مجله نماوا، ساسان گلفر

«کدام طرف هستی؟»

شخصیتی که در پایان اپیزود ششم فصل اول سریال وراثت (Succession) مات و مبهوت در خیابان‌های مرکز شهر نیویورک سرگردان و بی‌هدف راه افتاده و سرگیجه گرفته از این‌همه دورویی و دودوزه‌بازی و فرصت‌طلبی و بی‌مرامی، لابد دارد این سؤال را از خودش می‌پرسد. البته خسته‌تر و درمانده‌تر از آن است که چیزی بگوید؛ اما تماشاگر از خلال ترانه‌‌ی پیتر سیگر (۲۰۱۴-۱۹۱۹) که همراه تصویر شده است، پرسش او را به‌وضوح می‌شنود:

«کدام طرف هستی؟

کدام طرف هستی؟

بابای من معدنچی بود 

من هم پسر معدنچی

چسبیده بودم به اتحادیه

تا وقتی همه‌ی جنگ‌ها مغلوبه شد

کدام طرف هستی؟

تو کدام طرفی هستی؟…»

این پرسشی است که فقط شخصیت‌های عجیب‌وغریب اما کاملاً آشنا و ملموس «وراثت» دنبال پاسخ آن نیستند، تماشاگر یکی از جذاب‌ترین‌ سریال‌های دهه‌ی سریال‌های جذاب هم مدام ناچار است از خودش بپرسد. فقط هم در پایان هر قسمت نیست که تماشاگر ناچار می‌شود موضعش را در قبال این آدم‌ها روشن کند؛ موقع تماشا، بارها و بارها مجبور می‌شود در قضاوتش تجدید نظر کند، یک طرف را بگیرد که تا به حال اصلاً حاضر نبوده به آن نگاه کند؛ دنیا را از دید یک نفر ببیند که شاید تا همین چند دقیقه پیش نظر خوشی نسبت به او نداشته است و بار دیگر از خودش بپرسد: «کدام طرف هستی؟»

داستان

خانواده‌ی مالک یک امپراتوری رسانه‌ای قهرمانان «وراثت» هستند. لوگان رُی (برایان کاکس) پدرسالار مجموعه‌ی غول‌آسای چندین میلیارد دلاری «وی‌استار رُی‌کو» متشکل از شبکه‌های تلویزیونی متعدد محلی و سراسری، انتشاراتی‌ها، مجلات و روزنامه‌ها بیمار شده است و فرزند بزرگترش، کندال (جرمی استرانگ) منتظر است که پدر نامش را به عنوان مدیرعامل شرکت و در واقع جانشین و وارث امپراتوری رسانه‌ای اعلام کند؛ اما وقتی لوگان ناگهان می‌گوید قصد بازنشستگی ندارد و می‌خواهد در همان سمت گذشته کار کند، مخالفت‌‌ها و موافقت‌ها، توطئه‌ها و خیانت‌ها، رقابت‌ها، همدستی‌ها و توافق‌های پنهان و پیدا شکل می‌گیرد؛ بچه‌های دیگر و داماد و عروس‌های آینده هم وارد معرکه می‌شوند و قوم و خویش‌ها هم از راه می‌رسند؛ پای تاجران دیگر وال استریت، کنشگران سیاسی، سناتورها، رئیس‌جمهور و نامزدهای ریاست جمهوری هم به ماجرا باز می‌شود؛ اتفاقات غیرمنتظره‌ای هم پیش می‌آید و بر پیچیدگی اوضاع می‌افزاید و پیامدهای ناخواسته‌ی این مسائل همه را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

وراثت

شخصیت‌ها

مهم‌ترین شخصیت‌های داستان «وراثت» لوگان رُی، فرزندان او از ازدواج دوم یعنی کندال، رومن (کایرن کالکین)، شیو (سارا اسنوک)؛ تنها فرزند لوگان از ازدواج اول به نام کانر (آلن راک)؛ همسر سوم لوگان، مارسیا (هیام عباس)؛ نوه‌ی برادرش به نام گرِگ هیرش (نیکولاس براون)؛ نامزد شیو، تام وبسگنز (متیو مک‌فادین) هستند و بعد از این هشت شخصیت، تعدادی از مدیران و کارکنان درجه یک شرکت از جمله فرانک ورنون (پیتر فریدمن) مدیر اجرایی مورد اعتماد لوگان، جری کلمن (جی. اسمیت-کمرون) مشاور شرکت، لارنس یی (راب یانگ) از همکاران رسانه‌ای و در عین حال دشمنان شرکت وی‌استار، استیوی (آرین مؤید) از سرمایه‌گذاران از نقش‌آفرینان اصلی این درام هستند و همین‌طور قوم‌وخویش‌هایی مانند یوان (جیمز کرامول) برادر لوگن، کارولین (هریت والتر)، ویلا (ژوستین لوپ) و راوا  (ناتالی گولد) که در بعضی اپیزودها ظاهر می‌شوند.

