستی از بدمن و شر مطلق است اگرچه به دلیل شرایط عرفی جامعه و خطوط قرمز تعریف شده برای سینمای ایران، این شخصیت که یک دیونیسوس و مرد اغواگر ویژه است تنها در محدوده‌ای از خصایص همراهی و همدردی با زنان در بسیاری از دقایق فیلم خودنمایی می‌کند.

به‌واقع ممیزی‌ها باعث شد تا یکی از مهم‌ترین فرصت‌های سینمای ایران برای نزدیک شدن به‌سویه‌ای اهریمنی از یک بدمن اجتماعی و بازنمایی روشنی از کهن‌الگوی هوش سیاه (فرمانروای تاریکی و پلیدی) از بین برود؛ نیما در فیلم نقاب علاوه بر اینکه نمایانی ویژگی‌هایی بارز از هوش سیاه و فرمانروای پلیدی و تاریکی را دارد با نمایشی همدلانه و فریبکارانه خود را به زنان نزدیک می‌کرد و با دستمالی رنگی خود را دوست آنها نشان می‌داد.

از این منظر، نیما کارگردان دسیسه و توطئه علیه زنان بود و کامران (امین حیایی) را به‌عنوان شخصیتی پلید و خود را به‌عنوان شخصیتی یاور به زنان نشان می‌داد تا هنگامی که زنان به وعده‌گاه می‌آیند با گرفتن فیلم از برقراری رابطه با آنها شرایط را برای باج‌خواهی فراهم کند.

«نقاب» مسیر متفاوتی را در بازتاب بسیاری از بزه‌های جاری در لایه‌های زیرین جامعه می‌رود و ازآنجاکه این شکل از نمایش بی‌پرده طعمه کردن زنان کمتر در سینمای ایران رواج داشت بازخوردهایی مشخص از سوی درام شناسان به خود دید؛ درام شناسانی که کار قاسم‌خانی را ستودند و ارزش‌های فیلمنامه او را سوای اجرای ضعیف کارگردان ارزیابی کردند.

۷/  «پاورچین»: تولد یک ملت

ابداع کلیدواژه برره به‌عنوان نام خانوادگی فرهاد و داوود، آغازی بر مسیر جذاب همکاری قاسم‌خانی و مدیری با هم بوده است. سریال «پاورچین» پس از موج موفق تولید سریال‌های نود شبی کمدی در ابتدای دهه ۸۰ به‌مثابه کپسول اکسیژنی بود که نوع متفاوتی از روایت کمدی را مبتنی بر نماد و استعاره برای مخاطبان جا انداخت.

«پاورچین» نگرشی کمیک به گفتمان جاری در ادارات و نقد مناسبات میان برخی کارمندان و رؤسا با به‌کاربردن واژه‌هایی چون «تو نفس من بیدی» و «پاچه خواری» داشت و با نشان‌دادن دولا شدن فرهاد و داوود و سر نهادن روی میز هنگامی که رئیس وارد دفتر می‌شد این رویکرد چاپلوسانه رخنه کرده در برخی از ادارات را به نقد کشید.

درعین حال توجه به پاداش‌هایی که رئیس به آن دو می‌داد و رقابتی که میان فرهاد و داوود در همه قسمت‌ها ایجاد شد، رویکردی شجاعانه و جسورانه بود در پرداختی کمدی به آنچه در جامعه ترسیم شده در سریال پاورچین وجود داشت.

پاورچین برخی آئین‌ها و سنت‌ها را تحت عنوان فرهنگ برره وارد گفتمان عمومی کرد و تأثیراتش تا اندازه‌ای بود که رقص برره‌ای، تاریخ برره‌ای، اقتصاد نخودی، عطر بُزوبُف، برریه، نخودچی خوران، پاچه خواری و دیگر واژه‌های ابداعی را به کلیدواژه‌هایی پرکاربرد در میان مردم بدل کرد و موجی عمومی راه انداخت که به ساخت «شب‌های برره» منجر شد.

