مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

«جنگ جهانی سوم» به کارگردانی هومن سیدی اولین بار در دنیا در بخش مسابقه افق‌ها جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد.

ششمین فیلم بلند سینمایی سیدی با بازی محسن تنابنده در نقش اصلی، یکی از چهار فیلم ایرانی این دوره جشنواره ایتالیایی است. آنچه در ادامه می‌خوانید نقدی است که پائولو ریبری، نویسنده و منتقد ایتالیایی درباره «جنگ جهانی سوم» نوشت.

تأمل بر قساوت نهفته در روح انسان

«تاریخ هرگز تکرار نمی‌شود، اما اغلب هم‌قافیه می‌شود.» فیلم هومن سیدی، کارگردان ایرانی با این نقل قول خاطره‌انگیز از مارک تواین آغاز می‌شود؛ و این جمله از قبل کل معنای داستان پیش روی ما را در بردارد که از پشت صحنه یک فیلم سینمایی درباره جنگ جهانی دوم شروع می‌شود و به ما هشدار می‌دهد شر چگونه همیشه در قلب انسان مخفی است.

شکیب (با بازی تنابنده) یک آدم همه‌فن‌حریف است و با انواع و اقسام کارها امرار معاش می‌کند، از نظافت و کار در غذاخوری گرفته تا کارگری ساختمان و نجاری: هرقدر هم سخت و طاقت‌فرسا باشد، هیچ کاری نیست که شکیب با تواضع و احساس وظیفه حاضر به انجام آن نباشد. او کاملاً تنهاست: همسر و فرزندش در یک زلزله مردند و تنها پیوند عاطفی او با لادن، زنی ناشنوا است که شکیب عمیقاً عاشق او است.

بااین‌حال، یک روز، زندگی او با یک نقطه عطف ناگهانی مواجه می‌شود: محل ساخت و ساز که شکیب در آن کار می‌کند به صحنه تولید یک فیلم سینمایی با موضوع جنگ جهانی دوم تبدیل می‌شود. حالا شکیب با چیزهایی جدید روبروست: یک چشم‌انداز کاری طولانی‌مدت، دستمزد بیشتر، یک جای ثابت برای خوابیدن و به‌زودی، حتی یک نقش مهم در خود فیلم و این زمانی است که به‌طور اتفاقی برای بازی در نقش آدولف هیتلر انتخاب می‌شود!

اما وقتی لادن سر صحنه فیلمبرداری می‌آید و برای فرار از یک باج‌گیری و بهره‌کشی، از شکیب درخواست کمک می‌کند، فرصت جدید او ​ناگهان با خطر مواجه می‌شود: شخصیت اصلی داستان تصمیم می‌گیرد مخفیانه لادن را در خانه‌ای که به او اختصاص داده شده است، نگه دارد، اما این تصمیم او را با مارپیچی از مشکلات و به‌زودی یک تراژدی مواجه می‌کند.

از اینجا به بعد مسیر روایی فیلم که تا اینجا نامشخص و خالی از صراحت است، ناگهان تغییر می‌کند و به تصویری روشن و بی‌رحمانه از قساوت روح انسان تبدیل می‌شود: شکیب به عوامل اصلی تولید توضیح می‌دهد که چه اتفاقی افتاده است، اما آن‌ها تصمیم می‌گیرند برای پرهیز از هر نوع مشکل همه‌چیز را لاپوشانی کنند.

اینجاست که زندگی شخصیت اصلی داستان به یک جهنم واقعی تبدیل می‌شود. ناگهان به نظر می‌رسد وحشت از رژیم‌های توتالیتر که موضوع فیلمِ در حال تولید است دوباره بیدار می‌شود و شکیبِ درمانده، خود را در حال کشمکش با یک ماشین بزرگ و فاقد عواطف بشری می‌بیند که مصمم است حقیقت را جور دیگری بنویسد و هر صدای مخالف را پاک کند. در ادامه، خود او متأثر از درماندگی و استیصال، به شکلی غیرقابل برگشت متحول می‌شود…

یک نقش‌آفرینی به‌یادماندنی

محسن تنابنده در نقش شکیب یک نقش‌آفرینی به‌یادماندنی دارد. آنچه باعث می‌شود فیلم – که بخش اول آن قطعاً عاری از اشکالات روایی نیست – واقعاً خاطره‌انگیز و اصیل شود، بازی شگفت‌انگیز تنابنده است. بازیگر (و کارگردان) تحسین‌شده ایرانی در وظیفه دشوار جان بخشیدن به یک شخصیت چندوجهی و پیچیده مانند شکیب موفق عمل می‌کند و این کار را با یک بازی پرحرارت و غریزی انجام می‌دهد. تنابنده قادر است هم انسانی‌ترین و عاشقانه‌ترین لحظه‌ها را ثبت کند و هم فرورفتن عمیق شخصیت خود در ورطه‌ای از ویرانی را به تصویر درآورد.

