مجله نماوا، عرفان شفیع‌پور

برای مواجهه با «پرستار خوب» باید به سینمای فینچر و زیبایی‌شناسی‌اش تا حدِ خوبی مسلط باشیم؛ خاصه در فیلم‌هایی مانند «هفت»، «اتاق وحشت»، «زودیاک» و البته «شبکه‌ اجتماعی».

توبیاس لیندهولمِ دانمارکی در جدیدترین ساخته‌اش «پرستار خوب» یک فیلمِ قابل‌قبول اما غیراورجینال ساخته. اثری که چه در روایت قصه و چه در میزانسن-دکوپاژ ردِ پای دیوید فینچر در آن مشهود است. با مرور کارنامه‌ی لیندهولم البته یکی از دلایل این وام‌داری بصری-روایی مشخص می‌شود: او کارگردانی دو اپیزود از سریال «شکارچی ذهن» که یکی از خالقانش دیوید فینچر بود (کارگردانی پایلوت سریال که سبک بصری‌اش را تعیین می‌کند هم کار فینچر است) را برعهده داشته. اما در «پرستار خوب» چه چیزی باعث می‌شود با فیلمی در ابعادی که پیش روست مواجه شویم؟

همه می‌دانند: نسبت «پرستار خوب» با «زودیاک» و «هفت»

«پرستار خوب» براساس ماجرایی واقعی و درباره‌ی زندگی یک قاتل سریالی به نام چارلز کالین و پروسه‌ی افشای جنایت‌ها و دست‌گیری اوست. به نظرتان قصه اسپویل شد؟ باید بگویم نه. فیلم ماجرای چارلز کالین را به شیوه‌ی مرسوم آثار تریلر و سرشار از رمزگشایی‌های پی‌در‌پی تعریف نمی‌کند. چارلز کالین آن‌قدر معروف هست که با یک سرچ ساده تمام ماجراهاش را بدانیم. شبیه آن‌چه در روایت «زودیاک» شاهدش بودیم؛ خود قاتل و نگاهش مساله‌ی روایت نیست و به‌عنوان یک مک‌گافین در طول قصه کش آمده تا ما با جنبه‌های مختلف زندگی و شخصیت قهرمان‌مان آشنا شویم. قهرمان «پرستار خوب» ایمی با بازی جسیکا چستین است؛ یک مادر مجرد و پرستاری تمام‌وقت که قید منافع شخصی‌اش را می‌زند تا حقیقت افشا شود.

ارجاعات به سینمای فینچر تنها به اتخاذ شیوه‌ی روایی ختم نمی‌شود؛ در یکی از پلات‌های فرعی ما دو کارآگاه داریم با اختلاف سنی به نسبت چشم‌گیر که یکی رنگین‌پوست و دیگری سفیدپوست است. این ویژگی‌ها شما را یاد کارآگاهان «هفت» و زوج مورگان فریمن و برد پیت نیانداخت؟

ادی ردمین در فیلم پرستار خوب

خلق فضای کلاستروفوبیک: نسبت «پرستار خوب» با «اتاق وحشت»

توبیاس لیندهولم قصه‌گویی با تصویر را بلد است. گواه‌ا‌ش؟ صحنه‌ی نبش قبر در گورستان؛ مرد بعد از فهمیدن علت اصلی مرگ همسرش بر بلندی ایستاده، بغض می‌کند و با گریه دور می‌شود و دوربین هم‌زمان با حرکت او حرکت می‌کند. نمونه‌ی چنین لحظاتی که تنها تصویر، بدون خطی از دیالوگ، قصه گفته در سینمای فینچر کم ندیده‌ایم. در لایه‌های عمیق‌تر باید به توانایی خلق فضای کلاستروفوبیک (هم‌ارز «اتاق وحشت» فینچر) اشاره کرد که با استفاده‌ی مداوم لنز تله در صحنه‌هایی که ایمی و چارلی در آن حضور دارند کارکرد دوگانه‌ای پیدا می‌کند؛ در نیمه‌ی نخست فیلم و تا قبل از فاش‌شدن راز قصه و رسیدن به نقطه‌ی میانی، به لطف زیبایی‌شناسی حاصل از این لنز، فاصله‌ی میان دو کاراکتر کم و اتمسفر دوستانه‌ای میان‌شان شکل می‌گیرد و در نیمه‌ی دوم تا لحظات پایانی، روی‌کرد افراطی کارگردان در دکوپاژ-میزانسنِ صحنه‌های دونفره‌ی ایمی و چارلی (خاصه در صحنه‌ی بیمارستان) حس خفگی و التهاب را مؤکد می‌کند.

فرشته‌ی شانه‌ی چپ یا راست؟: نسبت «پرستار خوب» با «شبکه‌ی اجتماعی»

چرا با وجود این تأثیرپذیری‌ها از سینمای فینچر، «پرستار خوب» فیلم ویژه‌ای نیست؟

فینچر تنها به‌خاطر فن‌سالاری و سبک بصری‌اش فیلم‌ساز مهمی نیست. او با وجود این‌که فیلم‌نامه‌ی آثارش را شخصاً نمی‌نویسد اما فیلم‌ساز مؤلف است چون جهان‌بینی‌اش را به هر اثری که ساخته تزریق کرده. آن بدبینی به ذات انسان و سیاهی که در بهترین آثارش تا لحظه‌ی آخر دوام می‌آورند؛ از عمده دلایلی‌ست که فینچر را فینچر می‌کند. به پایان‌بندی در ظاهر هپی‌اند «دختر رفته» دوباره فکر کنید یا حتی «شبکه‌‌ی اجتماعی» در هر دوی این‌ها، انگار فرشته‌ی روی شانه‌ی چپ است که می‌برد اما در «پرستار خوب»، ماجرا فرق می‌کند. با درون‌مایه‌ای فمنیستی این سمت خیر ماجراست که پیروز می‌شود و خب؟ این روزها طرفداران فرشته‌ی شانه‌ی چپ بیش‌ترند!

تماشای فیلم پرستار خوب در نماوا