مجله نماوا، یزدان سلحشور

سؤال اول: اولین ویژگی یک اثر ادبی یا سینمایی یا تلویزیونی یا کمیک‌استریپی یا حتی بازی رایانه‌ای اَبَرقهرمانی چه باید باشد؟ [شما برنده‌ی جایزه سریع‌ترین جواب ممکن شدید!] بله! باید قهرمان داشته باشد! سؤال دوم: بزرگ‌ترین مصیبتِ خالقِ یک اثر اَبَرقهرمانیِ سینمایی موفق در گیشه و در پیشگاه منتقدان، وقتی قرار است که دنباله‌ی آن فیلم را بسازد، چه می‌تواند باشد؟ [شما باز هم برنده سریع‌ترین جواب ممکن شدید!] بزرگ‌ترین مصیبت این است که خالقِ اثر، در بدترین ارزیابی ممکن به این نتیجه رسیده باشد که با بازیگر ایفاگر نقش قهرمان [چادویک آرون بوزمن Chadwick Aaron Boseman؛ ۲۹ نوامبر ۱۹۷۶ – ۲۸ اوت ۲۰۲۰؛ او در طول دو دهه فعالیت جوایز مختلفی شامل یک جایزه گلدن گلوب، یک جایزه امی ساعات پربیننده و دو جایزه انجمن بازیگران فیلم کسب کرد و یک بار نیز نامزد دریافت جایزه اسکار شد. مجله تایم در سال ۲۰۱۸ از او به‌عنوان یکی از ۱۰۰ شخص تأثیرگذار در جهان یاد کرد]، لااقل دو فیلم دیگر می‌تواند بسازد و یک دفعه، کرونا، همه‌ی برنامه‌ریزی‌ها را دچار وقفه کند و بازیگر موفق نقش [حتی به این نکته توجه کنید که یکی از امیدهای بازیگری سطح اول هالیوود] به دلیل تعجیل سرطان بمیرد. این همان بلایی‌ست که سرِ کوین فایگی به عنوان تهیه‌کننده و رایان کوگلر به عنوان نویسنده و کارگردان «پلنگ سیاه» [۲۰۱۸] آمد برای ساختن دنباله‌ی این فیلم ۲۰۰ میلیون دلاری که یک میلیارد و سیصد و هشتاد و دو میلیون دلار در گیشه فروخت. شما بودید چه می‌کردید؟ راه‌هایی البته وجود داشت مثلاً اینکه در فیلم دوم، ماسک پلنگ سیاه را از روی صورت قهرمان برندارند! یا بخش اعظم فیلم دوم، او ماسک به صورت داشته باشد و زمانی هم که ماسک را برمی‌دارد، با جلوه‌های پیشرفته رایانه‌ای، چهره‌اش را روی صورتِ بازیگر بدل، بازسازی کنند! یا از بستگان نزدیک‌اش که به او شباهت دارند برای بازی در این نقش استفاده کنند! [همان طوری که از این شیوه، بعد از مرگ پل واکر در «سریع و خشن۷» (۲۰۱۵) استفاده شد و یک میلیارد و پانصد و شانزده میلیون دلار در گیشه فروش داشت.] اما در نهایت چه؟ مخاطبان فیلم می‌دانستند که بازیگر نقش اصلی مرده است و در خوش‌بینانه‌ترین وضع، یک فیلم را می‌شد با چنین رویکردی سر و سامان داد و در بدترین وضع هم، ممکن بود فیلم مثل «بازی مرگ» [۱۹۷۸؛ بازی مرگ (Game of Death) فیلمی به کارگردانی رابرت کلوز و بازیگری بروس لی که ساخت آن از سال ۱۹۷۳ شروع شد ولی به دلیل مرگ نابهنگام بروس لی ناتمام ماند و پس از چند سال، یعنی در سال ۱۹۷۸ با استفاده از سکانس‌های قبلی و نیز بدل‌کار ساخته شد. آن بازیگر بدل، کیم تای-چونگ بود (حتی چینی هم نبود! اهلِ کره جنوبی بود و فیلم‌های زیادی هم بازی نکرد و مرگی زودهنگام داشت در ۵۴ سالگی و زندگی سینمایی‌اش تقریباً در نقش بدل بروس لی خلاصه شد و حتی نقش روح بروس لی را هم در «نه عقب‌نشینی، نه تسلیم/ ۱۹۸۶» بازی کرد!)] در گیشه بفروشد اما منتقدان، فیلم و تهیه‌کننده و کارگردان را زیر ساطور نقد ریز ریز کنند! [واقعاً چه فکری کردند؟! آن هم آن موقع و با آن فیلم‌نامه ضعیف؟! زنده کردن بروس لی؟!] «پلنگ سیاه: واکاندا برای همیشه»، خوشبختانه حاصل هیچ کدام از این انتخاب‌ها نیست.

هالیوود تحت تأثیرِ سینمای اتحاد جماهیر شوروی!

