مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

بعد از همه نظرات، همه بلیت‌های خریداری‌شده، و همه شوخی‌ها، به‌سختی می‌توان به یاد آورد که فیلم‌های معروف به «پیش‌درآمد»، تا همین چند وقت پیش، عملاً یک چشم‌انداز بسیار هیجان‌انگیز بودند.

وقتی جرج لوکاس در سال ۱۹۹۴ اعلام کرد قصد دارد سه‌گانه‌ای جدید را که داستان آن قبل از وقایع «جنگ ستارگان» اتفاق می‌افتد، کار کند، خیلی‌ها امیدوار شدند مغز متفکر کهکشانِ درویدها، جِدای‌ها و ووکی‌ها، بتواند آن جادوها را از نو خلق کند. همان‌طور که یکی از رؤسای استودیو در آن زمان گفت: «این که کس دیگری “جنگ ستارگان” را بسازد، هیچ معنایی ندارد؛ این که کار را جرج لوکاس انجام دهد به معنای همه چیز است.»

ایوان مک‌گرگور در نقش اوبی وان کنوبی و هیدن کریستنسن در نقش آناکین اسکای واکر

اما مسئله تنها این نبود كه لوكاس، بیش از یك دهه پس از روی پرده رفتن «بازگشت جدای» (سومین فیلم از اولین مجموعه سینمایی «جنگ ستارگان»)، دوباره از این ملک محبوب بازدید می‌کرد. نکته این بود كه او ایده بسیار جذابی در مركز آن داشت. اگر سه‌گانه اصلی، روایتی از داستان پیروزمندانه لوک اسکای واکر و تحقق سرنوشت او بود، چه می‌شود اگر فیلم‌های جدید، داستان تاریک‌تری از تکامل شخصی را به تصویر بکشند؟ چه می‌شود اگر بفهمیم دارت ویدر چگونه تبدیل به… دارت ویدر شد؟

لوكاس در سال ۲۰۰۵ در مصاحبه‌ای گفت: «شما متوجه می‌شوید دارت ویدر این هیولا نیست، یک فرد رقت‌انگیز است که با شیطان پیمان می‌بندد و خود را گم می‌کند. و او به دام افتاده است. رقت‌انگیز و غمگین است، نه یک هیولای بزرگ. منظورم این است او یک هیولا است چون به «طرف تاریک» روی آورده و به یک استاد بد خدمت می‌کند، و به قدرت رسیده و بخش زیادی از جنبه انسانی خود را از دست داده است. ازاین‌جهت، یک هیولا است، اما در زیر آن، همان‌طور که لوک در “بازگشت جدای” می‌گوید، “می‌دانم هنوز خوبی در تو وجود دارد. خوبی در تو وجود دارد، می‌توانم آن را حس کنم.” دارت ویدر فقط از طریق عشق فرزندانش و دلسوزی فرزندانش، که به او ایمان دارند، با این که یک هیولا است، خطای خودش را جبران می‌کند.»

جرج لوکاس

آنچه گاهی اوقات در مورد پیش‌درآمدها فراموش می‌شود، درخشش مفهومیِ استعاره دور از ذهنِ آن‌ها است. سه‌گانه دوم «جنگ ستارگان» یک تراژدی بزرگ جلوه می‌کند و حماسه «یک انسان خوب که بد می‌شود» را به تصویر می‌کشد. این سه‌گانه سقوط آناکین اسکای واکر، و درهم شکستن آرمان‌گرایی او‌ را که قبلاً مورد علاقه‌اش بود، روایت می‌کند. تا آن زمان هیچ فرنچایزی این‌همه وقت را به تلاش برای انسان‌سازی از ضدقهرمان اصلی خود اختصاص نداده بود، و این بسیار جسورانه و حتی الهام‌بخش بود.

