مجله نماوا، شهرام اشرف ابیانه

در ابتدا یک صحرای شنی بود با افقی بی‌انتها، سیاره‌ای با دو خورشید و جوانی به نام لوک اسکای واکر که به دنبال پیامی تصویری از پرنسس لیای زیبا، وارد جرگه‌ی مبارزان جمهوری‌خواه شد که علیه‌ امپراتوری فعالیت می‌کردند. در ابتدا داغی آفتاب بود و شن‌های طلایی و خانه‌هایی شبیه اسکیموهای مناطق قطبی، و موجودان عجیبی که در صحرا زندگی می‌کردند. صحرا پر از راز بود، اولین فیلم جنگ ستارگان (جرج لوکاس. ۱۹۷۷) یکباره این همه را در شکل و حالتی غریب پیش چشمان تماشاگر کنجکاو قرار داد.

دنیایی خلق شده بود که شبیه هیچ چیزی پیش از این نبود. مثل این بود که صاعقه‌ای به زمین خورده، یا که زلزله‌ای رخ داده و کل مجموعه‌ی برنامه‌ی سرگرمی‌سازی هالیوود را زیر سلطه ی خود درآورده باشد. از آن پس شخصیت‌های جنگ ستارگان مهم شدند. آن قدر که در آغاز سده‌ی جدید میلادی، دیگر فقط  یک نوستالژی شیرین سینمایی نبودند. بدون شخصیت‌های جنگ ستارگانی، انگار نمی‌شد در این دنیا بودن را تصور کرد.

پس لوکاس فیلم تصمیم گرفت فعالیت‌هایش را گسترش دهد، و به شخصیت‌های فرعی این مجموعه بپردازد. انگار این همه قرار بود فرهنگ لغتی را تشکیل دهد که مدام بر مدخل‌های آن اضافه می‌شد. تلاش لوکاس برای گسترش فعالیت‌های تلویزیونی ناکام ماند. با فروش لوکاس فیلم به دیزنی، حال همه چیز داشت به مسیر تازه‌ای هدایت می‌شد. دیزنی مجموعه‌هایی مشتق از شخصیت‌های مجموعه عرضه کرد، که سه تای آن در فاصله‌ی سال‌های ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۲ ( دوتای دیگر ماندرولین و اوبی وان کنوبی) به بازار تلویزیونی و اینترنتی عرضه شد. کتاب بوبافت، یکی از آنان بود.

در آغاز باز هم صحرا بود، و داغی شن، و جنگجویی نیمه‌مرده (بوبافت)، که از مکنده‌‌ای صحرایی به نام سارلاک به بیرون راه پیدا می‌کند. باز هم سر و کله‌ی موجودان صحرانشینی، با نام توسکان، پیدا می‌شود، با پیچ‌و مهره‌هایی بسته بر دهان، و زبانی غریب که شبیه آواهای بی‌معنی است، و لباسی که به قبایل بدوی اعراب شباهت داشت، با صحنه‌هایی وام گرفته شده از صحنه‌های بیابان و درگیری «لورنس عربستان» دیوید لین (۱۹۶۲). صحنه‌ی حمله به قطار سربازان در دل بیابان به وضوح بازسازی صحنه‌ی مشابه معروف فیلمِ دیوید لین است.

البته  از آن شاعرانگی «لورنس عربستان» خبری نیست، اما طنزی در کار است که این ارجاعات سینمایی را با معنا می‌کند. انگار قدم به کلوبی سینمایی فراموش شده‌ای گذاشته‌ایم، و صحنه‌هایی پراکنده و هوشمندانه انتخاب شده از معروف‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما را درون حلقه‌ی فیلمی کشف کنیم. از این منظر کتاب بوبافت، هم وسترن است هم فیلمی حماسی هم چیزی شبیه سریال‌های ماجرایی ارزان قیمت سال‌های دهه‌ی چهل میلادی. زمانی که دنیا تازه از جنگی ویرانگر بیرون آمده، و سرگرمی در قالب پلات‌های داستانی‌ ساده‌ای، که به خلق و خوی کودکی پهلو می‌زند، قلب تماشاگران را تسخیر می‌کند.