۶/  «مرد هزار چهره»: التهابات نگرش عمومی

سریال «مرد هزار چهره» شروعی مناسب دارد و قلاب داستان را به‌خوبی در ذهن مخاطبان دوستدار هیجان و بلوا گیر می‌دهد. داستان برگزاری دادگاه مسعود شصت چی ملقب به مرد هزار چهره که با تفهیم اتهامات به او، سریال به گذشته کات می‌خورد تا مخاطبان با بدمن جذاب این روایت هم مسیر شوند و ببینند که مسعود شصت چی کیست،  خانواده او چگونه هستند، چگونه در این مسیر افتاده، در جلد چه کسانی رفته و اتهام کلاهبرداری و جعل عنوانی که به او نسبت داده‌اند از کجا آمده است؟

سریال به‌خوبی همه این پرسش‌ها را در یک‌روند منطقی از خلق موقعیت‌های کمیک پاسخ می‌دهد. در پاسخ به پرسش اول، سریال مسعود شصت چی را این‌گونه معرفی می‌کند؛ کارمند بخش بایگانی اداره ثبت‌احوال که کسی او را جدی نمی‌گیرد. این نکته جرقه اولی است که در ذهن مخاطبان روشن می‌شود و مسعود را شخصیتی می‌نمایاند که شاید دوستدار بیشتر دیده‌شدن است.

این بیشتر دیده‌شدن اما فکت اولیه‌ای است که با وجود تثبیت در ذهن مخاطبان به کناری می‌رود و مخاطبان به فکت دوم می‌آیند؛ به‌جایی که مسعود در مقابل درخواست بیراه آقای جندقی نمی‌تواند نه بگوید و ناگزیر به تهران می‌رود تا به‌جای سپهر جندقی در مراسم اهدای جوایز بانکی شرکت و حواله خودرو را دریافت کند.

این دو فکت یعنی تمایل به دیده‌شدن و ناتوانی در نه گفتن به‌مرور سبب می‌شود تا مسعود شصت چی به پرسونایی از تغییر شمایل‌های متعدد چنگ زند تا درون پرحسرت و دارای کمبودهای بی‌شمار خود را در این وادی به‌زعم خودش هیجان‌انگیز شفا دهد.

به‌واقع کارمند ساده‌دل و بی‌آزار ثبت‌ احوال به دلیل فشار افکار پیرامون خود به‌مرور تبدیل به فردی می‌شود بدون شمایل و بی‌هویت؛ بدین معنا که هویت فردی او به کناری می‌رود و خودش هم از این نقش‌پذیری استقبال می‌کند و در جلد شخصیت‌های مختلف فرومی‌رود.

«مرد هزار چهره» ارجاعی هوشمندانه به تفکری رسوخ کرده در جامعه است که گاه با بزرگ کردن بی‌جای افراد و قراردادن آنها در جایگاه‌هایی که کوچک‌تر از آن هستند زمینه‌های بروز خطا و اشتباه را در آن فرد تقویت می‌کنند.

۵/  «نان و عشق و موتور هزار»: پیامی برای وحدت سیاسی

فیلم نان، عشق، موتور

در دوران تشدید گفتمان دوقطبی در ایران و بروز نبردی خیابانی میان پیروان دو نهضت جوانان دوم خرداد و فدائیان انقلاب (جوانان اصلاح‌طلب و اصول‌گرایان)، ساخت فیلمی چون نان و عشق و موتور هزار یک بازی هنرمندانه با لبه شمشیر بود.

فیلم، المان‌های آشکاری از تضادها و شکاف‌های سیاسی و فرهنگی آن دوران را دست‌مایه‌ای برای بیان پیام مهرورزی خود کرد؛ بدین معنا که همه جدل‌های دو طرف ماجرا (ارشک و دو جوان حزب‌اللهی از یک‌سو و رقابت عشقی برزو و آریو بر سر باران) را در نهایت با همراهی و همدلی به یک آشتی رساند.

باران در جدال درونی با همه خواسته‌ها و آرزوهایش سرانجام قدر گنجی چون برزو را دانست و از سوی دیگر ارشک و جوان حزب‌اللهی که در جاده جاجرود بنزین موتورشان به پایان رسیده بود در یک آشتی دیپلماتیک سوار بر خودروی رئیس‌جمهور به سمت تهران آمدند تا شاید از زاویه دید جدیدی به موارد اختلاف خود بنگرند.

