محله نماوا، الناز راسخ

انسان در مسیر زندگی خویش با توجه به آنچه که تجربه می‌کند، می‌تواند لحظاتی را بیابد تا از آن‌ها به عنوان نقاط عطف زندگی‌اش یاد کند. روزهایی که به‌واسطه‌ی رخدادهای جاری در آن منجر به تغییر یا ایجاد میل به تغییر درونی می‌شوند. در ثانیه به ثانیه از این روزها، آدمی با عنصری روبه‌روست به نام «دیگری»! این دیگری آنقدر مهم می‌شود که ناگهان چشم باز می‌کنی و خود را بی‌واسطه در برابر چشمان او عریان و بی‌پناه می‌یابی.

اما این دیگری چیست؟ از ما چه می‌خواهد؟ تا کجا باید به این دیگری و به این دیگران وابسته باشیم؟ تا چه زمانی این دیگری مانعی بر سر راه من نخواهد بود؟ آیا همیشه من برای دیگری و دیگری برای من عامل خیر به شمار می‌آییم؟ خیر به هر معنا! از موفقیت تا خوشبختی، آرامش و حال خوش (شادمانی عمیق). اما امان از این دیگری، همین دیگری که می‌تواند راه نفس بر تو ببندد، آنجا که به او نقش‌هایی خودخواسته می‌دهی. چون به او اجازه داده‌ای تا تو را به قضاوت بنشیند و چنان بر موجودیت‌ات خیره شود که درون خود، خویش را جست‌وجو کنی و به‌واسطه‌ی این کاویدن و سفر درونیِ ناخواسته شرمی وجودت را دربرگیرد تا در نهایت به دنبال پنهان کردن خود از این نگاه و از این قضاوت باشی یا مجبور به تغییر شوی.

درست در همین لحظه است که سارتر دیگری را چون دوزخی می‌داند که قصد به تاراج بردن تنهایی و لحظات خلوت آدمی را دارد. اما همین دیگری و حضور او در زندگی آدمی گاهی همانطور که در سطور ابتدایی آمد می‌تواند چون نقطه‌ی عطفی باشد که فرد را به یک آگاهی جدید از خود و دنیای پیرامونش سوق می‌دهد.

حال، نگارنده با این مقدمۀ نسبتاً طولانی قصد دارد نگاهی کوتاه به فیلم «تی تی» آخرین اثرِ آیدا پناهنده بیاندازد. فیلمی کاملاً انسانی که به روابط پیچیده‌ی میان انسان‌ها و تأثیر هر یک بر دیگری در لوای دنیای فانتزی تی تی (الناز شاکردوست) می‌پردازد.

تی تی به ظاهر زنی بسیار ساده (ساده‌لوح) به نظر می‌رسد که این سادگی‌اش اسباب سوءاستفادۀ دیگران از جمله امیرساسان (هوتن شکیبا) فردی که عاشق اوست و به وی قول ازدواج داده را فراهم کرده است. اما همین تی تی با رفتارهایی که نشان از صداقت وی و پاکی روح او دارد، بیش از آنکه در جایگاه اُبژه‌ای قرار گیرد که دیگران او را قضاوت و گاهی شماتت می‌کنند، سوژه‌ای است که با همین رفتارهای صادقانه و کودکانه‌اش، دیگری و دیگرانِ پیرامونش را تبدیل به اُبژه‌هایی کرده که برای داشتن وی مجبور به تغییر خویش و یا بازنگری در زندگی خود می‌شوند. در تصدیق این کلام می‌توان به رابطۀ وی با ابراهیم (پارسا پیروزفر) استاد دانشگاهی که خود را به انزوایی خودخواسته به بهانۀ حل یک مسئلۀ فیزیکی محکوم کرده است، اشاره کرد.

