مجله نماوا، زهرا مشتاق

«آب، باد، خاک، نان» می‌تواند فیلم مهمی باشد. برای من که یک کنشگر اجتماعی هستم و سال‌های زیادی از زندگی‌ام در روستاها گذشته است، هر رسانه‌ای که بتواند صدا و تصویر مردم روستایی در نقاط محروم باشد؛ یک دستاورد محسوب می‌شود.

«آب، باد، خاک، نان» به کارگردانی مهدی زمان‌پور کیاسری یکی از همان فیلم‌هاست که می‌تواند پروژکتور خود را درست وسط یک روستا روشن کند تا روایتی مشاهده‌گر از اتفاقات و مشکلات کلی یک روستا باشد. شخصیت اصلی فیلم که اساس قصه بر محور او می‌گذرد، خصوصیات قابل تاملی دارد. او دچار معلولیت است. اما از قضا معلولیت را راهی برای خرید ترحم قرار نداده است. پسرکی شجاع و کاری است. مسئولیت‌پذیر است و هوای مادرش را نیز دارد. به کسب و کار مادرش که یک خانه بوم گردی در دل روستا راه انداخته، کمک می‌کند. او با همان دست‌های ناتمامش یک مرد کوچک کامل است. انگار هست تا از خلال قصه او ستایش نیز معرفی شود. آن دو عوالم کودکانه‌ای دارند. کار می‌کنند، بازی می‌کنند. با هم حرف می‌زنند و به ماه زیبا نگاه می‌کنند. اگر نقص ابوالفضل جسمی است، مشکل ستایش هویتی است. او یکی از هزاران ایرانی بدون شناسنامه است.

آب، باد، خاک، نان

قصه‌ای در دلِ مستند

گرچه که داستان مستند است، اما به شیوه‌ای قصه‌گو تعریف می‌شود. با وجود آنکه محتوای کلی اهمیت دارد، اما پایبندی کارگردان به حفظ زیبایی‌های بصری بیشتر به چشم می‌خورد تا شکافتن عمق داستان بدون شناسنامه‌ها. البته که ابوالفضل به خودی خود سوژه‌ای جذاب و مستقل است؛ به طوری که جدا از ستایش می‌توانست تمام قد در جایگاهِ سوژه، بدون نیاز به یار اضافی تعریف شود. چون ابوالفضل یک کاراکتر تمام عیار و عینیت یک قصه و روایت است.

اما اگر بخواهیم «آب، باد، خاک، نان» را فیلمی کامل برای بدون شناسنامه‌ها بدانیم، باید پاسخ داد که نه چنین نیست. چون صرفا با یک کپشن کوتاه نمی‌توان از عمق داستان بدون شناسنامه‌ها، دلایل و چرایی آن سخن گفت. اما فیلم از آن جایی که معرفی فضا و نشانه‌های روستایی در منطقه‌ای است که نامی هم البته از آنجا برده نمی‌شود، قابل قدردانی است و می‌تواند نشانه مسئولیت‌پذیری اجتماعی سازنده فیلم باشد.

تماشای آثار پانزدهمین جشنواره بین‌المللی سینماحقیقت در پردیس نماوا