مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی

بیاییم فکر کنیم که ما تنیسوری ماهر و پرفعالیت در این زمینه هستیم. و بعد ناگهان طوری دست‌مان آسیب می‌بیند که دیگر نمی‌توانیم حتی راکت به دست بگیریم. می‌توان مثال دیگری هم آورد. شما پیانیستی قابل هستید که قرار است تا دو سال آینده به توری در سراسر دنیا بروید و در شهرهای مختلفی از دنیا رسیتال پیانو برگزار کنید و بعد در نیم روزی انگشت‌های‌تان لای دری آهنی گیر می کنند و شما انگشت‌های‌تان را از دست می‌دهید. و باز می‌توانم تصور کنم اگر من آدمی باشم که از طریق بو کشیدن عطر، کسب و کار می‌کنم و بعد یک صبح از خواب برخیزم و متوجه شوم دیگر هیچ بویی را حس نمی کنم، روزگارم چه می‌شود! قطعا در همه این مثال‌ها شما وجود یک فاجعه را احساس می‌کنید چرا که زندگی آن آدم به طرز عجیبی مختل می‌شود و ما از همان موضعی آسیب می‌بینیم که هرگز فکرش را نمی‌کنیم. ما آن ابزار/عضوی را از دست می‌دهیم که به لحاظ شغلی/موقعیتی بیشترین نیاز را به آن داریم و این یعنی شروع فاجعه در زندگی آتی ما. این چیزی است که استیو تولتز در کتاب «جزء از کل» مطرح می‌کند اگرچه او مثال‌هایی دیگر می‌آورد. او از این موضوع به عنوان درسی دردناک یاد می‌کند که کائنات به آدم می‌دهد. و البته  این درسی است که هرگز به درد آینده انسان نمی‌خورد. و چه بسا برعکس، آینده او را بهم می‌ریزد.

وقتی فراموشی و آلزایمر به سراغ یک استاد زبان‌شناسی بیاید یعنی با مثالی مشابه روبه‌رو هستیم. او که سرمایه‌اش «کلمه» است دیگر نمی‌تواند از کلمات استفاده کند و این بیشترین دردی است که می‌تواند آلیس را به مصیبت و فاجعه نزدیک کند. آلیس در فیلم هنوز آلیس زنی است در آستانه پنجاه سالگی که قرار است کلمات دیگر در زندگی‌اش جاری نباشند. او زنی است که دریای کلماتش را خشکیده می‌بیند.این که خالق فیلم «هنوز آلیس» فیلمش را با یک دورهمی خانوادگی شروع می‌کند که در بیشتر لحظاتش خنده و لبخند را بر لبان آلیس می‌بینیم، یک نامردی بزرگ است که او در حق ما انجام می‌دهد. انگار قصد کرده روی اعصاب ما راه برود و تا آنجا که می‌تواند دل‌مان را به درد آورد چرا که در روند طولی روایت و تا نقطه پایان، ما با تلخی‌های بسیاری روبه‌رو می‌شویم. وقتی آن لبخندهای آغازین را به یاد می‌آوریم، رنجش حاصل از دیدن یک آلیسِ درمانده، بیشتر عذاب‌مان می‌دهد. اما چه بیم که قرار است هم‌رنج آلیس شویم و آن آغاز، احتمالا تهمیدی درست باشد برای شریک شدن در درد و غمِ آلیس.