شخصیت‌های این سریال با الهام از شخصیت‌های واقعی چند خانواده‌ی ثروتمند آمریکایی که در وال استریت و به ویژه در حوزه‌ی رسانه، خبر و سرگرمی فعالیت می‌کنند و شاخص‌ترین آن‌ها خانواده‌ی مرداک است، نوشته شده‌اند. لوگان رُی اسکاتلندی‌تبار به‌طور مشخص از روپرت مرداک، غول رسانه‌ای آمریکا که استرالیایی-بریتانیایی تبار است و ریشه‌ای اسکاتلندی دارد، گرفته شده است.

ساختار سریال و اپیزودها

سریال «وراثت» محصول استودیو HBO تا زمان نگارش این یادداشت در سه فصل تهیه شده که دو فصل اول از ده اپیزود تقریباً یک ساعتی تشکیل شده است و فصل سوم آن ۹ اپیزود دارد. فصل اول این سریال در سال ۲۰۱۸ میلادی تهیه شد و نخستین آن به کارگردانی آدام مک‌کِی در ماه خرداد ۱۳۹۷ خورشیدی به نمایش درآمد. فصل دوم در سال ۲۰۱۹ (تابستان ۱۳۹۸) به نمایش درآمد و فصل سوم در سال ۲۰۲۱ میلادی تولید و در فاصله‌ی مهر تا دی ماه ۱۴۰۰ پخش شد. سازندگان سریال «وراثت» در مهرماه ۱۴۰۰ اعلام کردند که چهارمین فصل این سریال تولید خواهد شد.

سازندگان

از جسی آرمسترانگ به عنوان خالق سریال «وراثت» نام می‌برند. آرمسترانگ در ابتدا قصد داشت سریالی درباره‌ی روپرت مرداک و خاندان او تولید کند، اما هرگز نتوانست فیلمنامه‌اش را اجرایی کند، بنابراین تصمیم گرفت داستانی تخیلی با الهام از خاندان مرداک، خاندان رودستون و خانواده‌ی سالزبورگر بنویسد که در پس‌زمینه‌ی وال استریت نیویورک بگذرد. او در نگارش ۲۹ قسمت این مجموعه از کمک چندین نویسنده‌‌ی دیگر از جمله سوزان سون هی استانتون، آلیس برچ و هایمه کاراگر بهره برده است. سیزده کارگردان سه فصل اول «وراثت» را کارگردانی کرده‌اند که بیشترین تعداد را مارک مایلود با کارگردانی ۱۲ اپیزود عهده‌دار بوده است و پس از او آندری پارک با ۴ اپیزود و آدام آرکین، شاری اسپرینگر برمن، کوین برای و رابرت پولچینی هرکدام با کارگردانی دو اپیزود قرار داشته‌اند. جسی آرمسترانگ مدیر تولید ۲۹ اپیزود سه فصل اول سریال بوده و از همکاری چندین تهیه‌کننده و مدیر تولید دیگر هم بهره برده است که از میان آن‌ها می‌توان به ویل فرل بازیگر («مرد مجری»، «شب‌های تالادگا»)  و آدام مک‌کِی نویسنده و کارگردان («وایس»، «بالا را نگاه نکن»)، اسکات فرگوسن و جاناتان گلیزر اشاره کرد.