مشکل البته این بود که جاه‌طلبی‌های لوکاس به‌ شکل بدی از اجرای او پیشی گرفت. اولین فیلم سه‌گانه، «جنگ ستارگان: قسمت اول – تهدید شبح» در سال ۱۹۹۹، یک غول تجاری و در عین حال یک شکست کامل از نظر منتقدان سینما بود، درحالی‌که «جنگ ستارگان: قسمت دوم – حمله کلون‌ها» در سال ۲۰۰۲ یک قدم رو‌به‌جلو ارزیابی شد، تنها به این دلیل که به‌احتمال قوی به بدی فیلم اول نبود. بااین‌حال، هواداران به قسمت سوم امید داشتند. به‌هرحال، قرار بود در این قسمت تبدیل شدن آناکین به دارت ویدر را ببینیم. درواقع کل سه‌گانه دور این لحظه‌ بنا شده بود. به خودمان گفتیم دو فیلم اول فقط دست‌گرمی بودند، – «جنگ ستارگان: قسمت سوم ـ انتقام سیت» (Star Wars: Episode III – Revenge of the Sith) قرار بود رویداد اصلی باشد.

در این مرحله و درحالی‌که ۱۶ سال از اکران «انتقام سیت» می‌گذرد، شاید فایده‌ای نداشته باشد شما را در مورد این که «انتقام سیت» یک شاهکار است، یا یک شکست کامل، سوءتفاهم، کم‌ارزش، به ‌اندازه کافی خوب، نسبتاً فراموش‌نشدنی، یا کاملاً وحشتناک، متقاعد کنیم. این جنگ‌ها مربوط به مدت‌ها پیش است، اما باید اشاره کرد وقتی فیلم در ۱۹ مه ۲۰۰۵ به سینماهای چند سالنی رسید، برای همیشه پایان دوره‌ای را در «جنگ ستارگان» رقم زد، دوره‌ای که در آن لوکاس تصمیم‌گیرنده اصلی بود. ما البته در آن زمان نمی‌دانستیم، اما دانستن این نکته حالا دیدن دوباره فیلم را با کمی اندوه همراه می‌کند، تا حدی به دلیل این که «انتقام سیت» آخرین دور او بود، و تا حدی به این دلیل که «انتقام سیت»، با وجود نقاط قوت، نتوانست کاملاً به آنچه مجموعه نوید آن را داده بود، عمل کند. لوکاس می‌خواست داستان گذشته‌ی یکی از بهترین آدم‌های بد سینما را تعریف کند، اما کاملاً از پس این کار برنیامد.

چرا آن زمان این مسئله مهمی بود؟ پاسخ واضح این است: «زیرا یک فیلم “جنگ ستارگان” بود»، اما ازآنجاکه واکنش عمومی به دو فیلم اول سه‌گانه دقیقاً درخشان نبود، احتمالاً فاکس قرن بیستم – که پیش‌درآمدها را پخش کرد (همان‌طور که سه‌گانه اصلی را پخش کرد) – کمی نگران این مسئله بود که بخشی از شکوه و جلال مجموعه از دست رفته است. به یاد داشته باشید، «حمله کلون‌ها» اولین فیلم «جنگ ستارگان» بود که پرفروش‌ترین فیلم سال خود نشد. (قهرمان باکس آفیس ۲۰۰۲، «مرد عنکبوتی» بود.). بااین‌حال انتظار می‌رفت «انتقام سیت» عملکرد تجاری موفقی داشته باشد و اوج‌ نبرد بین اوبی وان کنوبی (ایوان مک‌گرگور)، استاد و آناکین اسکای واکر (هیدن کریستنسن)، شاگرد را به ما بدهد که آن‌ها را به مسیرهای بسیار متفاوت می‌رساند. مخاطبان می‌خواستند این را ببینند.

نه این که طرفداران، ایده حضور کریستنسن در نقش آناکین اسکای واکر را قبول کرده باشند. اگرچه او در فیلم درام «شیشه شکسته» (۲۰۰۳) بسیار عالی عمل کرده بود، اما بازی کریستنسن در نقش آناکین در فیلم «حمله کلون‌ها» چیزی کم داشت. او جِدای نوپا را در قالب نوجوانی بدخلق و نق‌نقو به تصویر کشید که جرقه عاشقانه زیادی بین او و پادمه با بازی ناتالی پورتمن وجود نداشت. بینندگان در «تهدید شبح» از شخصیت انی با بازی جیک لوید خوششان نیامده بود، و کریستنسن خیلی بهتر نبود. این آدم قرار بود دارت ویدر باشد؟ بدون تردید کریستنسن حرف‌های منتقدان خود را شنیده بود، اما تمام تلاش خود را کرد که این موضوع را نادیده بگیرد.

