مجله نماوا، ساسان گلفر

ژانر وسترن در سینما، تلویزیون و رمان همواره جایگاه بروز و ظهور کهن‌الگوها بود و در شکل کلاسیک خود تعاریف روشن و صریحی برای مفاهیم کهن و اساسی اخلاقی، همچون جدال همیشگی خیر و شر داشت. مردان خوب وسترن کلاسیک همیشه وظیفه داشتند نظم و قانون را جایگزین وحشت و عدم امنیتی کنند که بر غرب وحشی مستولی شده بود و اغلب با چهره‌هایی آرام و رفتاری باوقار دست به خشونت می‌زدند تا از این طریق عدالت و نظم را به زندگی مردم بازگردانند. هنوز هم مسئله‌ی نظم و قانون و امنیت و عدالت دنیای وسترن مطرح است؛ اما درونمایه‌ها پیچیده‌تر شده‌اند. نئووسترن بسیاری از مفاهیم را دگرگون کرده، شخصیت‌ها نیز تغییر کرده‌اند و در فیلم‌ها لزوماً مردان سفید را نمی‌بینیم که ششلول به دست گرفته باشند، گاهی هم زمان رخ دادن داستان‌ها نیز به ما نزدیکتر یا حتی معاصر شده است؛ اما چشم‌انداز زیرژانر نئووسترن همان است که در وسترن کلاسیک می‌دیدیم، همان دشت‌های فراخ و کوه و دره‌های وحشی و طبیعت بکر.

سریال ۱۸۸۳ در همان چشم‌اندازهای زیبا و بکر و باشکوه و پرابهتی می‌گذرد که بسیاری از آثار خاطره‌برانگیز سینمای کلاسیک را در پیش‌زمینه‌ی آن‌ها به یاد می‌آوریم و با همان مفاهیم ازلی و ابدی سر و کار دارد که در خاطره‌ی جمعی ما حک شده است و حتی برای ما در این سو در خاور جهان طنین آشنایی دارد. با این حال موقع تماشا کردن این سریال احساس می‌کنیم که در برخورد با فضای آشنا و آن مفاهیم و درونمایه‌ها رویکردی کمابیش تازه و متفاوت در پیش گرفته است. دست‌کم دو عامل وجود داشته که به ایجاد این تفاوت کمک کرده است؛ نخست سرشت دگرگونه‌ی زمانه‌ی ما که امکان دیگرگون نگاه کردن به مسائل را فراهم آورده و حتی آن را به نوعی اجبار بدل کرده و عامل دوم زمان طولانی‌تری است که سریال نسبت به فیلم در اختیار دارد و امکان بهتر پرداختن به شخصیت‌ها و تعمیق درونمایه‌ها را به‌وجود آورده است. به نظر می‌رسد که تیلور شریدان نویسنده و خالق سریال ۱۸۸۳ (و مجموعه‌ی مادر آن با عنوان «یلوستون» / Yellowstone) و تهیه‌کننده‌ها، کارگردانان و سایر عوامل هنری این سریال، هر دو عامل را هوشمندانه و  به شیوه‌ای موفقیت‌آمیز به کار گرفته‌اند.

داستان «۱۸۸۳» حدود ۱۸ سال بعد از پایان جنگ‌های داخلی آمریکا (۱۸۶۵-۱۸۶۱) می‌گذرد. جیمز داتن (تیم مک‌گرو، در نقش جد بزرگ شخصیت جان داتن سریال «یلوستون» که کوین کاستنر و جاش لوکاس نقش او را در بزرگسالی و جوانی بازی می‌کنند) اهل تنسی که طی جنگ سروان ارتش کنفدراسیون جنوب بوده و سه سال را در اسارت گذرانده، قصد دارد با همسرش مارگارت (فِیث هیل) دختر هجده‌ساله‌اش السا (ایزابل مِی) پسر پنج ساله‌اش جان (اودی ریک)، بیوه‌ی برادرش کلر (داون الیویری) و دختر او (اما مالوف) از فورت ورث تگزاس به سمت سرزمین‌های آزاد و ظاهراً بدون مالک غرب قاره حرکت کند. وقتی شیا (سام الیوت) سروان سابق نیروهای اتحادیه‌ی شمال و تامس (لامونیکا گَرِت) سرجوخه‌ی سیاه‌پوست نیروهای شمال از او می‌خواهند که با آن‌ها همراه شود تا یک گروه از مهاجران اروپایی ناآشنا با آن سرزمین را به سوی دشت‌های غرب میانه ببرد، می‌پذیرد و این آغاز یک سفر بسیار دشوار و مرگبار است. در همین حال، السا که راوی داستان است (و در اولین لحظه‌ها صحنه‌ی اصابت پیکان مرگبار یک سرخپوست به شکمش در جریان یک درگیری را دیده‌ایم) مفهوم آزاد و بی‌باک زیستن و هماهنگی با طبیعت را در جریان همین سفر می‌چشد و کشف می‌کند…