استقبال منتقدان و جوایز

سریال تلویزیونی «وراثت» در چهار سالی که از تولید آن می‌گذرد، همواره مورد تحسین منتقدان بین‌المللی بوده و در حوزه‌های گوناگون مانند بازیگری، نویسندگی و موسیقی جوایز متعدی دریافت کرده است. منتقدان از همان فصل اول این سریال، با نمره‌های خوبی از آن استقابل کردند، اما متوسط امتیازی که به فصل‌های دوم و سوم دادند، به مراتب بالاتر بود و متوسط نمرات منتقدان از حدود ۸۸ (از ۱۰۰ نمره‌) فصل اول در فصل‌های بعد به ۹۶ و ۹۷ رسید. از جمله جوایزی که در سه سال گذشته به «وراثت» تعلق گرفته می‌توان به پرایم‌تایم اِمی بهترین سریال درام و جایزه‌ی بهترین برنامه‌ی تلویزیونی بین‌المللی آکادمی تلویزیون بریتانیا اشاره کرد. فصل سوم سریال «وراثت» در گلدن گلوب ۲۰۲۲ برنده سه جایزه‌ی بهترین سریال تلویزیونی، بهترین بازیگر مرد نقش اصلی (جرمی استرانگ- در رقابت با برایان کاکس که در همین رشته نامزد گلدن گلوب شده بود) و بهترین بازیگر زن نقش فرعی (سارا اسنوک) شده است.

وراثت

درونمایه‌ها، الگوها و ارزش‌های هنری

شاید آن‌چه بیش از همه در رفتار و گفتار شخصیت‌های سریال «وراثت» خودنمایی می‌کند، بی‌رحمی، خودخواهی، فرصت‌طلبی، جاه‌طلبی و بی‌وجدانی باشد و شاید اکثر شخصیت‌های سریال در نگاه اول هیولاهایی درنده و خطرناک به نظر برسند، اما هنر و مهارت نویسندگان سریال و در مرحله‌ی بعد کارگردان‌ها و بازیگران در خلق شخصیت‌ها اجازه نداده‌ است تا شخصیت‌ها یک بعدی، زشت و ناخوشایند جلوه کنند. برعکس، عوامل سریال با جذابیت بخشیدن به شخصیت‌های گوناگون سریال به روش‌های مختلف‌ و نشان دادن جنبه‌های متناقض و برجسته کردن خصوصیات عادی و انسانی و حتی زیبا نشان دادن نقطه‌ضعف‌های این شخصیت‌ها، موجوداتی دوست‌داشتنی و ملموس از آن‌ها ساخته‌اند و با پرهیز از غلتیدن به ورطه‌ی ملودرام، یک درام عمیق با شخصیت‌هایی پیچیده ساخته‌اند که می‌توان با آن‌ها همدردی و همذات‌پنداری کرد و گاه و بی‌گاه به آن‌ها علاقه‌مند شد و جانبشان را گرفت. این‌ها شخصیت‌هایی ظاهراً ناآشنا اما در عین حال بسیار آشنا هستند، شخصیت‌هایی گریزپا که یک لحظه کاملاً ملموس و خودمانی هستند و لحظه‌ای بعد، ناگهان دور می‌شوند و فاصله می‌گیرند. این احساس آشنایی و ناآشنایی توأمان البته به خلق شخصیت‌ها منحصر نشده و الگویی است در المان‌های دیگر تشکیل‌دهنده‌ی سریال «وراثت»، از پیرنگ و موقعیت‌های روایی گرفته تا کارگردانی، بازی‌ها و موسیقی تکرار شده است.

کهن‌الگویی که تماشاگر آشنا با ادبیات دراماتیک بلافاصله سریال «وراثت» را با آن مرتبط می‌بیند، «شاه لیر» شکسپیر است. این الگوی آشنایی است که از همان ابتدا خود را نشان می‌دهد؛ گویی «وراثت» وارث شکسپیر است و لوگان رُی وارث شاه لیر، اما ناگهان داستان از آن الگو فاصله می‌گیرد و در طول اپیزودهای بعدی باز به آن برمی‌گردد، مثلاً احساس می‌کنیم که کندال همان کوردلیای داستان شکسپیر است، اما کمی که می‌گذرد، روایت به مسیر دیگری می‌افتد و این بار کندال مثلاً از رومن یا شیو نقش گانریل یا ریگان را تحویل می‌گیرد. فیلمنامه‌نویسان از این شیوه‌ی آشنایی‌زدایی همچنین برای بازی با انتظارات تماشاگر، پیش‌بینی‌ناپذیری و جذابیت بخشیدن بیشتر به مجموعه استفاده کرده‌اند. برایان کاکس ضمن مصاحبه‌ای درباره‌ی فصل سوم «وراثت» این ویژگی سریال را به روشنی توضیح داده است: «باید برای همه احتمالات آمادگی داشته باشید. یکی از چیزهای عالی درباره‌ی سریال ما این است که فرضیه‌های زیادی را برای تماشاگران مطرح می‌کنیم – و این تا حدی به ایجاد جذابیت بیشتر برای سریال مربوط می شود. به مردم می‌گوییم: «فقط این را تصور کن.» آن‌ها هم می‌گویند:«آره، آره، درست است، از همین مسیر برویم.» راهی برای پرت کردن حواس مخاطب است و این کاری است که باید انجام دهیم. باید دائم حواس تماشاگر را پرت کنیم تا هیچ چیز قابل پیش‌بینی وجود نداشته باشد و در عین حال قابل پیش‌بینی به نظر برسد، اما همیشه آخرش به روش دیگری پیش برود.» (ماهنامه‌ی تجربه، شماره‌ی ۵ دوره‌ی جدید، بهمن ۱۴۰۰)