کریستنسن هم‌زمان با اکران «انتقام سیت» گفت: «صادقانه بگویم، تنها فشاری که واقعاً روی آن متمرکز شدم، فشار جلب نظر مثبت جرج (لوکاس) بود. همان‌قدر که احساس می‌کردم باید هواداران را راضی نگه دارم، وقتی جرج نقش آناکین اسکای واکر را به من پیشنهاد کرد، آن‌قدر مدیون او بودم که بزرگ‌ترین نگرانی‌ام اطمینان از رضایت او از کار بود… اگر سعی ‌کنید نگران نظرات جمعیت بیشتر باشید… خودتان را دیوانه می‌کنید.»

هیدن کریستنسن در نقش آناکین اسکای واکر

اما با آن انتظارات، فشار مشخصی هم وارد می‌شد. از ۱۹۷۷، طرفداران در مورد ارتباط بین اوبی وان و دارت ویدر در گذشته، پرسش‌های زیادی در ذهن داشتند، و «انتقام سیت» قرار بود به همه آن پرسش‌ها پاسخ‌ها دهد. به‌علاوه، لوكاس مجبور بود پایانی را به ما نشان بدهد که خط داستانی را که درنهایت ما را به وقایع مجموعه اصلی «جنگ ستارگان» می‌رساند، توجیه کند، و با این کار سری دوم مجموعه را با موفقیت به پایان برساند. برای چه کسی اهمیت داشت که دو فیلم اول سری دوم سه‌گانه متوسط ​​بودند؟ اگر لوکاس با موفقیت، سه‌گانه را تمام می‌کرد، همه بخشیده می‌شدند.

این نگاه چه تأثیری داشت؟ تصور این که «انتقام سیت» در دوره‌ای به بازار آمد که نه همه بلکه تنها تعدادی از بلاک‌باسترها موفق به فروش میلیارد دلاری (یا بیشتر) در سراسر جهان می‌شدند، خنده‌دار است. بااین‌وجود، فیلم لوکاس در سطح جهانی ۸۶۸ میلیون دلار فروخت و به‌راحتی ‌عنوان پرفروش‌ترین فیلم سال ۲۰۰۵ را به خود اختصاص داد. و منتقدان سینما هم به‌طور كلی با «انتقام سیت» مهربان بودند و تصدیق کردند بهترین فصل در سه‌گانه‌ی پیش‌درآمد است. بااین‌وجود، مشخص بود «انتقام سیت» محبوب است، بدون این که لزوماً روح زمانه خود باشد. فیلم تنها در یک بخش نامزد اسکار شد – برای چهره‌پردازی، و در بخش جلوه‌های تصویری نادیده گرفته شد – و به‌سرعت ناچار شد با یک برداشت فرهنگیِ کلی مبنی بر این که (مانند همه پیش‌درآمدها) فیلمی ناامیدکننده است، مبارزه کند.

ناتالی پورتمن در نقش پادمه

شما می‌توانید این ناامیدی را از راه‌های مختلف بسنجید. به‌عنوان مثال پورتمن اعتراف كرد سه‌گانه پیش‌درآمد به شهرت او لطمه زد. او یادآوری کرد: «همه فکر می‌کردند من یک بازیگر زن وحشتناک هستم. من در پرفروش‌ترین فیلم دهه حضور داشتم، اما هیچ کارگردانی نمی‌خواست با من کار کند.»

و بعد شما پتن آسوالت کمدین، بازیگر و شیفته داستان‌های علمی-تخیلی را دیدید که در ۲۰۰۷، در بخشی از آلبوم استندآپ کمدی «گرگینه‌ها و آب‌نبات‌های چوبی»، خود را در حالی تصور می‌کند که به گذشته برمی‌گردد و لوکاس را می‌کشد تا او نتواند پیش‌درآمدها را بسازد، و بنابراین میراث «جنگ ستارگان» خراب نمی‌شود.