مانیفست زندگی ابراهیم به ظاهر کمک به بشریت به‌واسطه‌ی فرمول‌های فیزیک است، اما وقتی که دقیق به او و حالات و رفتارهایش نگاه می‌اندازیم، درمی‌یابیم که او با این دستاویز خود را از نگاه‌های دیگرانی که با وی در باطن غریبه‌اند، پنهان کرده تا به سبب قضاوت‌های درست یا نادرست آنان کمتر در درونش به سرزنش خود یا کُشتن خویش دست زند. نمونه‌ی عینی این دوری جستن را در مکالمات میان او با همسر سابقش می‌توان دید. آنجا که زن گلایه می‌کند هیچ‌گاه زندگی مشترک اولویت اصلی ابراهیم نبوده و حل مسائل فیزیک برایش از همسر و دخترش مهم‌تر بوده‌اند.

اما این پناه به غار تنهایی برای ابراهیم یک پایان دارد. پایانش همانا آشنایی با تی تی است. همان تی تی که ابراهیم معتقد است هر دو مثل هم خُل‌اند و توانایی بزرگ کردن بچه را ندارند. تی تی در مقابل دیدگان ابراهیم تبدیل به دیگری می‌شود که با رفتارها، کلماتی که در جملاتش به کار می‌برد، سادگی نگاهش، حتی حیرتش در مواجهه با یک مطلب تازه، او را وادار به سفری درونی می‌کند. سفری که در آن تازه می‌فهمد زندگی همین لحظات ساده‌ای است که کسی کنار یک دیگری تجربه می‌کند درحالیکه او را دوست دارد، فارغ از قضاوتش و دردی که از جانب او بر جانش می‌نشیند. تی تی اینجا همان دیگری است اما دیگری که برای ابراهیم با دیگران تفاوت دارد چون او را وادار کرده تا نگاهش به دنیای پیرامون خود را تغییر دهد و زندگی و سادگی جاری در آن را از نو درک کند. همچون تولدی دوباره! تولدی که تی تی و نوع نگاهش از آن یک نقطۀ عطف برای ابراهیم ساخته‌اند و باعث شده‌اند تا این ابراهیمِ جدید با آنچه که پیش از بودنِ تی تی و آشنایی با وی بود، متفاوت باشد. اما پذیرفتن این دیگری و این تغییر نیازمند شجاعتی است که به مدد آن بتوان از آن پوستۀ گذشته بیرون آمد و تجربه‌ای جدید داشت. شجاعتِ گذشتن و عبور از گذشته و تجربیات تلخ آن که برای ابراهیم با دست کشیدن از کاغذی که بسیار برایش حائز اهمیت بود رخ می‌دهد.

البته باید یادآور شد که او با حضور در زمان و مکان درست و درکِ آنست که می‌تواند از این خودِ گذشته جدا شود و به سمت تجربه‌ای نو برود. ادراکی که شاید برای همه رخ ندهد و همه این امکان برای رسیدن به این آگاهی را نداشته باشند.

همین اتفاق ناگزیر در یک جریان دوسویه برای تی تی در درون وی نیز رخ می‌دهد، مُنتها میزان و شکل آن متفاوت است. تی تی از آن لحظه که کنار ابراهیم قرار می‌گیرد، ناخواسته دیگر آن تی تی ساده‌لوح سابق نیست. او قدکشیده و ناگهان به یک پُختگی می‌رسد. پختگی که امیرساسان را متعجب می‌کند. اعجابی که سبب می‌شود او با ابراهیم وارد جنگی شود تا شاید با پیروزی در آن همچون گذشته مرکز توجهِ تی تی باشد.

ولی افسوس امیرساسان بی‌خبر است از آن زمانی که فردی در درون خویش تصمیم به تغییر و رشد می‌گیرد. درست همان لحظه است که حتی مهیب‌ترین طوفان‌ها و سوزاننده‌ترین شعله‌ها هم، نمی‌توانند او را به این منِ گذشته بازگردانند.

