مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

چارلی کافمن می‌داند به نامتعارف بودن معروف است. این شاید ناشی از داشتن یک سبک بسیار بدیع و برجسته، و طرح‌ریزی فیلم‌هایی باشد که در آن مردم وارد ذهن جان مالکوویچ می‌شوند، یا پیدا کردن راهی برای پاک کردن یک رابطه عاشقانه شکست‌خورده از حافظه باشد. شاید به این دلیل است که او خودش را در فیلم «اقتباس» (۲۰۰۲) نوشت. بازی عرق‌ریزان و عصبی نیکلاس کیج در نقش چارلی (و برادر دوقلوی مطمئن‌تر او، دونالد) به‌قدری در ذهن ما حک شده است که تمایز بین خویشتن دیگر کافمن روی پرده و شخصیت واقعی او کار دشواری است.

با وجود نوشتن دو فیلمنامه‌ بسیار موفقِ «جان مالکوویچ بودن» (۱۹۹۹) و «اقتباس»، و دریافت جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی برای «درخشش ابدی یک ذهن پاک» (۲۰۰۴)، کافمن در اولین سال‌های خود به‌عنوان یک فیلمنامه نویس، یک معما بود.

او در یک گفت‌وگوی تلفنی یک از نیویورک، به بهانه کارگردانی آخرین فیلمش، «دارم به پایان فکر می‌کنم» (I’m Thinking of Ending Things) که از روی رمان ایان رید ساخته و از سپتامبر ۲۰۲۰ توسط نتفلیکس به‌صورت آنلاین اکران شد، می‌گوید: «فکر می‌کنم درمورد من تصوری غلط وجود دارد، چون من خجالت می‌کشیدم، و می‌کشم که جلوی دوربین بروم. کلی مطلب درمورد من نوشته‌اند که مصاحبه نمی‌کنم. یک‌بار از دست یک نفر عصبانی شدم چون از من پرسید: “چرا مصاحبه نمی‌کنید؟” من در آن لحظه به معنای واقعی کلمه داشتم با او مصاحبه می‌کردم!»

جسی پلمونز، جسی باکلی، دیوید تیولیس و تونی کولت

کافمن که حالا ۶۲ ساله است، می‌گوید در گذر سال‌ها با دیگران و با خودش راحت‌تر شده است. او در تمام مدت گفت‌وگوی خود با ورایتی، بسیار متفاوت از کاریکاتور خودش به نظر می‌رسد. متواضع و صبور است، خوشحال است که تقریباً درمورد همه‌چیز صحبت می‌کند. وقتی از طوفان توییتری بسیار هیجان‌زده اخیر سوزان اورلین – نویسنده رمان «دزد ارکیده» که کتاب او مبنای فیلمنامه «اقتباس» بود – سؤال می‌کنم، با خنده پاسخ می‌دهد، «من در شبکه‌های اجتماعی نیستم، اما درمورد آن شنیده‌ام.»

کافمن همچنین مایل است درمورد اصطلاح «mindf» (گند زدن به ذهن)، عبارتی که به نظر می‌رسد هنگام بحث درباره کار او بارها و بارها مطرح می‌شود، صحبت کند. این عبارت معمولاً به‌عنوان یک تعریف، راهی برای اشاره به چیزی که به‌راحتی قابل طبقه‌بندی نیست، به کار می‌رود، اما کافمن کاملاً مطمئن نیست که بیانگر سبک او باشد. او می‌گوید: «شرح کارهایی را که انجام داده‌ام، شنیده‌ام، اما هدف من درگیر کردن ذهن تماشاگر نیست، اما فکر می‌کنم راه نزدیک شدن به کارهای یک نفر این است که آن را در دنیا به نمایش بگذاریم و اجازه دهیم کاری را که می‌خواهد انجام دهد. بنابراین اگر مردم می‌خواهند اسمش را “گند زدن به ذهن” بگذارند یا بگویند من عجیب هستم، این حق آن‌ها است. اما قصد من این نیست.»

کافمن درواقع سعی می‌کند برعکس عمل کند. او می‌گوید: «من بیشتر علاقه‌مند هستم نوعی طنین عاطفی داشته باشم و به مردم چیزی بدهم که به آن واکنش نشان دهند.»

