مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

مکسین پیک، بازیگر انگلیسی روزی را به یاد می‌آورد که مدیر برنامه‌اش با او تماس گرفت. «او گفت، “متنی درباره آن ویلیامز، مبارز هیلزبورو فرستاده‌اند و…” بلافاصله گفتم، “خیلی هم خوب!” مدیر برنامه من گفت، “نمی‌خواهی اول آن را بخوانی؟” گفتم، “اوه، خیلی خب، پس… بهتر نیست شروع کنیم؟”»

پیک در اخبار دیده بود که آن ویلیامز چگونه برای اجرای عدالت درمورد مرگ پسر نوجوانش کوین در فاجعه استادیوم فوتبال هیلزبورو در ۱۹۸۹ مبارزه می‌کرد، اما هرگز او را که در ۲۰۱۳ درگذشت، از نزدیک ملاقات نکرده بود. پیک خیلی زود دچار تردید شد. «نشستم و فکر کردم “می‌توانم نقش او را بازی کنم؟ من شبیه او نیستم، شبیه او حرف نمی‌زنم، آن یک مادر است…” به‌عنوان یک بازیگر به همه چیزهایی فکر می‌کنید که نیستید، اما بعد به خودم گفتم، “این سریال درمورد من نیست، درباره روایت یک داستان است. درمورد اعتبار بودن به‌عنوان بخشی از چنین چیزی است.”»

سریال آن
مکسین پیک و استیون والترز

اوایل دسامبر ۲۰۲۱، پیک، همبازی‌ او، استیون والترز و کوین سامپسون نویسنده سریال از طریق زوم درباره «آن» (Anne) با من صحبت کردند. سریال آی‌تی‌وی درباره آن ویلیامز، یک مغازه‌دار اهل فورمبی است که ۲۰ سال را صرف مبارزه با پنهان‌کاری فاجعه هیلزبورو کرد و به یکی از الهام‌بخش‌ترین مبارزان عدالت در اواخر قرن بیستم تبدیل شد.

«آن» ژانویه ۲۰۲۲ در چهار شب متوالی روی آنتن رفت، سریالی که ۲۴ سال را در برمی‌گیرد، از ۱۵ آوریل ۱۹۸۹ تا مرگ زودهنگام ویلیامز براثر سرطان در ۲۰۱۳. «آن» یک پرتره قدرتمند از مادری بی‌ادعا و مبارزه او برای حقیقت است و لطمه‌ای که یک تراژدی به خانواده و سلامت او وارد کرد.

«آن» تولید ورلد پروداکشنز، تیم پشت سریال‌های «مرز وظیفه»، «بی‌خوابی/ویجیل» و «قتل‌های پمبروکشایر» است و متن آن نوشته سامپسون، نویسنده و طرفدار تیم فوتبال لیورپول است که خودش در روز حادثه از فاجعه ناشی از ازدحام هواداران در انتهای لپینز لین در هیلزبورو جان سالم به در برد و از نزدیک شاهد وقوع تراژدی بود.

در دل اقتباس او چیزی است که سامپسون به‌درستی آن را نقش‌‌آفرینی «خارق‌العاده» پیک توصیف می‌کند. پیک به من می‌گوید: «به همین خاطر است که همیشه تمایل دارم در پروژه‌هایی مثل این کار کنم. بازیگران زیادی با من تماس گرفتند و گفتند، “می‌توانی کاری کنی که من هم صحنه‌ای در این پروژه داشته باشم؟” بازیگران معمولاً هیچ‌وقت این کار را نمی‌کنند.»

سریال آن

در لحظه‌های آغازین «آن»، در یک روز بهاری آفتابی در سال ۱۹۸۹، کوین ویلیامز ۱۵ ساله در حالی از خواب بیدار می‌شود که مادرش کنار او نشسته است و با وجود مخالفت قبلی به او می‌گوید که می‌تواند برای دیدن بازی نیمه‌نهایی جام حذفی بین لیورپول و ناتینگهام فارست به ورزشگاه برود. سریال از اینجا به بعد داستان آن را در طول دو دهه دنبال می‌کند، سال‌هایی که او برای افشای حقیقت درباره چگونگی مرگ پسرش با دروغ‌های پلیس، فساد سیاسی و یک نظام قضایی تمسخرآمیز روبرو بود. تماشای بخش زیادی از سریال دردناک است و برخی صحنه‌ها تماشاگران را وامی‌دارد با ناامیدی فریاد بزنند، اما در عین حال ظرافت دارد؛ داستانی الهام‌بخش درباره عشق یک مادر به خانواده‌اش است و این که خوبی چگونه می‌تواند در آدم‌هایی که حتی در معرض بدبین‌ترین قدرت‌های زمین قرار دارند، پایدار بماند.