تماشاگر «وراثت» احتمالاً می‌تواند الگوی آشنای دیگری را نیز در آن تشخیص دهد که به یک سریال (و مجموعه رمان) موفق و بسیار پرطرفدار دیگر مربوط می‌شود. گرچه این الگو در ظاهر و در نگاه اول خیلی واضح نیست، اما در اعماق «وراثت» جریان دارد و روایت «وراثت» به آن بیشتر از «شاه لیر» پایبند می‌ماند. این الگو «بازی تاج و تخت» است، گرچه نویسندگان «وراثت» آن را به بستری تازه آورده‌اند، تردستی‌ها و پیچیدگی‌های دنیای دشوار و غیرقابل درک اوراق سهام وال استریت را به جای جادو و پدیده‌های فراطبیعی نشانده‌اند و طنز نیش‌دار، دیالوگ‌های تند و تیز مسلسل‌وار و کشمکش‌های وحشتناک حقوقی و سیاسی و تجاری را طوری جایگزین خشونت فیزیکی کرده‌اند که تقریباً هرگز اثری از خون و خونریزی و درگیری فیزیکی نبینیم، اما مهابت و مخافت دنیای «بازی تاج و تخت» را در همین فضای معاصر حس کنیم.

انتخاب لنز، حرکت دوربین و تدوین نماها همواره در جهت تأکید بر حس بی‌ثباتی موقعیت شخصیت‌ها است و کارگردان‌های سریال تلویزیونی «وراثت» به این شیوه حس سیالیت و بی‌ثباتی را به تماشاگران نیز تسری می‌دهند. دوربین بی‌وقفه حرکت می‌کند و از شخصیتی به شخصیتی دیگر می‌رسد و بلند بودن فاصله‌ی کانونی اغلب نماها باعث می‌شود که وقتی یک نفر در کانون توجه است، دیگران به جایی دور از دیدرس بروند یا طوری محو و گنگ و مبهم بشوند که تماشاگر هم مانند شخصیتی که در کانون توجه است، تکلیفش را با شخصیت‌های دیگر نداند و در ابهام، تردید و حتی پارانویا بماند. کارگردان‌ها در لحظاتی از این سیالیت و به‌ویژه از لنزهای تله‌زوم به منظور آشناپنداری و بعد، آشنایی‌زدایی استفاده می‌کنند. تماشاگری که متقاعد شده است که روایتی را به شیوه‌ی مرسوم و متعارف تماشا می‌کند، ناگهان با یک زوم سریع و کوتاه و ظاهراً بی‌ربط یا با یک حرکت غیرمتعارف دوربین روی دست به دنیای اخبار و رسانه‌ها پرتاب می‌شود، اما خیلی در آن‌جا نمی‌ماند و باز از دنیای درونی «وراثت» به بیرون پرتاب می‌شود تا خود شاه لیر و وراث او را تماشا کند که در یک بازی تاج و تخت جانانه به جان هم افتاده‌اند.