آن بخش با عنوان بامزه «من در نیمه‌شب جرج لوکاس را با بیل می‌کشم» واقعاً خنده‌دار بود، اما اشتباه آسوالت این است که اعتقاد دارد دانستن چگونگی تبدیل‌شدن شخصیت‌های محبوب شما به این افراد، ذاتاً غیر جالب است. مطمئناً هالیوود هم با این حرف موافق نبود و در سال‌های اخیر به‌طور فزاینده‌ای در روایت گذشته‌ی شخصیت‌های نمادین فرهنگ پاپ سرمایه‌گذاری کرده است. این بازگشت‌ به ابتدا، از «خیزش هانیبال» و «مردان ایکس: بهترین‌ها» گرفته تا «جوکر»، نشان می‌دهد استودیوها به دنبال راهی برای گسترش دارایی‌های خود هستند. ناگهان تماشاگران درگیر فیلم‌هایی مانند «آز بزرگ و قدرتمند» و «۳۰۰: ظهور یک امپراتوری» شدند، که هدف اصلی آن‌ها (غیر از پول درآوردن) این بود که بگویند: «چیزی که شما دوست داشتید، از اینجا شروع شد.» «کروئلا» که اخیراً روی پرده سینماها رفته، تازه‌ترین نمونه از این ‌گرایش جاری است: پیش‌درآمدها ممکن است از نظر خلاقیت، الهام‌بخش نباشند، اما با آن‌ها می‌توان پول درآورد.

در مورد لوکاس، «انتقام سیت» تا به امروز، آخرین فیلمی بود که او نوشته یا کارگردانی کرده است. قبل از «تهدید شبح» در ۱۹۹۹، او از ۱۹۷۷ و «جنگ ستارگان» سکان هدایت یک فیلم را بر عهده نگرفته بود، زیرا لوکاس کارگردانی دو فیلم دیگر سه‌گانه اول «جنگ ستارگان» یعنی «امپراتوری ضربه می‌زند» (اروین کرشنر، ۱۹۸۰) و «بازگشت جدای» (ریچارد مارکواند، ۱۹۸۳) را به دیگران سپرد.

او اغلب به‌عنوان یک تهیه‌کننده تصوری و یک ایده‌پرداز زیرک دیده می‌شد – لوکاس کمک کرد فیلم‌های «ایندیانا جونز» که دوست خوبش استیون اسپیلبرگ کارگردانی کرد، سر و شکل بگیرند – اما او لزوماً یک فیلمنامه‌نویس یا کارگردان با استعداد فطری نیست، گرچه «دیوارنوشته‌های آمریکایی» (۱۹۷۳) و «THX 1138» در ۱۹۷۱، هر دو فیلم‌های کاملاً خوبی هستند. متأسفانه، پیش‌درآمدها کار زیادی نکردند که این فرضیات را رد کنند.

می‌توانید استدلال کنید که لوکاس با سه‌گانه پیش‌درآمد، انقلابی در مفهوم خلقِ محیط‌های جعلی برای بازیگران ایجاد کرد که بعداً به‌صورت دیجیتالی کامل می‌شوند، اما در آن سال‌ها و مرحله ابتدایی این فناوری، حاصل کار بیشتر نقش‌آفرینی‌های زامبی‌وار از بازیگران ماهر بود. پورتمن در ۲۰۰۲ گفت: «بسیاری از بدلکاری‌ها با فرار و مبارزه با موجودات خیالی همراه بود که تا حدودی… سرگرم‌کننده بود… اما ۹۰ درصد نماهای شما در مقابل یک صفحه آبی بود.»

و تلاش لوکاس برای نوشتن دیالوگ‌های جذاب که حتی در سه‌گانه اول «جنگ ستارگان» نیز یک نقطه ضعف به‌حساب می‌آمد، طی سال‌ها ثمربخش نبود. درام‌ پرمخاطره «انتقام سیت»، اغلب با دیالوگ‌های زمخت و بیان ملودراماتیک، ضعیف می‌شود، شاید از همه به‌یادماندنی‌تر زمانی است که آناکین سرانجام به دارت تبدیل می‌شود. وقتی دارت سیدیس (ایان ابرکرامبی) به‌دروغ می‌گوید پادمه را او کشته است، دارت به شکلی که ناخواسته کمدی از کار درآمده است، فریاد می‌زند، «نَهههههه!». برای نبرد حماسی پایانی که منجر به تبدیل آناکین به ابرشروری می‌شود که سال‌هاست می‌شناسیم، آن «نَه» گفتن کش‌دار فقط یک تصویر دردناک دیگر از این است که غرایز لوکاس دیگر مثل گذشته تیز نبود، و به تماشاگران یادآوری می‌کند سه‌گانه پیش‌درآمد، تا چه اندازه ناقص بوده است.