آنتونی برگمن تهیه‌کننده‌ای که به‌دفعات با کافمن همکاری کرده است، می‌گوید: «او سعی می‌کند واقعاً شما را تحت فشار قرار دهد تا چیزهایی را احساس کنید و از نیاز به توضیح آنچه ازنظر فکری می‌گذرد، رها شوید، و همه‌چیز را فقط با احساسی که در شما ایجاد می‌شود، درک کنید. بیشتر “گند زدن به قلب” است تا “گند زدن به ذهن”.»

چارلی کافمن و جسی باکلی

بااین‌حال، کافمن وقتی «دارم به پایان فکر می‌کنم» را می‌ساخت، خود را دوباره برای شنیدن عبارت «گند زدن به ذهن» آماده کرد. داستان این تریلر پیچیده بر زنی جوان (جسی باکلی) متمرکز است که با دوست‌پسرش (جسی پلمونز)، هم‌زمان با یک طوفان برف، راهی سفری جاده‌ای می‌شود تا به دیدن پدر و مادر او (دیوید تیولیس و تونی کولِت) در یک مزرعه دورافتاده برود. فیلم صحنه‌های طولانی دارد که به‌طور کامل در ماشین می‌گذرد، و دو شخصیت، به‌سادگی در حال مکالمه هستند که حال و هوایی نگران‌کننده به روند کار می‌بخشد، و یک پی‌رنگ که از عجیب بودن به غرابت محض تبدیل می‌شود. فیلم با زمان و حافظه بازی می‌کند و جسورانه تن به خطر می‌دهد، و همه‌چیز را شامل می‌شود، از شخصیت‌های انیمیشن گرفته تا یک باله رؤیایی. مانند اکثر فیلم‌های کافمن، تلاش برای جمع‌بندی همه این‌ها تقریباً غیرممکن است.

باکلی که شخصیت او در فیلم با نام‌های مختلف صدا زده می‌شود – و ابتدا قرار بود بری لارسن آن را بازی کند – با خنده می‌گوید: «حرف زدن درباره این فیلم وحشتناک است! آن را دو یا سه بار در هفته ‌خواندم و به چارلی ایمیل زدم و نوشتم، “نگران نباش. دقیقاً موضوع داستان را متوجه شدم.” هر چه در ذهنم بود برای او نوشتم. چارلی پاسخ ‌داد: “شگفت‌انگیز است. کاملاً منطقی است!” بعد دوباره فیلمنامه خواندم و برگشتم و گفتم: “متأسفم. هر چه قبلاً گفتم کاملاً مسخره بود. حالا فهمیدم قضیه چیست!” و او پاسخ داد: “اوه، عالی است!”»

«دارم به پایان فکر می‌کنم» شباهتی به کارهای قبلی باکلی نداشت، اما او تجربه کار با کافمن را ستایش می‌کرد. او می‌گوید: «چارلی، انسانی‌ترین غیر انسان است. او باهوش است و شما را به چالش می‌کشد، اما بامزه هم هست و این نوع آسیب‌پذیری را تشویق می‌کند.»

کولت نیز از تمایل کافمن برای تجربه کردن، قدردانی می‌کند. او می‌گوید: «او سر صحنه فیلمبرداری چیزی گفت که من با آن موافقم و اغلب خودم هم زیر لب می‌گویم: “هیچ قانونی در زندگی وجود ندارد.” فکر می‌کنم به همین دلیل است که کار او بسیار هیجان‌انگیز است. بدون شرطی‌سازی و انتظارات عادی است.»

«دارم به پایان فکر می‌کنم» اولین تجربه کارگردانی انفرادی کافمن پس از اولین فیلم بلند داستانی او، «Synecdoche, New York» در ۲۰۰۸ است، فیلمی هنری که در گیشه شکست خورد. او بعد با دوک جانسن، انیمیشن «آنومالیزا» (۲۰۱۵‌) را بر اساس یکی از نمایشنامه‌های خود کارگردانی کرد، و در ۲۰۱۴ اپیزود اول سریال «اینجا و چرا» را برای اف‌ایکس ساخت که درنهایت به سرانجام نرسید. برگمن که مدیر تولید آن مجموعه بود، می‌گوید: «درخشان بود، اما نه ارزان بود و نه برای همه بود، و این یک مشکل است.» برگمن در پاسخ به این پرسش که آیا فکر می‌کند کافمن تابه‌حال چیزی برای همه ساخته است، پاسخ می‌دهد: «نه، این‌طور فکر نمی‌کنم. و چه کسی به آن علاقه دارد؟ شاید برخی، اما خود من مطمئناً به چیزی که برای همه مناسب باشد، علاقه ندارم.» بااین‌حال، وقتی صحبت از کسب و کار سرگرمی می‌شود، برگمن اذعان می‌کند: «یک مشکل است. باید خودتان را با آن تطبیق بدهید. قیمت یک چیز در مقابل آنچه مخاطبان بالقوه انتظار دارند.»