آشناپنداری و آشنایی‌زدایی از جمله عواملی است که به موسیقی نیکولاس بریتل برای مجموعه‌ی «وراثت» جذابیتی دوچندان بخشیده و به ایجاد حس بی‌ثباتی بیشتر فضای روایت کمک کرده است. شنونده‌ی موسیقی متن بریتل که تقریباً در تمام صحنه‌ها با شلیک بی‌وقفه‌ی دیالوگ‌های پر و پیمان  آن همراه است، مدام از دورانی به دوران دیگر و از حسی به حس دیگر پرتاب می‌شود و نمی‌تواند به دقت تشخیص بدهد که آن‌چه شنیده تا چه اندازه برایش آشنا یا ناآشنا بوده، مثلاً موسیقی ممکن است در لحظه‌ای از فیلم  قطعه‌ای از هایدن یا پاساکالیای باخ را تداعی کند اما ناگهان با یک پاساژ سریع و هنرمندانه شکل یک ملودی پاپ آشنا –و در عین حال باز هم ناآشنا- را بگیرد و تا ذهن تماشاگرِ درگیر این داستان پر از کشمکش بخواهد آشنایی و ناآشنایی آنچه را شنیده، حلاجی کند، فضای موسیقیایی اثر به کلی تغییر پیدا می‌کند و مثلاً سرنادی از شوبرت را به یاد می‌آورد. گاهی نیز تغییر سازبندی و کم و زیاد شدن تمپوی موسیقی درگیری ذهنی شخصیت را تشدید می‌کند و زمان و فضای ذهنی او را کش می‌دهد یا فشره می‌‌کند. تم اصلی موسیقی بریتل برای «وراثت» روی تیتراژ فیلم (که شباهت آن به لحظاتی از فیلم «بازی» دیوید فینچر نیز قطعاً ارجاعی آگاهانه و در جهت همان لحن آشناپندار و آشنایی‌زدای کل مجموعه است) شنیده می‌شود؛ قطعه‌ای که هم آشنا است و یک قطعه‌ی قدیمی و مشهور موسیقی پاپ را در ذهن تماشاگر تداعی می‌کند و هم از لحاظ سازبندی و هارمونی ناآشناست. آهنگساز در مواردی نیز با همراهی کارگردان سرنخ‌های روشنی از موسیقی در اختیار تماشاگر می‌گذارد و البته باز هم زیر پای او را خالی می‌کند. مثلاً قطعه‌ی موسیقی آغاز «شیر شاه» (فیلم و نمایش موزیکال، که البته ارجاع واضحی به چهره‌ی شیرمانند برایان کاکس در نقش سلطان جنگل نیویورک است) در خودروی دو فرزند لوگان رُی پخش می‌شود و همزمان در خودروی فرزند دیگر او در فاصله‌‌‌ای دورتر به گوش می‌رسد یا موسیقی هندل همزمان با آتش‌بازی درون کاخ در ذهن شخصیتی طنین می‌اندازد که هیچ قرابتی با حس‌وحال اشرافی آن لحظه احساس نمی‌کند.

هیولاهای دوست‌داشتنی

شاید سریال‌های خوب سال‌های اخیر را بتوان با رمان‌های بلند و باشکوه یک قرن پیش یا صدوپنجاه سال پیش مقایسه کرد. در مقایسه با فیلم‌های سینمایی که مانند یک داستان کوتاه خوب یا حداکثر یک نوولت عمل می‌کنند و یک داستان معمولاً متکی به یک پروتاگونیست را پیش می‌برند، اما چندان فرصتی برای پرداخت شخصیت و به‌ویژه چندین شخصیت و امکان شنیده شدن صدای چندین شخصیت را به سازنده و بیننده نمی‌دهند، سریال‌ها می‌توانند تماشاگران را به عمق شخصیت‌های گوناگون ببرند و فرصت گفت‌وگویی میان صداهای متعدد شخصیت‌ها فراهم آورند. شاید به همین علت است که نمی‌توان مثلاً «جنگ و صلح» را به قالب یک فیلم استاندارد موفق درآورد، اما می‌‌توان امیدوار بود که در یک سریال خوش‌پرداخت چنان که شایسته است از کار دربیاید و به همین علت می‌توان تصور کرد که اگر تولستوی الان زنده بود، احتمالاً به فکر سریال ساختن می‌افتاد!

سریال «وراثت» با این تفاصیل یکی از رمان‌های بسیار خوب سال‌های اخیر است. رمانی که تماشاگر/خواننده می‌تواند ندای درون شخصیت‌های هیولاوار و در عین حال دوست داشتنی آن را از پس آن همه جر و بحث و دعوا و متلک و فحش و بد و بیراه بشنود، به آن‌ها علاقه‌مند شود، همراه با آن‌ها بخندد، برایشان دل بسوزاند و گاهی هم جانب یکی از آن‌ها را بگیرد و حتی متعجب و متحیر از خودش بپرسد:

«کدام طرف هستی؟»

تماشای آنلاین سریال وراثت در نماوا