لوکاس در تولید یک فیلم دیگرِ «جنگ ستارگان»، انیمیشن «جنگ‌های کلوني» (۲۰۰۸) مشارکت داشت و چهار سال بعد، با اعلام این که شرکت لوکاس‌فیلم را به دیزنی می‌فروشد، صنعت سینما را شوکه کرد. لوکاس‌فیلم کودک او بود – چگونه ‌توانست آن را رها کند؟

لوكاس بعداً گفت: «در آن زمان قصد داشتم سه‌گانه بعدی را شروع ‌کنم؛ با بازیگران صحبت كرده بودم و کار داشت پیش می‌رفت. دخترم هم قرار بود به دنیا بیاید. ساخت سه‌گانه ۱۰ سال طول می‌کشد – اپیزودهای ۱ تا ۳ از ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۵ ساخته شد. در سال ۲۰۱۲، من ۶۹ ساله بودم. بنابراین سؤال این بود،”قرار است این کار را برای بقیه عمرم انجام ‌دهم؟ می‌خواهم دوباره همه این مسیر را بروم؟” سرانجام، ترجیح دادم دخترم را بزرگ کنم و مدتی از زندگی لذت ببرم.» (و این در حالی بود که شش فیلم اول «جنگ ستارگان» درمجموع بیش از چهار میلیارد دلار در دنیا فروختند.)

دیزنی به‌سرعت یک سه‌گانه جدید «جنگ ستارگان» شامل «نیرو برمی‌خیزد» (۲۰۱۵)، «آخرین جدای» (۲۰۱۷) و «خیزش اسکای‌واکر» (۲۰۱۹) ساخت. تعدادی از بازیگران سه‌گانه اول شامل مارک همیل (لوک اسکای‌واکر)، هریسن فورد (هان سولو)، کری فیشر (پرنسس لیا)، آنتونی دانیلز (C-3PO)، ایان مک‌دارمید (امپراتور پالپاتین) و  بیلی دی ویلیامز (لندو کالریسین)، در سه‌گانه سوم نقش‌های خود در فیلم‌های قبلی را تکرار کردند، و بازیگرانی جدید چون دیزی ریدلی، آدام درایور، جان بویگا، اسکار آیزاک، لوپیتا نیونگو، دونال گلیسن و ریچارد ای. گرانت به کار اضافه شدند. فیلم اول و سوم را جی.جی. آبرامز و فیلم دوم را رایان جانسن کارگردانی کردند. «خیزش اسکای‌واکر» به‌عنوان نهمین و آخرین فیلم ماجراهای اسکای‌واکر، پایانی بر مجموعه فیلم‌هایی است که از ۱۹۷۷ با فیلم تاریخ‌ساز «جنگ ستارگان: امید تازه» به کارگردانی لوکاس با بازی مارک همیل در نقش لوک اسکای‌واکر، یک پسر جوان دهاتی که خود را درگیر یک نبرد میان‌کهکشانی می‌یابد، آغاز شد. داستان سه فیلم آخر مجموعه سه دهه بعد از ماجراهای «بازگشت جدای» روی می‌دهد.

دیزنی همین‌طور دو اسپین‌آف «روگ وان: داستانی از جنگ ستارگان» (گرت ادواردز، ۲۰۱۶) و «سولو» (ران هاوارد، ۲۰۱۸)، و مجموعه‌ای گسترده از مجموعه‌های تلویزیونی، ازجمله «ماندالورین» تولید کرد. لوكاس با همه این پروژه‌ها ارتباط بسيار كمي داشت. فکر کردن در مورد «جنگ ستارگان» بدون او، عجیب بود، گرچه مطمئناً حالا دیگر یک امر عادی است.

