مجله نماوا، رضا صائمی

اگر این نمایش را ندیده‌اید، خواندن این نوشته می‌تواند بخش‌هایی از داستان را لو دهد

«اعتراف» نام نمایشنامه‌ای است که برد میرمن آن را نوشته و خودش هم در سال ٢٠١٠ آن را در یک سریال آمریکایی کارگردانی کرده است. قصه‌ای درباره یک جوان شرور و قاتلی که برای اعتراف به کلیسا و نزد پدر روحانی می‌رود اما دچار احساس گناه یا ندامت نیست. او بیش از این‌که نادم باشد شاکی و معترض است. معترض نسبت به جامعه و افرادی که چنین تقدیر و سرنوشتی را برای او رقم زده‌اند. درواقع او بیشتر قصد انتقام از مسببان سرنوشت شوم خود را دارد و قتل‌هایی که انجام داده هم به نوعی مصادیقی از این انتقام‌گیری بوده. آن‌چه بیش از هر چیز در این نمایشنامه که توسط شهاب حسینی کارگردانی شده مورد توجه است، رمزگشایی غافلگیرانه پایان نمایش است که هم شوکی تکان‌دهنده به تماشاگر وارد می‌کند و هم در پس آن بسیاری از واقعیت‌های روانشناختی، فلسفی و جامعه‌شناسانه که نقدی به جامعه ریاکار در بستر تاریخی قصه است صورت‌بندی می‌شود. درواقع در روند قصه و روایت آن متوجه می‌شویم که این قاتل مرموز در واقع پسر کشیش است که برای انتقام از پدری که در کودکی او را رها کرده و موجب کشته‌شدن مادرش شده، آمده است. کشیش اینجا فقط پدر روحانی نیست بلکه پدر جسمانی مرد قاتل هم است که سال‌ها پیش او را رها کرده و حالا بعد از گذشت سال‌ها به‌ طور اتفاقی پدرش را که حالا کشیش شده و یک کلیسا دارد در خیابان می‌بیند او را دنبال می‌کند و شب به کلیسای او برای اعتراف و در واقع کشتن او می‌آید. این البته لایه صوری قصه است اما در پس آن و البته به شکل آشکار و در مکالمه و دیالوگی که بین پسر قاتل و پدر کشیش رخ می‌دهد ابعادی فلسفی به مسئله ایمان و اعتقاد به خدا و مذهب مسیحیت در یک گفتگوی انتقادی و چالشی بازنمایی می‌شود که تماشاگر را به تامل درباره تناقض‌ها و تضادهایی که در ایمان‌ورزی ریاکارانه وجود دارد دعوت کند. به نوعی می‌توان نمایشنامه اعتراف را نقد ریاکاری و دینداری و ایمان متظاهرانه دانست که در آن مفاهیمی مثل گناه، احساس گناه، بخشش و تغییر مورد تحلیل و تامل قرار می‌گیرند. حتی خود «خدا» و تاثیر حضورش در تقدیر انسان به مثابه یک باور و گزاره دینی مورد تردید و نقد قرار می‌گیرد. بر همین مبنا این نمایشنامه مفهوم گناه و گناهکار را در یک نقد بنیادی مورد بازنگری قرار می‌دهد. البته این نقد صرفا سویه انتزاعی ندارد و با ارجاع به اتفاقات و ماجراهایی پر فراز و نشیبی که در زندگی مرد جوان رخ داده از سوی او به عنوان یک پرسش و چالش با کشیش مطرح می‌شود. کشیشی که پدر واقعی اوست و پیش از آن‌که ردای مذهبی به تن کند فردی دائم‌الخمر بوده که نسبت به خانواده‌اش ظلم‌ها و گناه‌های زیادی مرتکب شده. آن‌چه در این رویارویی جالب است جابه‌جا شدن موقعیت کشیش و معترف است. درواقع کشیش مجبور می‌شود در جایگاه معترف بنشیند و به گناهان گذشته خود اعتراف کند. گرچه در این اعتراف، پسر معترض متوجه پیشیمانی و ندامت قلبی پدر شده و از کشتن او صرف‌نظر می‌کند اما این را نه به عنوان پاداش که تنبیه و انتقام سخت‌تر از او انجام می‌دهد. در عین حال روایت کلیت نمایش را باید با روش جریان سیال ذهن گره زد که به شکل پراکنده و ناگهانی به بازنمایی خاطراتی می‌پردازد که در ذهن جوان قاتل از قتل‌هایش می‌گذرد. مواجهه و درواقع همنشینی و هم‌کلامی قاتل و کشیش در نهایت و به تدریج به یک خوانش متفاوت در پایان قصه در ذهن تماشاگر منجر می‌شود. به این معنا که گناهکاربودن قاتل با توجیه‌های عقلانی و اخلاقی کمرنگ شده و کشیش هم از یک روحانی پاک به پدری ناپاک تقلیل می‌یابد. گویی قهرمان و ضدقهرمان قصه در پایان جایشان با هم عوض می‌شود. همه اینها البته قرار است تماشاگر را به تفکر و نگاهی فلسفی به مفاهیم کهن دینی دعوت کند و دست به یک آشنایی‌زدایی ایدئولوژیک و دراماتیک بزند.

شهاب حسینی سعی کرده با ارجاع و گریز به برخی از خاطرات پسر قاتل در گذشته هم تنوع بصری و لوکیشنی به نمایش خود بدهد و هم آن را صرفا به یک مکالمه دونفره طولانی تبدیل نکند که مخاطب را خسته کند. اما آن‌چه محور و خط اصلی نمایشنامه است همان فضای کلیسای متروک و اتاق اعتراف است و گفتگوی پسر قاتل و پدر کشیش. علی نصیریان تقریبا در کل نمایش به جز دو صحنه از آن، روی صندلی در اتاق اعتراف نشسته و با توانمندی چشمگیر خود تمام حالات روحی کشیش و نوسان روحی و رفتاری او را از طریق میمک صورت، بازی چشمی و نگاه و لحن درست و قدرت بیان خود به نمایش می‌گذارد.

فیلم‌تئاتر «اعتراف» را حتما از طریق نماوا تماشا کنید. تئاتری که در نهایت به کاتارسیس و تزکیه درونی تماشاگر کمک کرده و می‌تواند راهی به رهایی از کشمکش‌های درونی باشد.

تماشای این فیلم‌تئاتر در نماوا