سامپسون می‌گوید: «بخش‌هایی از سریال عمیقاً غم‌انگیز است، اما باید این‌طور باشد. وقتی اولین بار ایده ساختن یک فیلم را با آن در میان گذاشتم (در ۲۰۱۲، وقتی سامپسون کتاب «صداهای هیلزبورو» را می‌نوشت) به او گفتم آنچه ارین بروکوویچ از سر گذراند در مقایسه با او یک سرگرمی سبک بود.»

کوین در جایگاه ۳ هیلزبورو براثر فشار جمعیت جان خود را از دست داد: او یکی از ۳۷ نوجوان در بین ۹۷ مرد، زن و کودک بود که به خاطر قصور فاجعه‌بار پلیس کشته شدند. پیک در اپیزود اول نقش آن را در اولین سال سوگواری او بازی می‌کند. گیج و ویج از غم و غصه و مدفون زیر ملافه‌ها که فقط سعی می‌کند بفهمد چه اتفاقی برای کوین در آخرین لحظه‌های زندگی‌اش افتاد.

آن در ابتدا روایت رسمی درباره این که کوین به‌سرعت در اثر خفگی ناشی از ازدحام جمعیت مُرد، باور می‌کند، این که پس از وارد آمدن صدمات شدید به گردن، هیچ شانسی برای نجات او نبود. درحالی‌که او ابتدا با این باور که مرگ پسرش آنی بود، آرام می‌گیرد، در اپیزود دوم که در سال ۱۹۹۰ روی می‌دهد، شکاف‌هایی در روایت رسمی ایجاد می‌شود. در شرایطی که آن با کمک وکلا، متخصصان پزشکی و دو افسر پلیس که از پایبندی به روایت رسمی سر باز می‌زنند، شروع به جمع‌آوری حقیقت می‌کند، مرگ کوین به‌عنوان یکی از کلیدهای یک پنهان‌کاری ظاهر می‌شود.

سریال آن

در تحقیقات اولیه فاجعه هیلزبورو در سال‌های ۱۹۹۰-۱۹۹۱، اشتفان پوپر، مأمور تحقیق در مرگ‌های مشکوک، فرضیه بدنام “۳٫۱۵، آخرین مهلت” را قطعی اعلام کرد: پوپر اساساً اعلام کرد تمام کسانی که جان خود را از دست دادند، دچار جراحات کشنده‌ شده بودند که تا ساعت سه و ۱۵ دقیقه بعد از ظهر روز حادثه غیر قابل جبران بود؛ بنابراین شواهد مرتبط با واکنش اورژانس بعد از آن زمان قابل استناد نیست.

حکم پوپر در سال ۱۹۹۰ تا حد زیادی به‌صورت رسمی تلقی شد، اما در چهار اپیزود سریال که تلاش آن از ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۲ را دنبال می‌کند، آشکار می‌شود حکم پزشکی قانونی یورکشایر جنوبی به این معنا بود که وسعت قصور پلیس ناحیه (تحت فرماندهی دیوید داکنفیلد) در فاجعه هیلزبورو هرگز در شفیلد با دقت کامل بررسی نشد. گزارش تاریخی «هیئت مستقل هیلزبورو» در ۲۰۱۲ مشخص کرد در صورت یک واکنش اضطراری هماهنگ و درست‌، کوین و ۴۰ نفر دیگر که در آن روز جان باختند، شاید بعد از ساعت سه و ۱۵ دقیقه بعد از ظهر نجات پیدا می‌کردند.