فیلم «نان و عشق و موتور هزار» که سناریوی هوشمندانه قاسم‌خانی را دست‌مایه‌ای برای بیان پیام‌های روز قرار داد بازتابی به هنگام از حال و زمانه بود. به‌واقع هم جدل‌های جوانان بر سرِ بازی بزرگان در آن مشهود بود (جنگ نیابتی و اردوکشی خیابانی مرسوم در دوران اصلاحات) و هم رقابت عشقی شاهزاده رویاها با یک شاگرد مکانیکی ندار بر سر باران نامی با مؤلفه‌های رایج در جامعه ایرانی همسویی نشان می‌داد.

۴/  «مکس»: نوستالژی ایران

مؤلفه‌های مفهومی فیلم «مکس» و دیالوگ‌های جاری بر زبان مجید کسرایی به‌وضوح در تمجید وطن است. خاک و سرزمین مادری در این فیلم تقدیس می‌شوند و شخصیت مکس در جایگاه ایدئولوگی مهربان پیام‌هایی از همدلی و وطن‌دوستی سر می‌دهد.

به‌واقع مجید کسرایی از شخصیت‌هایی است که اگر بهتر درک شوند محیط پیرامونی خود را آکنده از مهربانی و صلح می‌سازند. چنین فکتی از تحول ایجاد شده درون افراد و تأثیرگذاری مثبت مجید بر ارتباط آدم‌های پیرامونی‌اش با یکدیگر قابل اثبات است.

مجید آن‌قدر ساده‌دل و صمیمی است که حتی بر فرد تندرو و خشک مغزی چون قادر تأثیر می‌گذارد یا پور نقش‌بند سیاستمدار محافظه‌کار را تحت‌تأثیر منش خود به تعاملی دیپلماتیک با رقیب انتخاباتی‌اش می‌کشاند. حتی مجید بر رابطه تام و جری گونه پگاه و برادرزاده خانم گوهری نیز تأثیر می‌گذارد یا سبب می‌شود امیرعلی به یک دوستی و آشتی با مادرش فریبا گوهری برسد.

در نهایت سکانس اجرای کنسرت پایانی مجید جان‌مایه تمام هویت شخصیتی او می‌شود و مجید را در جایگاه یک وطن‌دوست خالص می‌نمایاند که هنوز با یاد پیکان جوانان ۵۷ سرحال می‌شود، با دیدن کاسه توالت ایرانی اشک شوق می‌ریزد و از دیدن مترو چنان تعجب می‌کند که انگاری یک تحول عظیم رخ‌داده و رو به رئیس هیئت استقبال از خودش می‌گوید: «ای ول شهرو ساختینا».

مجید کسرایی مهم‌ترین نماد سینمایی برای ارزش‌گذاری بر مفهوم سرزمین مادری است و ایدئولوگ خاطره‌هایی فرهمند است که باید از آن تحت عنوان نوستالژی ایران یاد کنیم.

۳/  «ورود آقایان ممنوع»: کشف شیمی خنداندن

شوخی‌نویسی‌های قاسم‌خانی در فیلم «ورود آقایان ممنوع» کاملاً از متن تحولات اجتماعی برخاسته و تداعی هوشمندانه‌ای از جدل‌هایی است که میان زنان و مردان همواره وجود داشته است. قاسم‌خانی در سناریوی خود رؤیاهایی زنانه را در محیطی کاملاً زنانه چون دبیرستان دخترانه‌ای که دبیر مرد ندارد به تصویر می‌کشد و البته این بازیگوشی را نیز به کار می‌برد که اگر مردی پای در دنیای کاملاً زنانه بگذارد چه اتفاقاتی رخ می‌دهد.

مجموعه سکانس‌های طنازانه فیلم «ورود آقایان ممنوع» که نشانه‌ای از هوشمندی تیم رامبد جوان – قاسم‌خانی است باز هم این نکته را یادآوری می‌کند که در جهان بازپرداخت کلیشه‌ها مهم نوع نگاهی است که به آنها صورت می‌گیرد و «ورود آقایان ممنوع» مهم‌ترین فیلم کمدی دهه اخیر است که از آزمون پرداخت به کلیشه دعوای زن و مرد سربلند بیرون‌آمده است.