تنابنده با نقش‌آفرینی پرهیبت خود توجه تماشاگر را کاملاً به خود جلب می‌کند و برخی از بلاتکلیفی‌های فیلمنامه در پرده اول داستان را می‌پوشاند. او باعث می‌شود ما با شکیبِ نگون‌بخت همذات‌پنداری کرده و از آن فراتر معنای فلسفی فیلم را جذب کنیم.

باقی بازیگران نیز حضوری مؤثر دارند و عملاً در نیمه دوم فیلم پویایی سرد، بدبینانه و غیرانسانی یک رژیم توتالیتر را به نمایش می‌گذارند، رژیمی که آماده است ارزش و منزلت زندگی انسانی را برای یک هدف انتزاعی و غیر مادی، در این مورد، حفاظت از یک فیلم در دست تولید، زیر پا بگذارد.

دوگانه‌باوری و ابتذال شر

جرج اورول در کتاب معروف «۱۹۸۴» خود از «دوگانه‌باوری» می‌گوید: این بارزترین ویژگی یک رژیم توتالیتر است؛ یعنی توانایی پذیرش هر چیز، ملکه ذهن کردن و انجام یک کار بدون هر سؤال، بدون هیچ نوع تغییر در واقعیت و همیشه وفادار ماندن به آنچه توسط مسئولان دیکته می‌شود.

خاطره‌ای دور از اتفاقات وحشتناک در گذشته؟ نه. دوگانه‌باوری حتی می‌تواند سر صحنه فیلمی بازگردد که برای محکوم کردن سیاه‌ترین صفحات قرن بیستم ساخته می‌شود؛ و بی‌رحمانه به آخرین نفرها و فرومایه‌ها مانند شکیب ضربه بزند. بااین‌حال، تماشاگر متوجه اصل ماجرا هست، شواهد موجود است و توضیحات سازندگان فیلم قابل قبول نیست: بااین‌حال، تمام عوامل فیلم به‌طور دسته‌جمعی برای امضای شهادتی که نسخه رسمی را تأیید می‌کند، می‌شتابند و شکیب را محکوم می‌کنند. فرقی نمی‌کند که خط دفاعی دائماً تغییر ‌می‌کند؛ اول می‌گویند در محل تولید فیلم برای کسی اتفاقی نیفتاده است، بعد می‌گویند شکیب از همه‌چیز باخبر بوده است: دوگانه‌باوری فعال است و خودبه‌خود با تغییر تبلیغات رژیم تغییر می‌کند.

اما مهم‌تر از همه، «جنگ جهانی سوم» به‌وضوح و آشکارا مفهوم دیگری را به نمایش می‌گذارد: «ابتذال شر» که هانا آرنت، فیلسوف یهودی به آن اشاره کرده است: معماران واقعیِ وحشتناک‌ترین اتفاقات قرن بیستم رهبرانی مانند هیتلر با یک ایدئولوژی ظالمانه یا حتی شیطانی نبودند، بلکه یک گروه عظیم، خاکستری و بی‌نام و نشان از «آدم‌های کوچک» بودند که از نفرت‌انگیز بودن کار درکی نداشتند و فقط به سمت خودخواهی‌های پیش‌پاافتاده گرایش داشتند، آن‌ها کوته‌بینانه در جستجوی منافع شخصی خود بودند.

آرنت – که کارگردان «جنگ جهانی سوم» نیز در یادداشت‌ خود بر فیلم به‌صراحت به او اشاره کرده است – نوشت: «مشکل پرونده آیشمن این بود که مردان زیادی مانند او بودند و این افراد نه منحرف بودند و نه سادیستی، بلکه خیلی عادی بودند و هنوز هم هستند.» نمونه بارز این دسته دوم، گروهی است که شکیب با آن‌ها کار می‌کند، کسانی که بدون ذره‌ای عذاب وجدان یک مرگ تراژیک را نادیده می‌گیرند و برای سرپوش گذاشتن بر کار مسببان دست به هر کاری می‌زنند.

منبع: CinemaSerieTV.it (پائولو ریبری)