مستند گالری دیزنی: کتاب بوبا فت

مستند گالری دیزنی: کتاب بوبافت، به ما می‌گوید چه شد صحرا، لوکیشن اصلی داستان شد، و سه‌گانه‌ی ‌ابتدایی «جنگ ستارگان» و شخصیت‌های خلق شده توسط جرج لوکاس چه تاثیری بر روند ساخت مجموعه‌های دنباله‌ی آن گذاشت. با دیدن مستند متوجه می‌شویم فیلم‌های هری هاوزن، خالق جیسون و آرگونات‌ها (۱۹۶۳)، چگونه در ساخت جلوه‌های ویژه وساختِ عروسک‌های فیلم تاثیر گذاشت.

به گوشه‌ای از پشت پرده‌ی این وسترن فضایی سرک می‌کشیم، و لی وان کلیف (بدمن فیلم‌های سرجو لئونه) و دوئل نهایی‌اش را با کلینت ایستوود را در پلان‌بندی‌های مشابهی می‌بینیم (در صحنه‌ی نبرد پایانی کد‌بین  cad bane- با آن کلاهِ  لی‌وان کلیفی‌اش و ماسکی که به صورتش کشیده شده تا لبخند شیطانی لی‌وان کلیف در فیلم خوب بد زشت، ۱۹۶۶را به یاد بیاورد- با بوبافت در قامت کلینت ایستوود پنهان شده در زرهی آهنین در حالی که صورتش پیدا نیست).

کلیت داستانِ سریال، ارجاعت بی شمار به فیلم‌ها و کمیک استریپ‌های قدیمی است. انگار این ستایشی باشد بر همه‌ی فیلم‌های ارزان قیمت بی‌ادعایی که تماشاگر علاقه‌مند به فیلم‌های بی مووی را به سینما می‌کشاند. ثبت‌کننده‌ی هیجان‌انگیزترین بخش‌های تاریخ سینما، که سلیقه‌ی ‌بصری و دیداری ما را در طول این سال‌ها شکل داده.

انگار این همه یک یادآوری باشد که در دل صحرایی بی‌نام و نشان بازآفرینی شده. شبیه دعوتی باشد از همه‌ی ابرقهرمان‌های تاریخ سینما (از کینگ‌کنگ در حال بالا رفتن از برج امپایر استیت تا هفت‌تیرکش‌هایی که از افق سر برمی‌آورند تا رعب و وحشت بر دل ساکنانِ شهرهای بنا شده در کناره‌ی بیابان بیندازند تا ریک، همفری بوگارت، فیلم «کازابلانکا»، مایکل کورتیس ۱۹۴۳ هم در شکل زنی که یک کابره را به همان سبک و سیاق  و خونسردی اداره می‌کند هم در شهر پر از عجایب داستانی جاخوش کرده). انگار این آغاز دوباره‌ی شکل گیری تمدنی تازه و فضایی باشد، که با بدویتی در با سبعیتی دو چندان بیشتر دست و پنجه نرم می‌کند.

مستند پیش رو، با مصاحبه با عواملِ سریال و تشریح روند خلق سریال، تنها یک رویدادنگاری ساده نمی‌کند. با تصویر کردن آرزوها و موانع پیش روی دست‌اندرکارانِ پروژه، در راس‌شان جان فاورو خالق اصلی پروژه، ‌سعی می‌کند راه به دنیای درونی‌ای باز کند که به شخصیت‌های گوناگون داستان جان داده. دنیای که در آن هر ماجراجویی و تجربه‌ای مجاز است، و استفاده از جدیدترین جلوه‌های ویژه‌ی بصری البته حرف اول را می‌زند.

شاید کسانی که سریال را دیده باشند از دیدن نام مارک همیل به عنوان یکی از بازیگران سریال تعجب کنند. مارک همیل در نقش لوک اسکای واکر جوان با همان شکل و و قیافه‌ی جوانی خود ظاهر می‌شود. مستند، از چگونگی زنده کردن تصویر چهره‌ی جوانی مارک همیل در اوج دوران درخشش در سه‌گانه ابتدایی جنگ ستارگان پرده برمی‌دارد. با کمک فن‌آوری، مارک همیل جوان سال‌ها پیش به بازی دوباره‌ای دعوت شده.

