مجله نماوا، علیرضا نراقی

جایگاه شخصیت در برخی آثار دراماتیک گاه چنان عمقی پیدا می‌کند که بجای تماشا یا درک و یا حتی احساس همراهی و همدلی با او، مخاطب در زندگی شخصیت غرق می‌شود. این مسئله در ادبیات داستانی ساده‌تر اتفاق می افتد چرا که بجای پوسته ظاهری و ساحات بیرونی شخصیت، از همان ابتدا مخاطب با لایه درونی و ذهن او که زبان سازنده آن است مواجه می‌شود. در درام، خاصه در قالب فیلمنامه که خاستگاه و نقطه شروع شناخت شخصیت تصاویر و اعمال است، ورود به ساحات درونی شخصیت‌ها ساده نیست و غرق کردن مخاطب در او نیز امری است که نیازمند گذر زمان و آشکار شدن مشکلات و نیازهای شخصیت و قوام پیدا کردن روابط و کنش‌های اوست. اما درام‌های سینمایی شخصیت‌محور پل شریدر فیلمنامه‌نویس، پژوهشگر و فیلمساز شهیر آمریکایی، همواره از همان ابتدا از درون شخصیت آغاز می‌کند و جان می‌گیرد. زاویه دید درام با شخصیت مرکزی شکل می‌گیرد و ما از خلوت او شروع به دیدن جهان پیرامون و رخدادهای مختلف می‌کنیم.

در تازه‌ترین ساخته پل شریدر «استاد باغبان»(Master Gardener) ما با باغبانی دقیق و آرام به نام نارول روث با بازی جوئل اجرتون روبرو هستیم که پس از دوره‌ای از عصیان، خشونت و تباهی، با آموزش باغبانی آرام و اهلی شده است. او حالا در همنشینی با طبیعتی نظم یافته و مزین شده با ذهن هماهنگ شده انسان با جریان طبیعی رویش، خود تولدی دوباره و نو یافته است و با مهارت و شناختی منحصر به فرد در حال تدارک نمایشگاه باغ گریسوود است؛ باغی متعلق به زنی اشرافی و منزوی به نام نورما هاورهیل با بازی سیگورنی ویور. اما با ورود نوه خواهر نورما، مایای جوان با بازی کوئینتسا سوئیندل برنامه-ها تغییر می‌کند و نارول وارد جریانی می‌شود که گذشته او را زنده می‌کند و جهان زیبا و آرام او را دگرگون می‌سازد.

پل شریدر که بیش و پیش از همه به عنوان نویسنده آثار درخشان و ماندگاری چون «راننده تاکسی»(۱۹۷۶) و «گاو خشمگین»(۱۹۸۰) و… شناخته می-شود، تم‌ها و عناصر تکرار شونده‌ای را در آثار خود به کار می‌برد و هیچ واهمه‌ای از این ندارد که یک ساختار و داستان را با شخصیت‌هایی در ظاهر متفاوت در موقعیت‌هایی تازه بازتعریف نماید. مثلاً اینجا در «استاد باغبان» همانند بسیاری از فیلمنامه‌ها و فیلم‌هایش ما با صدای روایی خارج از قاب شخصیت اصلی روبرو هستیم که منطق آن عادت او به نوشتن خاطراتش است. اساساً این نوشتن همواره بخشی اصلی از بیانگری شخصیت‌های شریدر است و با توجه به منطق اگزیستانسیالیستی- وجود‌گرایی- آثارش، این نوع مواجهه و رویارویی شخصیت با خویشتن خویش قابل درک است؛ نوشتن است که شخصیت را در پیشگاه خود، هستی و البته تماشاگر افشا می‌سازد. اساساً در نوشتن رازی نهفته است که آن راز  به اسرار زندگی خود شخصیت و گذشته او باز می‌گردد. نکته دیگر در همین راز و پیوند آن با گذشته شخصیت نهفته است؛ نارول گذشته‌ای پر از خشونت و جنایت دارد، گذشته‌ای که با قتل و طغیان همراه است و هیچ شباهتی به امروز او -نقطه‌ای از زمان که ما با او همراه شدیم- ندارد. رنجی که در سکوت و چهره سخت و سرد شخصیت اصلی نهفته است، بر آمده از همین گذشته دشوار و پر گناه است که عذابی مداوم را در لایه‌های زیرین و پنهان مانده وجود او حمل می‌کند؛ درست مثل خالکوبی‌های نژادپرستانه‌ای که همچون گناهی نابخشودنی بر بدن نارول مانده است و او به نوعی با خودآزاری و تمایل به عدم فراموشی گذشته، این نقوش را پاک نمی‌کند تا بتواند مسیح‌وار عذاب گناهانش را بر دوش بکشد. خصوصیت دیگر شخصیت که باز به نوعی پیوند دارد با خصوصیات شخصیت‌های دیگر شریدر، شاعرانگی و فصاحتی است که در او به شکلی برجسته و همگون با زمینه زندگی‌اش- عشق و هویت‌مند شدن به مثابه باغبان- جریان دارد. درست مثل تراویس بیکل شخصیت اصلی «راننده تاکسی»- فیلمنامه الگو و بسیار محبوب شریدر میان مخاطبان سینما- نارول در عین سابقه زندگی در کف خیابان و میان خلافکاران، تمایزی ماهوی و اصیل با تمام آنها دارد، نوعی استعلا و انتزاع از جریان روزمره و چرک زندگی که به او مایه روشنفکری و دیدگاهی عمیق‌تر از دیگر هم مسلک‌هایش می-بخشد. حال این فصاحت کلامی و روشنفکری وجودی و اصیلی که رنگی از شاعرانگی را بر کلمات و نگرش شخصیت به جا می‌گذارد، به مرور در شخصیت-های شریدر افزایش یافته و به نوعی در «استاد باغبان» و شخصیت نارول روث به اوج خود رسیده است.

