مجله نماوا، فریبا اشوئی

«خانه‌نشینی» یک درامای ترکیبیِ شخصیت‌محور است که با رویکردی غیرمستقیم، به تقابل میان تجربه و قانون از یک‌سو وتبیین منطق اجتماعی از سویی دیگر می‌پردازد. هانا آرنت* در نقد تاریخ فلسفه غرب اشاره به این مهم دارد که اساسا می‌توان انسان‌ها را براساس دو شاخص مهم یعنی زحمت و کار ساخت و آنها را مدیریت کرد. نگاه کُلی‌نگر در طول تاریخ با استناد به قوانین تجربه‌گرا، برپایه همین دو شاخص، به مدیریت جامعه انسانی پرداخته و این نگاه را در مکاتب متعددی نیز آزموده است. اما از نظر آرنت، شاخص دیگری هم در وجود انسان هست که به آن شاخص کُنش می‌گویند. شاخص کُنش مهم‌ترین شاخص انسانی است که برپایه آن شباهت انسان‌ها، در عین تفاوت‌هایشان ممکن است. بدین معنا که انسان‌ها به تعداد فهم، نوع نگاه، اندیشه و سلایق با یکدیگر متفاوتند. درک این مهم همان نقطه‌ای است که ما را به لزوم و اهمیت منطق اجتماعی می‌رساند. در این منطق تک‌تک انسان‌ها نگاه و اندیشه و سلیقه‌ای مستقل از یکدیگر دارند. درک افکار و سلایق مختلف، مصلحان را به درک صحیح‌تری از جامعه خواهد رساند. اما متاسفانه این منطق در جهان امروز به‌دلیل اهداف منفعت‌طلبانه نظام سرمایه‌داری، به عمد نادیده انگاشته می‌شود.

داستان «خانه‌نشینی» درباره زوجی است که به اجبار در پاندمی یک بیماری (covid19) در کنار یکدیگر روز را شب می‌کنند. البته مشکل این زوج علاوه بر مشکلات زوج‌های معمول که در این شرایط سخت و اجتناب‌ناپذیر چند برابر می‌شود، این است که پیش از آغاز شرایط قرنطینه، رابطه‌شان رو به پایان بوده، اما به‌دلیل تعطیلی شهر فرآیند جدایی‌شان تا بعد از شرایط اضطراری مسکوت مانده است. پی‌رنگ اصلی داستان، برپایه همین رابطه معیوب بنا نهاده شده، اما گذشته این رابطه از همان نادیده انگاشته‌شدن انسان‌ها و افکارشان در منطق اجتماعی نشات می گیرد. پاندمی بیماری در کلیت داستان نمادین است. چراکه هرگونه از هم‌گسیختگی و بل‌بشوی اجتماعی هم می‌تواند به خودی خود دلیلی بر رقم خوردن نمونه‌های مشابه شود. پاندمی کووید۱۹ در این داستان تنها در اندازه بستر اجرایی جریان درام باقی می‌ماند.
لیندا (آن هاتاوی) و پکستون (چیویتل اجیوفور) در دو سوی یک رابطه از دست رفته، مدام دست و پا می‌زنند؛ اما علیرغم اتفاقات گذشته و پایان این رابطه، هنوز در ناخودآگاهشان، خود را متصل به یکدیگر حس می‌کنند. (اشاره به اعتراف به حقیقت آنها نزد یکدیگر) «خانه‌نشینی» فیلمی مبتنی بر متن است و ساختار در مقابل متن حرف زیادی برای گفتن ندارد.


استیون نایت (فیلمنامه‌نویس) در میانه این لابیرنت مخدوش رابطه، گذری بر محیط و حواشی متصل به این رابطه هم دارد. ماجراهایی را طرح موضوع می‌کند که قرار بوده به‌عنوان پی‌رنگ‌های فرعی داستان، ساپورتر قدرتمندی برای توجیه حفره‌های زندگی لیندا و پکستون باشند. اما این ماجراها تا انتهای روایت، آن قدر کم‌جان و در حد اشارات باقی می‌مانند که مخاطب بعد از پایان فیلم به‌سختی حتی آنها را به یاد می‌آورد. از جمله این پی‌رنگ‌ها می‌توان به حیله و مکر نظام سرمایه‌داری برای تعدیل نیرو (اشاره به همان رویکرد مدیریتی براساس دو شاخص زحمت و کار) به بهانه پاندمی بیماری و شرایط نابسامان اقتصادی، همچنین تصویر کردن حاشیه امن صاحبان سرمایه (جابجایی الماس به صندوق وال استریت) علیرغم شرایط بد اقتصادی، اجتماعی و… اشاره کرد.
اما برآیند این پراکنده‌گویی و سکانس‌های زائد (تماس‌های تصویری) چیز قابل و دندان‌گیری، نصیب مخاطب فیلم نمی‌کند. شاید مهم‌ترین دلیل موفقیت فیلم در میانه این درهم‌ برهمی سوژه و ژانر و آشفتگی قالب، رویارویی دو شخصیت اصلی (لیندا و پکستون) با آن خود فراموش‌شده و خود فعلی‌شان در تقابل با یکدیگر باشد که توانسته مخاطب را تا انتهای فیلم همچنان همراه نگاه دارد. نایت (فیلمنامه‌نویس) از لابه‌لای این رابطه معیوب، عوامل موثر در این تخریب را، از منظر روانشناسی اجتماعی هم بررسی می‌کند.عواملی که به‌دلیل سانسور و نادیده گرفته شدنِ تکثر افکار (علائق و گذشته افراد) می‌توانند باعث شکستن و شکاندن شوند. اما بالاخره ماحصل این پر دیالوگی‌ها (البته گفتگوهایی که اغلب ابتر و بی‌ثمر هم هستند) و رفت و برگشت‌های گاه و بی‌گاه به تماس‌های تصویری و باران فروریخته شده بر سر شهر و خیابان‌های خلوت لندن و شعرخوانی‌های پکستون در میانه کوچه، درام در یک سوم پایانی به ثمر می‌نشیند.

آن‌جا که زوج برای رقم زدن پایان داستان، در رابطه‌شان وارد یک جریان هیجان کاذب می‌شوند. در این پرده که پرده منتهی به فاینال فیلم هم هست، فیلمساز کمی از فضای آماتور پدید آمده در فیلمش فاصله می‌‌گیرد و تصمیم به ایجاد مختصر هیجانی در کار خود می گیرد. اگرچه این هیجان قرابتی با نمونه‌های خوب سینمای اکشن ندارد، اما دست‌کم فیلم را از ایستایی نجات می‌دهد. فرآیند ترسیم نقشه این زوج و سکانس‌های مربوط به آن، قابل حدس طراحی شده‌اند اما پایان داستان، صرف‌نظر از سویه غیرمتعارف و ضداجتماعی‌اش، برای مخاطب قابل قبول است. ترمیم یک رابطه که حاصل همدلی است، بالاخره مخاطب را راضی نگاه می‌دارد. لیندا و پکستون با عبور از خودِ پوشالیِ غرق‌شده در لایه‌های پوسیده سیستم سرمایه‌داری، به این همدلی می‌رسند و به سبب این شناخت و همدلی تصمیم مهمی می‌گیرند. در پایان سخن، باید گفت نمی‌توان اقبال نسبی فیلم را مستقل از حضور موثر آن هاتاوی (لیندا) و چیویتل اجیوفور (پکستون) در آن ارزیابی کرد.

*کتاب «فلسفه آرنت» نوشته پاتریشیا آلتنبرند جانسون

تماشای این فیلم در نماوا