وقتی کافمن با کتاب رید مواجه شد، فکر کرد که کتاب با معیارهای برگمن مطابقت دارد. به نظر می‌رسید که می‌توان آن را با بودجه‌ای معقول تهیه کرد، و ژانر تریلر، آسان‌تر فروش می‌رود. کافمن صادقانه می‌گوید: «ناامید بودم.» هیچ‌یک از فیلم‌های قبلی او ازنظر مالی عملکرد خوبی نداشتند. «آنومالیزا»‌ تجربه‌ای چالش‌برانگیز بود؛ در مقطعی هیچ پولی برای ساخت فیلم نبود. کافمن در عین حال سال‌ها تلاش کرد فیلمی موزیکال درباره رابطه بین یک کارگردان با اوباش مجازی با عنوان «فرانک یا فرانسیس» بسازد، اما با وجود بازیگرانی ازجمله استیو کارل و کیت بلانشت، پروژه متوقف شد. کافمن می‌گوید برخی از موضوعات آن پروژه به رمان او، «Antkind» که در ۲۰۲۰  منتشر شد، راه پیدا کرد.

کافمن می‌گوید: «داستان “دارم به پایان فکر می‌کنم” در یک ماشین و یک مزرعه اتفاق می‌افتد، و به خودم گفتم، “آسان و ارزان به نظر می‌رسد!”» اما همان‌طور که مشخص شد، فیلم تولید بسیار دشواری داشت. ۳۰ روز فیلمبرداری به ۲۴ روز کاهش یافت. کافمن امیدوار بود یک ماشین و یک مزرعه بسازد که بتواند برای فیلمبرداری نما‌های خلاقانه، اجزای آن‌ها را از هم جدا کند، اما محدودیت‌های بودجه مانع این کار شد. و برای فیلمی که با زمان و حافظه بازی می‌کند، و عناصر جادویی در قصه‌ خود دارد، چالش‌برانگیزترین بخش فیلمبرداری به چیزی کاربردی تبدیل شد: آب و هوا.

برگمن می‌گوید: «مانند همه فیلم‌های چارلی، داستان فیلم هم در دنیای فیزیکی رخ می‌دهد و هم در داخل سر، در مرحله ذهنی، بنابراین برف، خود یک شخصیت اصلی در فیلم است و باید با آن بسیار دقیق برخورد کرد. شما نمی‌توانید دور آن خط بکشید.»

کافمن با آه و ناله می‌گوید: «برف در بدترین حالت خود بود. هیچ کنترلی بر آن نداشتیم. روند تولید را به تأخیر انداخت و روزها را طولانی کرد.» فیلمبرداری صحنه‌ای در بیرون یک مغازه بستنی‌فروشی، سه شب متوالی طول کشید، چرا که باران سیل‌آسایی می‌بارید. «برف به برفابه تبدیل شد و بعد هیچ، و همه ما خسته شده بودیم. و آن روز مجبور بودیم آن صحنه را فیلمبرداری کنیم، چون وقت نداشتیم.»

تونی کولت و دیوید تیولیس

بازیگران فیلم می‌گویند از این روند لذت می‌بردند. باکلی می‌گوید: «بودجه خیلی کم بود، و ما در یک صحنه به‌ندرت بیش از سه برداشت می‌گرفتیم، اما به اعتقاد من، همه نسبت به چارلی حسن نیت زیادی داشتند. همه نسبت به تک‌تک جزئیات داستان متعهد بودند. آن‌ها ظاهر شدند چون ازنظر احساسی درگیر بودند و هیجان‌زده بودند که واقعاً به چالش کشیده می‌شوند.»

کولت، کافمن را «بهترین نوع هنرمند» می‌نامد زیرا او ایده‌های خاص دارد اما برای همکاری نیز آماده است. او درمورد چالش‌ها می‌گوید: «شاید سعی می‌کنم در قطعه‌ای که زیر آن دائماً در حال حرکت است، یک خط باورپذیر برای شخصیتم ایجاد کنم، اما این در عین حال، بهترین نکته درمورد شخصیت من در فیلم بود. اینجا، هر چیزی قابل باور است، یا بهتر بگویم، قابل قبول است. بنابراین انتخاب‌ها به‌نوعی نامحدود بودند. این می‌تواند دلهره‌آور، اما همچنین رهابخش باشد.»