پناهنده با روایت داستانی ساده، مهارت خود در به تصویر کشیدن مفهومی پیچیده را به خوبی به رخ تماشاگر می‌کشد. او که از «ناهید» قدم به قدم پخته‌تر و کاربلدتر شده است، با همکاری و همراهی ارسلان امیری که بسیار قصه‌گوی خوبی به‌شمار می‌آید (زالاوا مُهر تأییدی است بر این گفتار)، راوی قصه‌ای است که تا پیش از آن نمونه‌اش را کمتر دیده‌ایم.  در واقع می‌توان اینگونه گفت که تی تی و دنیای ساده و بکرش یادآور آیدینِ سمفونی مردگان رمانِ تحسین شده‌ی عباس معروفی است. آیدین هم همینقدر ساده بود. سادگی که تعبیر به دیوانگی و ساده‌لوحی می‌شد. البته باید بر این نکته اذعان داشت که خلق داستانی که حاوی مفاهیم فلسفی باشد و این قدرت و کشش در همراهی و جذب مخاطب را داشته باشد، کاری بس دشوار است که پناهنده و امیری در مقام نویسنده به‌خوبی از عهده‌ی آن برآمده‌اند.

به گمان نگارنده یکی از نقاط قوت فیلم بازی بازیگران آن است. الناز شارکردوست که مدت‌هاست در پی تجربه‌های متفاوت در نقش‌آفرینی است و خود را کاملاً از فضای سینمای بدنه جدا کرده است، بهترین نقش‌آفرینی کارنامۀ کاری‌اش را می‌توان جان بخشیدن به شخصیت تی تی دانست. او کاملاً فضای درونی و حالات و افکار تی تی را درک کرده و آنقدر این کاراکتر را از آنِ خود کرده است که می‌توان با قاطعیت گفت، تی تی بدون الناز شاکردوست هرگز اینگونه نبود و هرگز این میزان موفقیت در جذب مخاطب را به‌دست نمی‌آورد.

هوتن شکیبا که تجربیاتش در تئاتر را با خود به سینما آورده، در تی تی نیز یک امیرساسان باورپذیر از خود به نمایش می‌گذارد. امیرساسانی که هم مستی‌اش و هم رِندی در حین مستی‌اش پذیرفتنی است، هم رنج عشق‌اش و دردی که از آن بر جان متحمل می‌شود و هم رذالت و پستی‌اش در سوءاستفاده از تی تی به بهانۀ عشق و دوست داشتن. شکیبا در قالبِ شخصیت امیرساسان با غلبۀ صفت عیاش در بازی‌اش یک بَدمنِ ماندگار از خود به جا گذاشته است. نقشی که شاید تا سالها فرصتِ به تن کردنِ پیراهنش را نداشته باشد.

اما ابراهیم که به زعمِ نگارنده شبیه‌ترین کاراکتر، از لحاظِ شخصیتِ درونی و گاهاً تظاهراتِ بیرونی به خود پارسا پیروزفر است، یکی دیگر از هوشمندی‌های پناهنده در انتخاب بازیگر به حساب می‌آید. چون شاید هر کسی جز پیروزفر بود، برای نمایش این شخصیت مجبور می‌شد دست به بازسازی تیپ‌هایی با ویژگی‌های مورد نظر پناهنده بزند، اما پیروزفر فقط باید بخشی از آنچه که هست را در قالبِ کاراکترِ ابراهیم، در مقابل دوربین به معرض نمایش می‌گذاشت که همین امر برگِ برندۀ پناهنده و پیروزفر شده است. چون دیگر عنصری اگزجره و زُمُخت در رفتار ابراهیم دیده نمی‌شود تا از قابِ تصویر بیرون زند و مخاطب را سرخورده کند.

در پایان ضمن به شمار آوردن تمامی جنبه‌های مثبتِ فیلم که شاید اینجا مجال پرداختن به همۀ آنها از جمله حضور امیر اثباتی و پاشیدنِ رنگ و خلاقیتش به کل اثر نیست، باید بر این نکته تأکید کرد که استفاده از لوکیشن بکر، جذاب و سرسبز استان گیلان و شهر شگفت‌انگیز و دوست‌داشتنی رشت، آثار پناهنده را تأثیرگذار و ماندگارتر کرده است. این امر یکی از مهم‌ترین دلایلی به‌شمار می‌آید که فکر کردن به کاراکترهایی که او در مقابل دوربین به تصویر می‌کشد و قصه‌ی زندگی‌شان فارغ از جنسیت‌هاشان تا مدت‌ها در ذهن مخاطبان می‌مانند و آنها را در بسیاری از لحظات همراهی می‌کنند. درست همانند تی تی و دنیای زیبا و جذابش.