اگر بخواهیم منصف باشیم باید به این نتیجه برسیم که این فیلم [لااقل بخش اعظم‌اش] حاصلِ نفوذِ سینمای اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق سابق در هالیوود است سینمایی که بدون حضور قهرمان فردی [یا حضور فوق‌العاده کم‌رنگ قهرمان]، متکی بر حماسه جمعی، شور جمعی در میان مخاطبان‌اش خلق می‌کرد. از این نظر، فیلم دوم پلنگ سیاه، یادآور آثار چپ‌گرایانه‌ی دهه‌ی ۱۹۳۰ هالیوود است که متأثر از سینمای پیشروی آن موقع اتحاد جماهیر شوروی ساخته شدند و بیشتر، متکی به حماسه جمعی بودند تا قهرمانی با رویکردهای سنتی هالیوود. این تأثیر به قدری شدید بود که حتی فیلمساز بسیار مهم، دست‌راستی و ضدِ کمونیست آن موقع هالیوود، یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما را با همین نگاه حماسه جمعی و بر اساس رمانی از یک نویسنده مشهور چپ‌گرا ساخت.[خوشه‌های خشم (The Grapes of Wrath) به کارگردانی جان فورد محصول سال ۱۹۴۰؛ این فیلم بر اساس رمانی به همین نام، نوشته جان اِستاین‌بِک (در منابع فارسی بیشتر جان اشتاین‌بک شناخته می‌شود) ساخته و برنده اسکار بهترین کارگردانی شد. فیلمنامه این فیلم را نانالی جانسون نوشت که در مجموعه‌ای با عنوان «بهترین فیلمنامه‌های قرن بیستم» با ویرایش جان گاسنر و دادلی نیکولز در ۱۹۴۳ منتشر شد. این فیلم به به طور گسترده به عنوان یکی از برترین فیلم‌های آمریکا در تمام دوران‌ها محسوب می‌شود.] منظورم این است که تأثیر سینمای چپ‌گرای اتحاد جماهیر شوروی بر هالیوود، به دوران طلایی آن برمی‌گردد و هالیوود، جدا از رویکردهای بازیگران و کارگردانان و نویسندگان چپ‌گرای خود، خیلی زود متوجه شد که از «بیداری توده‌ها» هم می‌شود خوب پول درآورد! خُب! خوشحال باشید که هالیوود دوباره دارد «سرخ» می‌شود! نمی‌دانم این حرکت «مارول»، در جواب تولید یک بتمن سرخ [بتمن/ ۲۰۲۲/ مت ریوز] در «دی سی» بوده یا نه اما به هر حال با اثری کم و بیش چپ‌گرایانه روبروییم!

شخصیت «نیمور» نه جدید است نه محصول مرگ بوزمن!

در ابتدا ممکن است این تصور درباره شخصیت خاکستری «نیمور» در «پلنگ سیاه: واکاندا برای همیشه»، برای مخاطبان فیلم شکل بگیرد که او متأثر از شخصیت «آکوامن» دی سی خلق شده است اما واقعیت امر این است که از این شخصیت در حوزه کمیک، دو سال پیش از ظهور «آکوامن» در ۱۹۳۹ رونمایی شد بنابراین می‌توان به راحتی به این نتیجه رسید که شخصیت «آکوامن» گرته‌برداری از شخصیت اوست! البته «آکوامن» بسیار مشهورتر از آن است و اَبَرقهرمان است [مگر در پاره‌ای موارد و در «جهان موازی» دی سی که مقابل اَبَرقهرمان‌های جهان خشکی دی سی قیام می‌کند] در حالی که «نیمور» از ابتدای خلق خود، مدام میان شخصیت «شرور» و «اَبَرقهرمان» در حال تغییر وضعیت بوده و هست [هر چند طی جنگ جهانی دوم علیه نیروهای نازی جنگید] اما ظهور او را در دنیای سینمایی مارول، احتمالاً نوعی رقابت با «آکوامن» در دنیای سینمایی دی سی می‌توان ارزیابی کرد. «نیمور» با شخصیت‌پردازی خاص خود بیشتر متأثر از شخصیت «کاپیتان نیمو» در رمان «۲۰ هزار فرسنگ زیر دریا»ی ژول ورن است [متنفر از استعمار و سیاست‌های مالی کشورهای غربی] و از لحاظ توانایی‌هایش، یادآور اسطوره‌های یونان [هرمس که کفش‌های بالدار داشت] و روم [مرکوری که همتای هرمس است با کفش‌های بالدارش]؛ با این تفاوت که بال‌های او در پاهایش است نه بر کفش‌هایش. او در فیلم، نماینده‌ی بخش رادیکال جهان سوم است که خواهانِ نابودی تمدن خاکی و سرمایه‌دارانه‌ی غرب است و در نتیجه، مقابل واکاندا قرار می‌گیرد که به رغم تهاجم غرب به آن، خواستار تعامل صلح‌آمیز با آن است. اگر بوزمن هم زنده می‌ماند احتمالاً «نیمور» [به احتمال زیاد] وارد جهان سینمایی مارول می‌شد. از همه‌ی این‌ها گذشته، حضور او در کمیک‌ها، پیش از رونمایی از «پلنگ سیاه» بوده [۱۹۶۶] و از این جهت، سابقه‌ی بیشتری در کمیک‌های مارول دارد. با چنین وضعیتی در فیلم، می‌توان به این نتیجه رسید که چپ‌گرایی «پلنگ سیاه: واکاندا برای همیشه»، از نوع معتدل است چرا که واکاندا با «نیمورِ» رادیکال، وارد جنگ «بودن یا نبودن» می‌شود صرفاً برای نجات جهان [جهان غرب] از خشم او و شاید این فیلم، پاسخ دیرهنگام هالیوود به این سوءتفاهم قدیمی باشد که شخصیت «پلنگ سیاه» در کمیک‌ها، نماینده‌ی حزب رادیکال و سیاه‌پوست و مارکسیست پلنگ سیاه در قرن بیستم بوده است! البته، شاید!

تماشای «پلنگ سیاه: واکاندا برای همیشه» در نماوا