سریال 1883

ناامنی یا آزادی

سریال ۱۰ قسمتی «۱۸۸۳» در اولین دقایق تماشاگرش را با وحشت زندگی در موقعیتی اجتماعی که تامس هابز (۱۶۷۹-۱۵۸۸) فیلسوف و نظریه‌پرداز سیاسی آن را «شرایط طبیعی» می‌نامید، آشنا می‌کند. هابز معتقد بود که در شرایط نبود نظم و قانون، انسان به «گرگِ انسان» تبدیل می‌شود و زندگی در چنین شرایطی خشن، بی‌رحمانه، فقیرانه و کوتاه خواهد بود. بی‌دلیل نیست که واژه‌ی «گرگ» بارها در فیلم تکرار می‌شود؛ همچنان که سرخپوستی در بخشی از این سریال می‌گوید: «مرد سفید مانند گرگ است. همه‌چیز را نابود می‌کند تا وقتی فقط گرگ‌ها بمانند. و بعد گرگ‌ها همدیگر را می‌کشند و هیچ‌چیز نمی‌ماند. آن‌وقت سرزمین ما دوباره آزاد می‌شود.» اما راه حلی که شخصیت محوری و راوی فیلم پیدا می‌کند، از نوع تفکر ژان ژاک روسو (۱۷۷۸-۱۷۱۲) است که خلوص طبیعت را می‌ستود و معتقد بود «بشر آزاد به دنیا آمده، اما همه جا در بند است». این دختر از نسل برآمده از جنگ‌های داخلی آمریکا با شور و شوق در دامن طبیعت می‌بالد و حتی «وحشی نجیب» روسویی خود را هم پیدا می‌کند. در بخشی از این سریال که هر اپیزود تقریباً یک‌ساعته از آن با تأملات فلسفی و شاعرانه‌ی السا آغاز می‌شود و پایان می‌گیرد، از زبان این دختر می‌شنویم: «خیلی چیزها هست که درباره‌ی زندگی نمی‌دانم. ما یاد می‌گیریم که بخوانیم، قوانین را یاد می‌گیریم، یاد می‌گیریم چطور بنویسیم و آداب معاشرت درست چطور است و چطور از گفتن چیزهایی یا کارهایی که دیگران را ناراحت می‌کند، پرهیز کنیم. همه‌ی این چیزها نقطه‌ی مقابل زندگی است. انگار دارد خفه‌اش می‌کند.» جایی دیگر می‌گوید: «آزادی یعنی این‌که دیوانه‌وار در دشت‌های رام‌نشدنی بتازی و اصلاً فکر این را نداشته باشی که لحظه‌ی دیگری هم فراتر از همین لحظه‌ای که داری زندگی می‌کنی، هست.» در دیالکتیک هگلی حاصل از تقابل این دو اندیشه‌ی متضاد همیشه مطرح در علوم سیاسی –اندیشه‌ی هابز و اندیشه‌ی روسو- است که قرادادهای اجتماعی وسترن و به‌ویژه «۱۸۸۳» شکل می‌گیرد.

تیلور شریدان بازیگر/ کارگردان/ فیلمنامه‌نویس که در سینما بیشتر برای فیلمنامه‌هایی مانند «سیکاریو» و «حتی اگر از آسمان سنگ ببارد» شهرت پیدا کرده، در این اثر نئووسترن از پرداختن به حقوق بومیان سرخ‌پوست آمریکا که همیشه دلمشغولی او بوده و از جمله در یک سخنرانی در جشنواره کن ۲۰۱۷ به آن پرداخته، فراتر رفته و بسیاری از دغدغه‌های مطرح دوران معاصر را در تاروپود این سریال که نوشته (و اپیزود اول آن را کارگردانی کرده) تنیده است. بعضی از شخصیت‌هایی که او در این سریال پرداخته است، مانند دختر گاوچران هفت‌تیرکش قهرمان داستان یا شخصیت محوری سیاه‌پوست در جایگاه یکی از رهبران گروه اروپایی طبیعتاً در وسترن‌های کلاسیک جایی نداشتند و در این حوزه به نوعی غیرمتعارف محسوب می‌شوند. از سوی دیگر، بر خلاف نئووسترن‌هایی همچون «چابکدست و مرده» (سام ریمی-۱۹۹۵) یا «هرچه سخت‌تر زمین می‌خورند» (جیمز ساموئل-۲۰۲۱) که اغراق در پرداختن به شخصیت‌های زن یا سیاه‌پوست را به حد باورناپذیری رساندند، شریدان در «۱۸۸۳» موفق شده است شخصیت‌هایی طبیعی، واقعی و باورپذیر خلق کند. او همچنین یک دغدغه‌ی جهانی مطرح در دو دهه گذشته را به مسئله‌ی اصلی داستان خود بدل کرده و به دشواری‌های زندگی مهاجران و آوارگانی پرداخته که برای گریز از زندگی دشوار و گاه ناممکن در سرزمین خود، راهی سفر به سرزمینی می‌شوند که به اندازه‌ی موطن خودشان و حتی بیشتر از آن خطرناک و مرگبار است.