آن در ابتدا دغدغه رسیدن به حقیقت گسترده‌تر را نداشت. او فقط می‌خواست بداند چه اتفاقی برای «پسر کوچک من» افتاده است. سامپسون می‌گوید: «خیلی از مبارزان، مادران دل‌شکسته‌ در جستجوی پاسخ بودند و ایده عشق مادری به‌عنوان قوی‌ترین دشمن فساد یک ایده‌ قدرتمند و همچنین کاملاً مرتبط است.»

سریال آن

مرتبط بودن همچنین در به تصویر کشیدن خانواده‌ای که در غم و غصه خود از هم می‌پاشد و نیاز آن خانواده به حقیقت جلوه می‌کند. درحالی‌که آن و متحد خستگی‌ناپذیر او، شیلا کلمن، محققی از شورای شهر لیورپول، کارآگاهان آماتور می‌شوند (سامپسون می‌گوید: «آن‌ها خود را کاگنی و لیسی توصیف می‌کردند)، استیو، شوهر آن موقع خوردن چای از او می‌خواهد جراحات کشنده کوین را برای پسر بزرگ‌ترشان توصیف نکند؛ او نگران خراب شدن تعطیلات خانوادگی است و درحالی‌که همسرش ازنظر جسمی و احساسی دور می‌شود، با ناامیدی به او نگاه می‌کند. وقتی استیو درمی‌یابد زندگی خانوادگی آن‌ها دیگر هرگز مثل قبل نخواهد شد، با ضبط صوت خود به آلونک باغ پناه می‌برد. یک شب، وقتی آن پس از حضور در دیوان عالی در یک میخانه مشغول نوشیدن است، استیو مجموعه صفحه‌های خود را جمع می‌کند و می‌رود.

سامپسون می‌گوید: «شرح وظایف آن و همه آن مادران داغ‌دیده، ناخواسته در یک‌ شب تغییر کرد. وقتی آن‌ها در یک یکشنبه آوریل ۱۹۸۹ از خواب بیدار شدند، جویای حقیقت، کارآگاه و مبارز بودند. فکر می‌کنم تماشاگران همدلی می‌کنند – این که آدم‌های کوچک در سختی‌ها قیام ‌کنند تا قدرتمند شوند.»

وقتی سامپسون اولین بار در ۲۰۱۲ ایده اقتباس از داستان آن را مطرح کرد، مادر خودش در حال احتضار بود. «ترغیب شدم درمورد این مادران دلاور بنویسم که ​​آستین‌هایشان را بالا زدند.» اما چرا در میان تمام آن مادران داغدار هیلزبورو، آن را انتخاب کرد؟ او می‌گوید: «از بین تمام کسانی که از نزدیک دیدم، آن بهترین تجسم فروتنی، اراده و شوخ‌طبعی بود. آن تجسم جهانی بودن تجربه هیلزبورو بود.»

سریال آن

آن دوست من بود. خود من از له شدن در جایگاه ۳، همان‌جا که کوین کشته شد، جان سالم به در بردم و در ۲۰۰۹، در آستانه بیستمین سال فاجعه و در شرایطی که پنهان‌کاری مقامات ادامه داشت، گزارشی برای آبزرور درباره تجربه‌ خودم از زنده ماندن در هیلزبورو نوشتم و این که آن فاجعه چطور دیگران ازجمله آن را تحت تأثیر قرار داد. من و آن دوست شدیم، همان‌طور که او با خیلی از بازماندگان دوست شد. به پیک می‌گویم نقش‌آفرینی او چشم‌گیر است، به‌ویژه ازاین‌جهت که او هرگز آن را از نزدیک ندید.

پیک لبخند شیرینی می‌زند و می‌گوید: «آه، ممنونم. امیدوار بودم مردم در من شباهت‌هایی به آن و این که چه کسی بود ببینند.» او برای بازی در نقش آن از چه چیزی استفاده کرد؟ «شما به‌عنوان یک بازیگر، غریزه و همدلی خود را دارید. ضمناً کتاب‌های “هیلزبورو: حقیقت” فیل اسکریتون و “صداهای هیلزبورو” کوین را خواندم، تصاویر آرشیوی خبری را دیدم و با سارا (دختر آن) آشنا شدم، اما آخر سر باید با کلمات روی صفحه پیش بروید.»