«انتقام سیت» سر پا مانده است؟ مانند هر فیلم دیگر «جنگ ستارگان»، سخت می‌توان این فیلم را به‌طور عینی سنجید. برای هزارمین بار در شبکه‌های اجتماعی می‌بینید که با دیالوگ «تو انتخاب شدی!» شوخی می‌شود. درواقع، نقاط قوت و ضعف فیلم در غباری از میان‌مایگی ​​قرار می‌گیرد. سکانس‌های اکشن بهترین بخش سه‌گانه هستند، و مک‌گرگور واقعاً درد و رنج اوبی وان کنوبی از این که در بار آوردن آناکین به‌عنوان یک جِدای واقعی، ناموفق بوده است، منتقل می‌کند. به‌علاوه، سخت می‌توان با دیدن لباس سیاه دارت ویدر هیجان‌زده نشد – و نیازی به اشاره نیست که شنیدن صدای جیمز ارل جونز در نقش ویدر با آن تنفس مکانیکی از پشت نقاب، چه حس نوستالژیکی دارد. لوکاس همیشه یک داستان‌گوی عالی نیست، اما او قدرت کهن‌الگوها و افسانه‌ها را درک می‌کند. «انتقام سیت» از این چیزها نیرو می‌گیرد.

اما کریستنسن هرگز یک آناکین بزرگ نبود، و مطمئناً چالش‌های کاری او بعد از بازی در این سه‌گانه نشان می‌دهد برخلاف پورتمن، او هرگز نتوانست به‌طور کامل از تصور صنعت مبنی بر این که یک بازیگر قدرتمند نیست، فرار کند، اما شاید مانند دارت ویدر، رستگاری در انتظار کریستنسن باشد: اواخر سال گذشته اعلام شد که اوبی وان کنوبی با بازی مک‌گرگور، موضوع یک سریال مستقل می‌شود، و کریستنسن نیز در مجموعه بازی خواهد کرد. و واکنش طرفداران «جنگ ستارگان»، به‌طور کلی و به طرز شگفت‌انگیزی مثبت بود. آیا تماشاگران، وقتی پیش‌درآمدها اکران شدند، نسبت به او بدجنسی کردند؟ احتمالاً: او در نقش آناکین لرزان ظاهر شد، اما به نظر می‌رسد خیلی بازیگر خوب در آن فیلم‌ها گم شدند، بنابراین مقصر دانستن کریستنسن کار سختی است.

با گذشت هر سال، «انتقام سیت» – و به‌طور کلی پیش‌درآمد – بیشتر و بیشتر از یادها می‌روند. بخشی به خاطر سه‌گانه اخیر است، حداقل «نیرو بیدار می‌شود» و «آخرین جدای» به از بین بردن آن خاطرات بد کمک کردند. نسل جدیدی از کارگردانان سعی می‌کنند میراث فرنچایزی را پس بگیرند که جرج لوکاس به دنیا آورد و با فیلم‌های بعدی تا حدی از بین برد. اما با وجود عیب‌های فراوان، «انتقام سیت» آخرین جایگاه او به‌عنوان یک فیلمساز است. نکته‌ای عمیقاً ناراحت‌کننده در مورد موفقیت نصفه و نیمه او برای بازگرداندن آن دنیا به زندگی، وجود دارد.

جرج لوکاس و ساموئل ال. جکسن

در ۲۰۰۵، وقتی لوکاس برای اکران «انتقام سیت» آماده می‌شد، تصور کرد که آینده‌اش چگونه خواهد بود. او گفت: «من حق شکست را به دست آورده‌ام و این اساساً همان کاری است که می‌خواهم انجام دهم. به اندازه کافی پول برای دوران سالمندی خود کنار گذاشته‌ام. بعدازاین می‌خواهم فیلم‌هایی مانند «تی‌اچ‌ایکس» بسازم که هیچ‌کس نمی‌خواهد ببیند، فیلم‌هایی که موفق نیستند، و همه خواهند گفت من تسلطم را از دست داده‌ام. منظورم این است، من عاشق ساختن «جنگ ستارگان» هستم، و این یک ماجراجویی سرگرم‌کننده برای من است، اما آماده هستم برخی از کارهایی را که در اواخر دهه سوم زندگی دوست داشتم، کند و کاو کنم.»

آن پیش‌بینی هرگز عملی نشد – لوکاس هرگز آن فیلم‌های کوچک و شخصی را نساخت که در دوران جوانی آرزویش را داشت. «جنگ ستارگان» هدیه‌ او به دنیا است. اما شاید کسی به این فکر کند که دنیای دیگر او ممکن بود چه شکلی باشد.

منبع: سای‌فای