فیلم هنوز آلیس

آیا این چیز تلخ و غریبی نیست که از خانه بیرون بزنی و دقایقی بدوی و بعد راه خانه‌ات را گم کنی و برای لحظاتی ندانی که به کدام سو باید بروی؟ خانه که مامن و پناه است اگر گم شود، اگر پیدا نشود، چه غمناک است. البته فراموشی آلیس تازه آغاز شده و او شانس می‌آورد و خانه‌اش را بعد از مدتی فشار آوردن بر ذهنش، پیدا می‌کند و واردش می‌شود. وقتی او ناامیدانه دارد دور خودش می‌چرخد تا ببیند طرفِ درست، کدام سمت است با یک تمهید تصویری زیبا و خلاقانه روبه‌رو می‌شویم. آلیس نفس نفس می‌زند و تمام آدم‌های اطرافش و ساختمانی که در پس زمینه است به صورت فلو (محو و تار) در می‌آیند و فقط آلیس است که در تصویر فوکوس (واضح) دیده می شود. گرخیدن کلمه‌ای که وصف حال آلیس در آن تصویر است. او را طوری می‌بینیم که گویی به طور کامل از محیط اطرافش منتزع شده و انگار که رابطه‌اش با محیط تمام شده است. از این پس او دیگر نمی‌تواند با آدم‌ها ارتباط کامل داشته باشد چرا که او از جنسی دیگر می‌شود. چراکه از این پس کلمات را از دست خواهد داد و همین‌طور اسم‌ها را. این هم دردناک است که نتوانی نام کسانی را به زبان بیاوری که خودت سال‌های سال ها آنها را بزرگ کرده‌ای و آب و دان‌شان داده‌ای .اما از همه تلخ‌تر این است که آلیس فقط پنجاه سال دارد و این، سنِ زودی است برای که دیگر نتوانی کلمات را به یاد بیاوری که نتوانی دستور پخت پودینگ نان را به یاد بیاوری؛ آن هم چیزی که بارها و بارها آن را برای دلبندت درست کرده‌ای و می دانی پودینگ نان غذای مورد علاقه دخترت است.

فیلم هنوز آلیس

شروع غافلگیرکننده فراموشی

پنجاه سالگی زود است برای فراموشیِ یک زبان‌شناس. این جمله در دو جا آدم را حسابی گیج و منگ می‌کند: پنجاه سالگی و زبان شناسی. انگار که آلیس از دو سو با بدبختی مواجه شده. این که سنش برای فراموشی زود است. این که زبان‌شناس است و کسی به اندازه او ارزش کلمات را نمی‌داند. حالا که او دارد از کلمات خالی می‌شود گویی که از همه چیز تهی می‌شود. این زبان شناس دیگر نمی‌تواند کلمات را پشت خود ببیند تا از او و شغلش حمایت کنند. حالا کلمه خود ضدکلمه است. از همین جاست که بی‌رحمی‌های دیگران/اطرافیان/همکاران نیز آغاز می‌شود. بعضی از این بی‌رحمی‌ها در قالب دلسوزی و توجه بیش از حد اتفاق می‌افتد و برخی دیگر در کنار گذاشتن آدم است.

آلیس دیگر نمی‌تواند به دانشجویانش بگوید کلمات از کجا می‌آیند و در کجا ریشه دارند. برای همین است که در شرف بیرون افتادن از کسوت استادی قرار می‌گیرد. و این یک بی‌رحمی مطلق است از نظر او. اگرچه بقیه دارند به کاری درست دست می‌زنند که برای آدم فراموشکاری چون آلیس شکلی از بی‌رحمی و نامردی به خود می‌گیرد. و این دوربین سیال و روی دست چه خوب تنش درونی آلیس را بیرون می‌ریزد. دوربین تکان خورده و مشوش کارگردان چه بی واسطه جهان درونی آلیس را نمایان می‌سازد و به غریبگی و تنهایی و بی‌پناهی او شکلی فیزیکی می‌بخشد. از ذهنیت پریشان و نادیده‌ی آلیس تا رفتار عصبی، گریان و تهاجمی او، همین دوربین آشفته است که صحنه و لحظات آلیس را ثبت می‌کند و به ما می‌فهماند در درون آلیس چه غوغایی بپا ست. و البته که به خاطر روایت‌هایی که از گذشته آلیس می‌شنویم، می‌دانیم که لااقل او تا به این نقطه آدمی خوشبخت بوده و زندگی و کارش همیشه خوب پیش رفته. اما اینجا جایی است که زندگی روی سختش را به او نشان داده است.

و این طور می‌شود که آلیس دیگر آلیس نیست. چرا که کلمه‌ای در این میان نیست.

تماشای آنلاین فیلم هنوز آلیس در نماوا