پیش از این در آخرین سری سینمایی «جنگ ستارگان»، کری فیشر در نقش پرنس لیای پا به سن گذاشته، با کمک فن‌آوری دیجیتال از دیار مردگان به صحنه‌ی سینما بازگشته بود. روندی تازه در ساخت فیلم و مجموعه‌های تلویزیونی که پیش از این به رویا شباهت داشت، و  حال شکل عملی به خود گرفته. برای مثال روندِ جان بخشی و حرکت دادنِ عروسکی چون بیبی یودا با کمک دو عروسک‌گردان و فرآیند انیمه‌سازی شکل اجرایی چشم گیر پیدا می‌کند. انگار دستاوردهای سنتی عروسک‌گردانی، با فن‌آوری‌های بصری و امکانات انیمه‌سازی درآمیخته تا به شخصیت‌سازی جلوه‌ای نو و خلاقانه‌تر ببخشد.

با دیدن مستند، می‌فهمیم با داشتن ایده و ذهن خلاق، بهره‌وری از فن‌آوری جلوه‌های بصری می‌توان چه قله‌های فتح نشده‌ای را پیش‌رو دید. می‌توان صحرای داغی را تجسم کرد، با شن‌هایی سوزان و موجوداتی به شکل غریب که از دل این صحرا سربرآورده‌اند. موجوداتی که ساکنان سیاره‌هایی خیالی‌اند که سینما به آنها جان داده. انگار این بُعد ششم تازه کشف شده‌ای باشد، که بخواهد دری به دنیای تازه‌ای باز کند. جهانی مملو از راز که صحرا در مرکزیت آن قرار دارد. انگار بخواهیم خودمان را برای بازتولید دیجیتالی چیزی آماده کنیم که تنها در ذهن ما زنده است، ولی حال امکان آن را یافته که برای لحظاتی در شکل پدیده‌ای بصری پیش چشمان‌مان خودنمایی کند.

پیوست: شخصیتِ بوبافت اولین بار در فیلم امپراتوری ضربه می‌زند (اروین کرشنر. ۱۹۸۰) ظاهر شد، شخصیتی فرعی که به‌عنوان مزدوری برای لرد دارث ویدر کار ‌می‌کرد. در «بازگشت جدای» (ریچارد مارکوند.۱۹۸۳) ، به دنبال کشتن لوک اسکای واکر بود، اما در نبرد با او با شمشیر لیزری، در دهان موجودی به نام سارلاک افتاد و بلعیده شد. در «حمله کلون‌‌ها» (جرج لوکاس.۲۰۰۲) پسربچه‌ای ۱۰ ساله است که شاهد مرگ پدرش بوده، و قسم ‌می‌خورد تا زمانی که زنده است، انتقام پدرش جانگو را بگیرد. او، بعدهابه جدایی‌طلبان ملحق می‌شود. در «جنگ کلون‌ها» ( دیو فیلونی. ۲۰۰۸) به عنوان یک شکارچی جایزه‌بگیر ماهر ظاهر می‌شود. و بالاخره در سریال اسپین ‌آف ( دنباله‌هایی که بر شخصیت‌های داستان‌های دیگر نوشته وساخته می‌شود)  مندلورین (۲۰۲۰)، در فصل دوم اپیزود شش، به همراه فنک شند، دخترکی چینی تبار و با خویی همچون یک روباه در نبرد، حاضر می‌شود و پس از پس گرفتن زرهش و نبرد با سربازان امپراتوری با دین جارین (معروف به مندو) همکاری می‌کند.

این‌طور که پیداست با ظهور شخصیت‌های تازه، اسپین‌آف‌های تازه‌ای و جذاب‌تر دیگری در راه است. گویی دنیای «جنگ ستارگان» قصد دارد ما را به عمق تازه‌تری از این صحرای بکر و رازآلود ببرد.

تماشای فیلم گالری دیزنی: کتاب بوبا فت در نماوا