معجزه‌ی سینما

سریال ۱۸۸۳ البته از گاف‌های تاریخی یا روایتی هم بی‌بهره نیست؛ مثلاً مسئله‌ی ناآشنا بودن مهاجران با زبان انگلیسی که در دقایق اول چنان مورد تأکید قرار گرفته، ناگهان در سکانسی دیگر کمرنگ یا حتی فراموش می‌شود و بعد، گاهی می‌بینیم که مهاجران زبان رهبران کاروان را نمی‌فهمند و گاهی می‌بینیم که به راحتی با هم ارتباط برقرار می‌کنند؛ یا این واقعیت که رنگ موی طلایی دختری با آن رنگ ابرو و مژه قطعاً نمی‌تواند رنگ موی طبیعی باشد و در آن زمان امکان رنگ گردن مو وجود نداشته؛ یا این‌که بعید بوده در شرایط زندگی آن روزگار یک نفر بتواند چنین دندان‌های مرتب و یکدست سفیدی داشته باشد… با این حال سازندگان سریال که به احتمال زیاد بر این خطاهای آشکار واقف بوده‌اند، با تسلط کامل بر تکنیک‌های بیانی سینما و تلویزیون کاری کرده‌اند که مخاطب به نکات مورد اشاره توجهی نکند و با بهره‌گیری از بهترین قابلیت‌های بیانی و هنری، درام‌پردازی قوی، بازی‌های فوق‌العاده، صحنه‌پردازی چشم‌نواز و منظره‌های باشکوه، دیالوگ‌ها و تک‌گویی‌های جذاب، تدوین و موسیقی گیرا تماشاگر را در تمام مدت ۱۰ ساعتی که شاهد تقلای چندماهه‌ی این مهاجان و پیشگامان است، با آن‌ها همراه می‌کند و به دل ناشناخته‌ها می‌کشاند. کارگردانی کریستینا آلکساندرا ووروس (که مدیر تصویربرداری چهار اپیزود هم بوده) و بن ریچاردسون، طراحی صحنه به سرپرستی کری وایت، تدوین چد گالستر و همکارانش و موسیقی برتون ویوین و برایان تایلر و تیتراژ اندرو یانگ همه مکمل‌هایی عالی برای فیلمنامه و دیالوگ‌های تیلور شریدان هستند؛ اما طبیعتاً آنچه برای مدتی طولانی در یاد تماشاگر می‌ماند بازی‌ها و بازیگرانی مانند ایزابل می، سام الیوت، تیم مک‌گرو، فیث هیل، لامونیکا گرت، گراتیلا برانکوزی و اریک نلسن و البته نقش‌آفرینی‌های کوتاه اما به یاد ماندنی از بازیگران کهنه‌کاری مانند تام هنکس، ریتا ویلسن، گراهام گرین و بیلی باب تورنتن است.

آندره بازن در مقاله‌ای با عنوان «وسترن؛ نمونه‌ی تمام عیار فیلم آمریکایی» نوشته: «وسترن تنها ژانری است که سرچشمه‌اش با سرچشمه‌ی خود سینما یکسان است.» این سریال شاید به لحاظ فنی و از لحاظ شیوه‌ی نمایش اثری تلویزیونی به‌شمار بیاید، اما از جنبه‌ی مفهومی و کارکرد روانشناختی آن عمیقاً سینمایی است. تماشاگر عادی سریال تلویزیونی شاید نقشه‌ی درستی از مسیر مشقت‌باری که مهاجران از تگزاس تا مونتانا طی می‌کنند، نداشته باشد؛ شاید زیرمتن گفت‌وگو‌های آنان درباره‌ی این‌که به شرق کشور سفر کنند یا به غرب را نداند و آگاهانه متوجه نباشد که آن‌ها بر سر دوراهی اروپا و آمریکا، اختلاف طبقاتی و برابری، صنعت و کشاورزی و آینده و گذشته ایستاده‌اند و جر و بحث می‌کنند؛ شاید نشانه‌شناسی دقیقی از تضادهای طبیعت و تمدن، تجربه‌گری و قانون‌زدگی، عمل‌گرایی و آرمان‌گرایی نداشته باشد و به تضاد آزادی و محدودیت، دانایی و توهم، شرافت و مصلحت، منفعت فردی و مسئولیت اجتماعی نیندیشد؛ اما این همه را در قالب یک بسته‌ی دراماتیک صوتی و تصویری احساس می‌کند که کار ویژه و معجزه‌ی سینماست. و معجزه‌ی سینما در دهه‌ی گذشته راه خود را به سریال‌های تلویزیونی زیبا و خوش‌ساخت و معتبر باز کرده است.

تماشای سریال ۱۸۸۳ در نماوا