۲/  «مارمولک»: معبری به‌سوی خدا

فیلم سینمایی مارمولک

اهلی شدن مهم‌ترین کلیدواژه فیلم «مارمولک» است و تفسیر آن به همان گونه‌ای که در فیلم مطرح شده، می‌تواند به تعالی رابطه انسان و پروردگار بینجامد. به‌واقع سناریوی فیلم «مارمولک» با گریز از کلیشه‌های مرسوم در بیان نکات معرفتی راه جدیدی را به سینمای ایران برای گذر از چالش ساخت فیلم معرفتی با رویکرد کمدی و درعین‌حال بسیار تأثیرگذار پیشنهاد می‌دهد.

این راه جدید پیشنهادی از سوی فیلم «مارمولک»، گذر از معبر خود نمایشی، ارائه دادن شمایل واقعی از درون و در نهایت قدم گذاشتن روی پله‌های خداشناسی است.

فیلم برای همین منظور رضا مثقالی نااهل و مجرم را در موقعیت یک فرد منبری ذره‌ذره به دروازه معرفت و بازگشت به خویشتن اهلی نزدیک می‌کند و در نهایت شمایل او را به‌عنوان یکی از مهم‌ترین رستگاران آزمون خداشناسی در سکانس مشهور سخنرانی برای زندانیان می‌نمایاند.

۱/  «شب‌های برره»: تحول و تطور سرزمین مادری

سریال «شب‌های برره» مهم‌ترین اتفاق کمدی‌سازی در تلویزیون و ارزشمندترین تجربه سناریونویسی قاسم‌خانی محسوب می‌شود. موجی که این سریال راه انداخت مرزها را هم درنوردید و به نقل‌قول از رئیس وقت سازمان صداوسیما این سریال آن‌قدر گل کرد که مخاطبان فارسی‌زبان خارج از کشور را نیز به تماشای خود مایل کرد.

دلایل چنین اقبال گسترده‌ای و نیز ورود بسیاری از المان‌ها، مؤلفه‌ها و نشانه‌های این سریال به فرهنگ شفاهی و عامیانه را باید در آغاز خوب و گسترش تدریجی روایت به‌سوی طرح مفاهیم دیرآشنای جامعه ایرانی همچون مباحث مرتبط با آب و انرژی، فمینیسم، سرشماری، چالش‌های روزنامه‌نگاری، آداب و سنن اجتماعی، داربی همشهری‌ها در فوتبال، بیماری‌های همه‌گیر، عوارض ورود و خروج و بسیاری دیگر از مفاهیم جست‌وجو کرد. درعین‌حال این سریال چنان در جامعه مورد استقبال واقع شد که حتی پول برره نیز برای مدتی به‌عنوان یک کالا در ایران از سوی مشتاقان خریداری می‌شد.

در مجموع قاسم‌خانی با نگاه دقیق خود به جامعه ایرانی و مکث بر حالات و روحیات مخاطب و دقت در جزئیات به‌ظاهر بی‌اهمیت زندگی یک‌لحظه کمدی ناب را می‌پروراند که از اسباب ماندگاری و باهویت شدن مجموعه‌ها و فیلم‌های مهم سینما و تلویزیون است. او امضای خاص خود را بر آثار می‌گذارد و گرچه نوع نگاهش به ظرف و قالب کمدی از مایه‌های روان‌شناسانه و جامعه‌شناسانه تبعیت می‌کند اما کنایه‌های ملموس وی به برخی از نقص‌ها و کاستی‌های موجود در سیستم مدیریتی، اداری، فرهنگی و اجتماعی همچنین بیان رک و صریح نسبت به برخی از قواعد سیاسی حاکم در سناریوهایش دارای جایگاه و نقش تعیین‌کننده‌ای در پرورش موقعیت‌ها و بسترهای خلق کمدی محسوب می‌شود.

تماشای سریال روزی روزگاری مریخ در نماوا