مجله نماوا: یک فیلم ایرانی درباره هولوکاست؟ یا به بیان بهتر یک فیلم ایرانی درباره یک فیلم ایرانی درباره هولوکاست با وجود خود هیتلر که روح او در بدن یک کارگر روزمزد حلول می‌کند؟ این اتفاقی است که در فیلم «جنگ جهانی سوم» می‌افتد.

فیلم یکی از آن مظاهر قساوت است که از هل دادن شخصیت اصلی خود به ورطه و دیدن رنج و فریاد او در مواجهه با زنجیره‌ای از موقعیت‌های ناامیدکننده لذت می‌برد.

اما برای فریاد کشیدن و کتک زدن باید مدت زیادی صبر کرد. در قسمت اول فیلم، هومن سیدی کارگردان و فیلمنامه‌نویس، باحوصله مختصات اصلی داستان را ترسیم می‌کند. شکیبِ خوب (محسن تنابنده) با معشوقش به زبان اشاره حرف می‌زند، همان کسی که به خاطر کار کردن در قلمرو یک جنایتکار اهریمنی در خطر جدی است.

فیلم به‌درستی بحران مردی را که در تناقض بسیار زیاد بین یک حوزه عمومی با یک حوزه خصوصی به سر می‌برد، نشان می‌دهد، بحران با آمدن خلافکارانی که قول داده‌اند عاشق‌ و معشوق را در ازای پولی (که درواقع هیچ‌کدامشان ندارند)، راحت بگذارند، بیشتر می‌شود.

اما یک بروز یک اتفاق تقریباً در نیمه‌راه فیلم، لحن داستان را کاملاً تغییر می‌دهد. شکیب که از درون در حال انفجار است، به انباشته‌ای از فریاد، اشک و ناامیدی تبدیل ‌می‌شود، این در حالی‌ است که او انگار در سرسره‌ای از بدبختی افتاده است که در آن هر چیزی که ممکن بود بد شود، بدتر می‌شود.

کارگردان در ششمین فیلم بلند خود، به‌ دور از ترحم و با یک دوربین سادیستی که انگار از رنج دیگران لذت می‌برد، این مسیر را رصد می‌کند. نیم ساعت آخر به شکنجه‌ای بی‌رحمانه و حساب‌شده تبدیل می‌شود که مشخص است هیچ‌کس سالم از آن بیرون نمی‌آید.

منبع: La Estatuilla (اسکیل بوئتی)