نمادسازی از باغ و ماهیت، اشکال و انواع گیاهان امری است که در فیلم به شکلی مکرر و مداوم با آن روبرو هستیم. از جمله این نمادها مفهوم بذر است. معنایی که از بذر در فیلم «استاد باغبان» ساخته می‌شود حامل این حقیقت است که بذرها زنده‌ترین نشانه‌های تاریخ‌اند. بذرها مقاومند و عمری طولانی دارند، آرام رشد می‌کنند و هر گیاهی در درون خود بذرش را نیز حمل می‌کند. این نماد وارد جهان شخصیت‌ها و رخدادهای فیلم می‌شود و ما با بذر یا استعدادی در هر شخصیت روبرو هستیم که نیاز به شکوفایی دارد. همین بذر و حیات زنده آن است که اجازه تولد دوباره را به موجود می‌دهد. نارول یک‌بار مرده است و دوباره زنده شده است. او هویتی تازه پیدا کرده است و زندگی متفاوتی را برای خود ساخته است. مارول با به وجود آمدن بذر عشق بار دیگر زنده می‌شود و این حیات دوباره یافتن مسئله‌ای است که شخصیت فیلم را به زمینه و بستری که فیلم در آن فضاسازی می‌شود -یعنی باغ و مفهوم آن- پیوند می‌دهد.

از دیگر مفاهیم برآمده از این زمینه فیلم، مفهوم آفت است. آفت همان عصیان سیاهی است که به جان رویش می‌افتد و حرکت همیشه زاینده باغ را متوقف می‌سازد. همانطور که بذر و آفت روبروی هم جنگی مداوم را برای بقا ادامه می‌دهند، شخصیت نارول نیز همواره در مقابل شری که از جهان بیرون- و گذشته- بر او وارد می‌شود مجبور به محافظت از بذر خود است تا نمیرد و امکان تولد دوباره را پیدا کند. به همین علت است که خشونت – به سبب طغیان علیه آفت- در جهان شریدر گاه تبدیل به امری ضروری و حتی مقدس می‌شود و شخصیت با وجود دیدن تباهی و مرگ در انتهای مسیر خشونت‌ورزی، تن به آن می‌دهد تا پالایش را ممکن سازد و آرامش و امنیت را برای کسانی که دوست می‌دارد به وجود آورد. اینگونه است که در زیر آن لایه شاعرانه و لطیفی که در فیلم موج می‌زند، جدای از ترس‌ها و گناهان گذشته، خشونتی ذاتی در درون شخصیت لانه کرده است که در زمان لازم خود را نمایان می‌کند و آفات را از شکوفه دور می‌کند.

«استاد باغبان» با وجود اینکه حامل موتیف و تم‌های آشنای سینمای شریدر است اما به هیچ وجه فیلمی تکراری و پیشتر تجربه شده نیست. فیلم حامل بداعت‌ها و شکوفه‌هایی تازه و تجربه نشده است که ساحات درونی مخاطب را لمس می‌کند. در ساختار بصری و صوتی فیلم نشانه‌ها و لحظات منحصر به فردی وجود دارد که به تمام آن مضامین و عناصر تکرار شونده طراوت و تازگی می‌بخشد و مخاطب را با امری جدید مواجه می‌کند. مهمترین مسئله هم این است که فیلم مخاطب خود را به درکی زیبا و عمیق از جهان خود برساند و لحظاتی برای تأمل در وجود به ارمغان آورد.

تماشای «استاد باغبان» در نماوا