مجله نماوا، حمیدرضا گرشاسبی

همواره میلی داشته‌ایم برای ثبت لحظه‌های‌مان. دوست داشته ایم آن لحظه را منجمد کنیم تا برای‌مان سالم بماند و فاسد نشود. تبدیل شود به خاطره‌ای دست یافتنی که اگر هر بار دیگر و هر بارِ بعد بخواهیم آن خاطره را زنده کنیم، حی و حاضر جلوی چشمان‌مان باشد. حالا در زمانی هستیم که ابزارهای ثبت و ضبط بیش از هر زمان دیگری در دسترس‌مان قرار دارند و دیگر وسایلی لوکس و گران به حساب نمی‌آیند. برای همین آسان شدن شیوه‌های ثبت است که ما میل مفرطی برای حفظ لحظه‌های‌مان داریم. گویا به این ترتیب میل داریم که همه گذشته را به حال تبدیل کنیم. می‌خواهیم هر گذشته‌ای به حال بیاید و شیرینی‌های گذشته را همین امروز و همین ثانیه هم دوباره تجربه کنیم. انگار با ابزارهای ثبت، دیگر گذشته زمان از دست رفته نیست. هر وقت که اراده کنیم گذشته را در حال می‌بینیم. حتی می‌توانیم گذشته را دستچین کنیم و فقط لحظه‌های شیرینش را ببینیم و تلخی‌هایش را حذف کنیم. حالا مایِ انسان در شرایطی آرمانی قرار گرفته‌ایم. گذشته و حال دست خودمان است. ریموت گذشته را به دست داریم و هر بار که بخواهیم کنترلش می‌کنیم. این قدرتی است که دوربین‌های فیلمبرداری به ما داده‌اند.

فیلم «بعد از خورشید» درباره رابطه ما با دوربین‌های فیلمبرداری در زمانه‌ی اکنون است. یک جور رابطه‌ی جدا نشدنی که از اشتیاق ما برای به خاطر سپردن ناشی می‌شود. مدام از خودمان و دیگران فیلم می‌گیریم تا یادمان نرود که گذشته را چگونه گذرانده‌ایم. نه که یادمان رفته باشد گذشته چگونه گذشته، بلکه می‌خواهیم همه چیز دیروز و دیروزهای دور را با جزییات آن دوباره ببینیم. اما گاهی این شکل از ضبط کردن‌ها توسط کسانی انجام می‌شود که گویا قصد دارند دیگر در زندگی‌مان نباشند. انگار خودشان را ثبت می‌کنند تا وقتی که نیستند از حافظه بقیه یا عزیزان‌شان پاک نشوند. «بعد از خورشید» تصویری کوتاه مدت از یک رابطه پدر و دختری است. پدری جوان اما افسرده حال و دختری تیز و زرنگ. دو قطب مخالف یکدیگر.  در این میان، آن که اشتیاق فراوانی دارد که همه لحظات‌شان را ثبت کند، پدر است و البته آن قدر این کار را کرده است که چنین کاری به دخترش هم سرایت کرده. گاه که بین آنها سکوت می‌شود و عملی اتفاق نمی‌افتد پدر از دختر می‌خواهد دوربین را بیاورد تا لااقل به واسطه دوربین کنشی بین آنها جاری شود. وقتی که پس از سفر، دیگر تصویری بین پدر و دختر وجود ندارد و همه لحظه‌هایی که از آن دو دیده‌ایم فقط همان چیزهایی است که توسط دوربین ثبت شده، آیا باید گمان کنیم که پدر پس از این سفر خودش را از زندگی حذف کرده است؟ آیا آن تصویر خداحافطی در فرودگاه آخرین نگاهی است که آن دو بهم انداخته‌اند. به این دلیل وارد چنین گمانی می‌شویم که یک شب پدر به تنهایی و بی‌محابا به دریا می‌زند و آنجا احساس می‌کنیم که او میلی به نابودی خودش داشته. از سویی دیگر می‌توانیم به سرآغاز فیلم برگردیم. آنچه به عنوان پیش درآمد دیده‌ایم، تصاویری است که سوفی بزرگ شده و جوان در حال دیدن‌شان بوده است. در واقع سال‌ها گذشته و سوفی که حالا زنی جوان است به تصاویر خودش و پدرش نگاه می‌کند و این یعنی که او تصاویر دیگری از پدر خود پس از سفر به ترکیه ندارد. و احتمالا آن سفر آخرین دیدار آنها بوده است. این چنین که پدر مدام در حال ثبت خودشان بوده، اما دلی پرآشوب داشته، معلوم‌مان می‌کند که آدمی پیچیده بوده است. مردی که در ظاهر آدمی آرام است اما استرس و خشمی درونی داشته و همواره سعی می‌کرده که آن را مهار می‌کند. جالب است که او کتاب‌هایی را با خودش به سفر برده که موضوعات‌شان درباره  روش‌های مدیتیشن، تکنیک های تایچی و مهار دم و بازدم است. به نظر می‌آید پدر به کمک این کتاب‌ها به دنبال آرامش است، اما نبودش در زندگیِ پس از سفرِ سوفی، نشان می‌دهد  نتوانسته آن آرامشی را که به دنبالش بوده، به دست آورد.