متن سامپسون ظریف و با تمام دردهایش، عاری از احساساتی‌گری است – چیزی که برای پیک ۴۸ ساله جذاب بود. او می‌گوید: «همان ابتدا به بروس گودیسون (کارگردان) گفتم، “نمی‌خواهم خیلی احساساتی باشد. نمی‌خواهم آن همیشه در حال گریه باشد…” آن من را یاد مادرم می‌انداخت: آن نسل از زنان آرام و ساکت که سیاسی نبودند، اما یک حس عدالت‌خواهی قوی داشتند.»

پیک مادرش را در ۶۶ سالگی، شش ماه پس از تشخیص سرطان لوزالمعده از دست داد. او می‌گوید: «فقط یک‌بار گریه او را دیدم. آن زن‌ها گریه نمی‌کردند… شما حالا سریال‌های زیادی می‌بینید که همه همیشه در حال گریه هستند! درواقع فکر می‌کنم افراد واقعی خیلی سخت گریه می‌کنند. ما گاهی برای غم‌انگیز‌ترین چیزها هم گریه نمی‌کنیم. واکنش مردم به آسیب روحی و روانی همیشه باعث تعجب‌ است.»

سریال آن
مکسین پیک در مقابل دیوارنگاره آن ویلیامز

«آن» در حقیقت داستانی درباره آسیب روحی و روانی است، چیزی که سامپسون آن را «آسیب جانبی هیلزبورو» توصیف می‌کند، اما داستانی است که امید در آن پایدار است. این همان چیزی است که پیک «رابطه بسیار زیبا بین آن و شوهرش استیو» توصیف می‌کند.

نقش استیو را استیون والترز («غریبه» و «پسر کوچک آبی‌پوش») در اولین حضور خود پس از یک بازی درخشان در فصل چهارم «شتلند» در نقش توماس مالون، قاتل آزادشده بازی می‌کند. والترز این مزیت را داشت که توانست با استیو ویلیامز واقعی دیدار کند. ویلیامز منزوی بود و تنها دل‌خوشی‌اش موسیقی او بود. در کمال تعجب سارا، پدرش والترز را به خانه‌ خود دعوت کرد.

والترز می‌گوید: «گیتار و موسیقی بود که ما را به هم پیوند داد. فقط یک ساعت درمورد آهنگ‌های بلوز حرف زدیم. گیتار او را برداشتم. حالا دست‌هایش خیلی خوب کار نمی‌کند، اما می‌توان گفت یک نوازنده بود و من هم گیتار می‌زنم و این کمک کرد؛ او واقعاً باز بود. می‌گفت، “هر چه می‌خواهی از من بپرس.”»

با ادامه تصویربرداری، والترز هر روز صبح و عصر آهنگ «به سوی اهل راز» ون موریسون را گوش می‌داد، چون «این آهنگ استیو و آن بود» و به استیو پیامک می‌داد تا ببیند چگونه به رویدادهای خاص واکنش نشان داد. والترز می‌گوید: «این‌ها چیزهایی هستند که یک نقش را مشخص می‌کنند، چیزهایی که هرگز نمی‌توانید با خواندن یک کتاب دریافت کنید.»

برای سامپسون که از روز اول در هیلزبورو زندگی کرده است، نوشتن متن سریال «مسئولیت زیادی» داشت. او می‌گوید: «خیلی از مردم فکر می‌کنند کسانی که با پیامدهای یک فاجعه دست و پنجه نرم می‌کنند باید آن را پشت سر بگذارند. فکر می‌کنم این آدم‌ها باید کمی بیشتر بدانند که چرا این کار خیلی سخت است و چرا بیان آن هم خیلی سخت است.»

سامپسون می‌گوید: «در هر مرحله از کار با خانواده آن مشورت می‌کردم و اگر احساس می‌کردیم چیزی خیلی آزاردهنده است، عقب می‌کشیدیم.»

سریال آن

نوشتن متن‌ یک سال طول کشید و کل چهار ساعت سریال تنها در ۹ هفته تصویربرداری شد. والترز می‌گوید: «بروس (کارگردان) سه یا چهار روز قبل از شروع تصویربرداری اصلی ما را دور هم جمع کرد و همه صحنه‌های بین استیو و آن را مرور کردیم. قبل از تصویربرداری اولین صحنه هم یک شب در ولز با هم در ارتباط بودیم و فقط حرف زدیم. این واقعاً باعث شد قبل از آن که کار را شروع کنیم چیزی محکم شود، یعنی حس با هم بودن. همیشه این‌طور نیست که یک کارگردان این کار را انجام دهد.»

