مجله نماوا، رضا صائمی
بهرنگ توقیفی در دومین تجربه ساخت سریال در شبکه نمایش خانگی به سراغ ژانر پلیسی-معمایی رفته که با ملودرامی خانوادگی درهم تنیده میشود و تلاش میکند تا رویکردی روانکاوانه را هم به آن بیفزاید و روابط انسانی شکننده در دل این معما را بازنمایی کند. گویی او نه فقط در عنوان سریال که در شیوه پرداخت و انتخاب زاویه دید برای روایت درامش به فیلم «سرگیجه» آلفرد هیچکاک نظر داشته است.
بر خلاف تصویر کلیشهای که از هیچکاک به عنوان استاد سینمای دلهره وجود دارد، آثار او صرف به ژانر وحشت تقلیل نمییابد بلکه او را میتوان روانکاوی سینمایی دانست که به روانکاوی انسان به میانجی قصهها و شیوه رواییاش دست میزند. در سریال «سرگیجه» هم گرچه قصه بر یک التهاب و موقعیت دلهرهآمیز بنا شده، اما در پس آن قرار است روابط و عواطف انسانی در مناسبات و معادلات زندگی مورد احضار قرار گرفته و واکاوی شود.
قصه ابتدا با تاکید بر شخصیت آشفته و عصبی پیمان (حامد بهداد) آغاز میشود. حتی او را در گفتوگوی با یک روانشناس میبینیم که در حال مشاوره است و از سرگیجه و سردرگمیهایش میگوید. بعد از این قصه آغاز میشود تا مخاطب ریشههای سرگیچه او را در روایت داستان جستجو کرده و دریابد. در «سرگیجه» با قصهای رازالود مواجه هستیم که از خلال رمزگشایی دراماتیک از آن، رمزگشایی روانشناختی هم صورت میگیرد و مخاطب به تدریج وارد دنیای ذهنی و دررونی شخصیت پیمان شده و متوجه حالات روحی او میشود. اینکه سرگیجه او در کدامیک از تجربههای زیستهاش ریشه دارد. این وضعیت در دو موقعیت ارتباطات کاری و مراودات و مناسبات خانوادگی بازنمایی میشود که در دل آن قرار است با قصه ملتهبی مواجه شویم که صرفا کشمکش بیرونی نیست بلکه تضادها، تناقضها، پارادوکسها و درگیریهای ذهنی و درونی آدمهای قصه را هم آشکار میسازد. در اینجا سرگیجگی هم از موقعیت پیچیده رخدادها و هم از پیچیدگی ذهنی شخصیتهای قصه برساخته میشود لذا در کنار ریتم بیرونی قصه با ریتم درونی هم مواجه هستیم که از التهابات درونی آدمهای قصه شکل میگیرد. آدمهایی که هر کدام گذشتهای با هم داشتهاند که حالا در روابط کنونی آنها در حال احضار شدن و آشکار شدگی است و بحرانهایی را شکل میدهد که از این رمزگشاییها میآید. حاصل این موقعیت مبهم و پیچیده، عدم اعتماد آدمها به یکدیگر است. حتی آدمهای نزدیک به هم مثل پیمان که به همسرش (رعنا آزای ور) و شریک و دوست قدیمیاش (هادی حجازیفر) اعتماد ندارد. این فضای پرسوظن و پرسوتفاهم به واسطه اتفاقات تازهتر بسط یافته و عمیقتر میشود. فضایی که به ریتم تند قصه و روایت آن کمک کرده و مخاطب را مشتاق پیگیری ادامه داستان میکند.
آنچه از برآیند دو قسمت از سریال «سرگیجه» میتوان حدس زد اضافه شدن شخصیتهای جدیدی به قصه است که بر پیچیدگی این سوظنها و بیاعتمادیها میافزاید و اضطراب موقعیت درام را تقویت میکند. همبازی شدن حامد بهداد و هادی حجازیفر در این سریال را میتوان از امتیازها و نقاط قوت آنها دانست که بخش مهمی از ریتم و التهاب دراماتیک قصه را پیش میبرند. دو بازیگری که هر کدام در بازنمایی عصبیتهای کاراکتر، از توانمندی ویژه و منحصر به فردی برخوردارند که حالا در تقابل و هماوردی با هم به موقعیت جذابتری بدل شده و مخاطب را درگیر تنشهای خود میکنند. مقصود درگیری دراماتیک با موقعیت آنهاست که میتواند در همراه کردن مخاطب با خط سیر داستان موثر باشد. اگر پیمان را شخصیت محوری قصه بدانیم، او همزمان به دو شریک خود شک دارد. شریک زندگی و شریک کاریاش و این موجب سرگیجه او شده است. حالا اینکه این شک، واقعیت دارد یا حاصل توهم و تصورات پرسوظن پیمان است یا نه باید منتظر تماشای ادامه داستان بود. حالا مخاطب هم در یک همذات پنداری موقت با پیمان دچار این شک است و در موقعیتی تعلیقی قرار گرفته است. قرار دادن مخاطب در این موقعیت و مماس کردن او با وضعیت ذهنی شخصیت اصلی قصه، تمهید خوبی است که میتواند مخاطب را با پیگیری داستان و جستجوی حقیقت همراه کند. «سرگیجه» مخاطب را با خود همراه میکند.