برخلاف پدر که به نظر می‌آید ممکن است آدمی پیچیده باشد سوفیِ نوجوان، سادگی را به نمایش می‌گذارد. اعتراف می‌کند خوشحال است که آنها همین یک آسمان را دارند چرا که وقتی همه آنها یک آسمان دارند یعنی که یک خورشید دارند و ممکن است در مواقعی از روز یا هفته پیش هم نباشند و در دو جای متفاوت باشند، اما وقتی زیر همین یک آسمان هستند و همزمان دارند به همین یک خورشید نگاه می کنند، می‌توانند فرض کنند که باهم هستند اگرچه باهم نیستند. ممکن است که سوفی سادگی را عرضه کند اما به واقع دخترکی ساده نیست بلکه تیز و زرنگ است و دلش می‌خواهد پا را از حد سنی خود فراتر بگذارد. و آن‌قدر تر و فرز است که می‌تواند بزرگتر از خودش را تحت تاثیر قرار دهد. مثل مهارتش در بازی بیلیارد که سبب دوستی‌اش با بزرگترها می‌شود.

ما در همان پیش درآمد فیلم علاوه بر تصاویری که از یک مرد جوان و دختری نوجوان (آن موقع نمی‌دانیم که آنها پدر و دختر هستند) دیده‌ایم، تصاویری مبهم در تاریکی نیز می‌بینیم. تصاویر از یک مجلس سرخوشانه ضبط شده‌اند. همه جا در تاریکی است و فقط گاه نورهایی فلش گون چهره آدم‌ها را روشن می‌کند. در میان جمعیت روی زنی جوان تاکید می‌شود و آن مردِ پیش درآمد نیز در این تصاویر وجود دارد. اینجا نقطه‌ای است که نمی‌دانیم آن زن جوان کیست اما به پایان فیلم که می‌رسیم می‌فهمیم آن زن سوفی جوان است و گویا آن قدر به تصویر پدرش فکر کرده که توانسته او را در زمان به خویش بخواند و دوباره با همان جوانی پدرش ملاقات کند. شاید این معجزه‌ای است که با اندیشدن و نگاه کردن به تصاویر گذشته نصیب‌مان می‌شود. سازنده «بعد از خورشید» قبل از این که فیلمِ اصلی‌اش را شروع کند، یک بار کپسول شده آن را به ما نشان می‌دهد و بعد آن لحظه‌ها را به شکلی بسط یافته عرضه می‌کند. تمام آن تصاویر پیکسلی که سوفی جوان در آغاز فیلم می‌بیند بعدا به طور کامل مرور می‌شوند. گویی که تمام آن تصاویر بسط یافته در واقع در ذهن سوفی مرور می‌شوند.

«بعد از خورشید» فیلمِ داستان و نقل نیست. فیلم قصه‌ای را تعریف نمی‌کند و در واقع در اوج ضد درام بودن است. فقط لحظه است و لحظه. فیلم تماما از چشم‌دید سوفی می‌گذرد و او مدام در حال دیدن آدم‌های اطرافش است تا چیزی از آنها یاد بگیرد. حتی این دیدنهای سوفی گاهی به شکل زیرچشمی صورت می‌گیرد. فیلم اگر داستان ندارد برای این است که می‌خواهد بگذارد سوفی فقط به لحظه‌های سفری ماندگار نگاه کند. «بعد از خورشید» فیلمِ دیدن است و فیلمِ نگاه کردن. و با وجود این که در زمره فیلم‌های سفری قرار می‌گیرد اما جغرافیایش را بولد نمی‌کند و روی لوکیشن تمرکز ندارد. انگار که خیلی فرق نمی‌کند آنها به ترکیه رفته‌اند یا اسپانیا. گیرم که لحظه‌ای را نیز به حمام ترکی اختصاص دهد اما سفر و آن اقلیم، صرفا بهانه‌ای است برای خوشگذرانی یک پدر و دختر. با این حال  دختر خوب می‌داند که زندگی فقط بودن در تعطیلات نیست و برای همیشه نمی‌توان در هتل زندگی کرد. زندگی ملال‌ها و شکست‌ها و جدا شدن‌های بسیار دارد.

تماشای «بعد از خورشید» در نماوا