با توجه به برنامه فشرده کاری این یک رویکرد هوشمندانه بود. پیک ممکن بود یک روز صبح نقش آن را در ۳۰ سالگی بازی کند و بعدازظهر همان روز او را در ۵۰ سالگی به تصویر بکشد. خودش می‌گوید: «همین که تصویربرداری صبح تمام می‌شد به من می‌گفتند، “مکسین، تو بعد از ناهار ۲۰ سال بزرگ‌تر می‌شوی!»

در کل سریال، توانایی پیک در به تصویر کشیدن رفتار آن، دلسوزی و عزم او، فوق‌العاده است. سارا، دختر آن می‌گوید: «وقتی اولین بار شنیدم که مکسین نقش مادرم را بازی می‌کند، فکر کردم، “خوب، او کمی شبیه مادرم است”، اما در پایان، احساس می‌کردم مادرم را می‌بینم.»

برای پیک این مسئله «هرگز آگاهانه نبود. من به آن نگاه نکردم و نگفتم، “اوه، او این‌طوری رفتار می‌کند، من باید این کارها را انجام دهم.” اما آن نسبت به من ریتم کندتری داشت، بنابراین باید سرعتم را کم‌تر می‌کردم. گاهی باید خودت را چک کنی. باید به خودم می‌گفتم، “تو برای آن متأسف نیستی، تو داری نقش او را بازی می‌کنی.” بعضی وقت‌ها باید احساسات خود را هدایت کنید.»

صحنه‌های ساحل فورمبی اجازه می‌دهد کمی از هوایی را که همه ما نیاز داریم تنفس کنیم – – آن که حاضر نیست زیر درد و رنج خفه‌کننده‌اش خم شود؛ بازماندگان، متحدان او و مبارزه با اختلال استرس. بخش‌هایی همراه با طنز است، اما این اساساً یک داستان عاشقانه از فداکاری یک مادر برای خانواده‌اش است.

سریال آن

همچنین ادای احترام به ایمان قوی آن به‌ خوب بودن مردم است. در اپیزود اول، او خارج از شفیلد تحت تأثیر سخاوت یک کشاورز قرار می‌گیرد که صبح روز بعد از فاجعه، وقتی او و استیو به شهر می‌روند تا کوین را پیدا کنند، بدون هیچ چشم‌داشتی باک بنزین خالی آن‌ها را پر می‌کند. استیو، درحالی‌که او و آن به هیلزبورو می‌روند و درواقع راهی یک مصیبت ۲۴ ساله می‌شوند، می‌گوید: «آن، بیشتر مردم خوب هستند.»

ایمان آن به خیر، کارناوال فساد پیش رو را تحمل می‌کند، با این که ازدواج او نمی‌تواند آن را تاب بیاورد. او نمونه‌ای از یک غول عدالت‌خواه است.

همان‌طور که تیتراژ پایانی سریال به ما یادآوری می‌کند، هیچ‌کس برای کشتن غیرقانونی کوین و ۹۶ نفر دیگر در هیلزبورو، حتی یک لحظه را در زندان نگذراند، بااین‌حال، حقیقتی که آن ویلیامز به افشای آن کمک کرد به چیزی خالص‌تر و ماندگارتر از «عدالت» یک نظام حقوقی که تنها جنبه شفاف آن بی‌میلی در پذیرش قصور بود، تبدیل شده است.

سامپسون می‌گوید: «آن همیشه می‌توانست امید را پیدا کند. او معتقد بود بیشتر آدم‌ها خوب هستند و درنهایت حقیقت آشکار می‌شود. حق با او بود. باور اساسی به قدرت حقیقت، میراث آن است و برای خیلی از ما حکم نهایی هیلزبورو. تشکیلات دروغ گفت، مردم عادی راست گفتند.»

منبع: گاردین (آدریان تمپانی)

تماشای سریال «آن» در نماوا