کافمن احترام عمیقی برای بازیگرانش قائل است، شاید به این دلیل که قبل از ترک تحصیل در دانشکده بوستون و پیش از انتقال به دانشگاه نیویورک، کار خود را به‌عنوان یک بازیگر شروع کرد. او چند سال تلاش کرد به بازیگری برگردد، و مدتی نیز استندآپ کمدی را امتحان ‌کرد، اما می‌گوید جایی در طول مسیر، انگیزه خود را از دست داد. او اذعان می‌کند: «یاد می‌آیم برای کاری تست می‌دادم و فقط احساس شرمندگی و تحقیر ‌کردم. و بازیگران باید در تمام زندگی خود از این مسیر رد شوند.» کافمن هم با هنرمندان همدلی می‌کند و هم از کارهایی که آن‌ها انجام می‌دهند تعجب می‌کند. او می‌گوید: «قرار گرفتن در این موقعیت، دشوار و آسیب‌پذیر است، و من به آن احترام می‌گذارم.»

وقتی صحبت از بازیگری می‌شود، او یک معیار دارد. او فقط می‌خواهد با بازیگران خوب کار کند. او خیلی راحت می‌گوید: «من نمی‌توانم آن را اداره کنم. کار من به‌اندازه کافی دشوار است که بفهمم چگونه این کار را انجام دهم و آن را بسازم. من خیلی تجربه ندارم، بنابراین آن درام را نمی‌خواهم. می‌خواهم از سر صحنه بیرون بروم، که نمی‌توانم. بنابراین سعی می‌کنم خودم را با افرادی احاطه کنم که من را مجبور نمی‌کنند چنین احساسی داشته باشم.»

کافمن با این تفکر وارد پروژه «دارم به پایان فکر می‌کنم» شد که شاید این آخرین تجربه کارگردانی اوست. او می‌گوید: «به خودم گفتم، سن من بالا رفته است. ۱۰ سال است که فیلم نساخته‌ام، بنابراین گفتم چیزی را می‌سازم که می‌خواهم و نگران این که به کار دیگری منجر می‌شود یا نه، نیستم. اگر دوباره مجبور شوم این کار را انجام دهم، برای من سنگین است.»

جسی باکلی و جسی پلمونز

با وجود آن‌ها ترس‌ها، کافمن برنامه شلوغی دارد. او در حال نوشتن «پلیس حافظه»، فیلمنامه‌ای درباره رؤیاها برای شرکت رایان گاسلینگ است، و روی یک سریال کوتاه برای اچ‌بی‌او بر مبنای کتاب «آی‌کیو۸۳» نوشته آرتور هرتزوگ درمورد ویروسی که باعث حماقت می‌شود، کار می‌کند.

و حالا که «دارم به پایان فکر می‌کنم» به نمایش درآمده است، کافمن و تهیه‌کننده‌اش خوشحال هستند که به برخی جنبه‌های معمایی پیرامون او اشاره کنند. برگمن با خنده می‌گوید: «چارلی آن حالت شیدایی نیکلاس کیج در “اقتباس” را ندارد.» بااین‌حال، کافمن اعتراف می‌کند که «حدس می‌زنم این جنبه‌ای از من است.»

درحالی‌که ممکن است کافمن به‌نوعی با قرار دادن کیج روی پرده در نقش خودش، یک هیولا خلق کرده باشد، اما می‌گوید یک جنبه از این شخصیت به نفع او عمل کرد – جنبه‌ای که بازتاب تمایل او را برای اشاره کردن به شیاطین خود در این مرحله از زندگی کاری‌اش است. او می‌گوید: «من یک مشکل خیلی جدی داشتم. وقتی با دیگران جلسه می‌گذاشتم، به‌شدت عرق می‌کردم. همیشه احساس می‌کردم عرق از پیشانی‌ام سرازیر می‌شود، و این بسیار شرم‌آور است. و خوب دیگران متوجه می‌شوند. بنابراین من آن را در فیلم نوشتم.»

بعد از اکران فیلم، کافمن متوجه شد که عرق کردن او متوقف شده است. او می‌گوید: «همین که نگرانی درمورد این مسئله را کنار گذاشتم، دیگر این اتفاق نیفتاد.»

منبع: ورایتی (جنل رایلی)

تماشای این فیلم در نماوا