مجله نماوا، ساسان گلفر
«دلم میخواد اثر هنری بسازم. و دلم میخواد دردسر درست کنم!»
این جملۀ کروئلا دو ویل احتمالا حرف دل نسل تازهای از فیلمسازان است که دنبال دردسر میگردند؛ تصمیم گرفتهاند شخصیتهای منفی ریشهدار در فرهنگ عامه را بگیرند و از نو تعریف کنند، به قلمرو خاکستری بکشانند، سویهای مثبت و گاه رستگارکننده به شخصیت آنها ببخشند و به این ترتیب با تغییر زاویۀ دید در فرهنگ عامه، دردسر درست کنند.
رویکرد تازهای در سینمای به اصطلاح عامهپسند سالهای آخر دومین دهه از قرن بیستویکم، فیلمنامهنویسان را به بازنگری در مفاهیم قدیمی شخصیتپردازی و تیپسازی واداشته و فیلمهایی مانند «جوکر» (تاد فیلیپس، ۲۰۱۹) و «جوخۀ انتحاری» (دیوید آیر، ۲۰۱۶) با اقبال انبوه تماشاگران در سراسر جهان مواجه کرده است. در این رویکرد پسامدرن، تاکنون شخصیتهایی مانند جوکر و هارلیکویین از فهرست اشرار داستانهای مصور و فیلمهای کامیکبوکی بیرون آمده و به صف ضدقهرمانان درامهای روانشناسانه پیوستهاند و اکنون در فیلم تازۀ کریگ گیلسپی، سازندۀ «نخستین شوالیه»، «لارس و دختر واقعی» و «من، تونیا» نوبت به شخصیت کروئلا دو ویل (که طنین آن معنای «سنگدل شیطانصفت» را تداعی میکند) از رمان و کارتون کلاسیک «۱۰۱ سگ خالدار» استودیو دیزنی رسیده است تا وارد جمع یاغیان و جامعهستیزانی شود که ترومای دوران کودکی یا جوانی آنها را به مقابله با قدرتمندان واداشته است. علت ستیز میان جامعه و این شخصیتها نیز شیفتگی کورکورانه جامعه به شخصیتهای مقتدر و مسلطی است که نقش مخربشان در جامعه را پشت ظاهری موجه پنهان کردهاند؛ شخصیتی مانند بارونس فیلم «کروئلا» که تفکر او در قالب چنین جملهای بیان میشود: «بذار نصیحتی بهت بکنم: تو نمیتونی به یه نفر دیگه اهمیت بدی. هر آدم دیگهای یه مانعه. اگه اهمیت به این بدی که یه مانع چی میخواد یا چه احساسی داره، میمیری. من هم اگه به هرکس یا هرچیزی اهمیت میدادم، مرده بودم. تو استعداد داری. مسئلۀ بزرگ اینه که غریزۀ کشتن هم داری یا نه.»
قهرمان فیلم «کروئلا» دختری است که با نشانۀ تضاد درونی و تعارض شخصیتی به دنیا آمده و از لحظۀ اول با موهایی که مانند دایرۀ «یین و یانگ» از وسط به دو نیمۀ سیاه و سفید تقسیم شده، پا به دنیا گذاشته است. استلا که در تمام دوران کودکی ومدرسه برچسب بیانضباط خورده، مانند مادرش شیفتۀ طراحی لباس و دنیای مد است و زمانی که مادرش به دنبال جلب حامی مالی او را به قصر بارونس (اما تامپسون) در خارج از شهر میبرد، در جریان مهمانی بزرگ تصادفاً کشته میشود و استلا که خود را در مرگ مادر مقصر میداند، تنها به لندن فرار میکند تا سالها بعد، بار دیگر به سودای ورود به دنیای مد، به دنیایی برگردد که از آن فرار کرده و البته این بار برای برقراری عدالت. اکنون ابرضدقهرمان مؤنث (اما استون) با شعار «من یه زنم. غرشم رو بشنو!» باید بر دو شخصیت خود اتکا کند؛ یکی شخصیت ساختگی موقرمز اجتماعی و کاری و بلهقربانگویی که نام استلا دارد و دیگری شخصیت واقعی سیاهوسفید ضداجتماعی یکهبزن و اعجابآوری که عنوان کروئلا را برای خود انتخاب کرده است. گرچه عدالتجویی به این شیوۀ نمایشی برای خود او نیزچندان رضایتبخش نیست. این شخصیت خودآگاه دربارۀ آرایۀ ادبی-دراماتیک عدالت شاعرانه –به معنی پاداش فضیلت و مجازات شرارت در پایان آثار داستانی- چنین نظر میدهد: «در عدالت شاعرانه نکتهای هست که یک مقدار چیزه… شاعرانه است!»
کریگ گیلسپی در پرداخت تصویری فیلمنامهای که دانا فاکس و تونی مکنامارا با نگاهی به رمان «صدویک سگ خالدار» (دوروتی گلادیس –دادی- اسمیت، ۱۹۵۶) نوشتهاند، ساختاری سه پردهای به فیلم داده که در پردۀ اول و سوم بیشتر بر سکانسها و نماهای ایستا و رنگمایههای تیره و متمایل به خاکستری متکی است و در پردۀ طولانی دوم از برداشتهای بلند و انواع نماهای پرتحرک و مخصوصاً حرکات نامتعارف کرین نیکلاس کاراکاتسانیس مدیر فیلمبرداری و پالت رنگی پر کنتراست و گاه جلف و متکی بر تضادهای زننده، مانند صحنهپردازی دفتر با دو رنگ عمدۀ سبز لجنی و نارنجی استفاده کرده و البته برای کمک به حال و هوای کارتونی داستان از بازیگرهای توانایی مانند اما استون و اما تامپسون خواسته است تا اطوارگرایانه به نقشهای خود بپردازند و شخصیتهای فرعی را نیز به بازی کاریکاتوری و اغراقآمیز واداشته و ظاهراً فقط موفق نشده است مارک استرانگ بازیگر نقش جان نوکر را از قالب و پرسونای موقر و عبوسی که اغلب در آثار اکشن به نمایش میگذارد، بیرون بیاورد.
چنین داستان و محتوایی طبیعتاً ایجاب میکند که اشارهها و کنایههای فراوان به گوشههای مختلف هنر و فرهنگ عامه و انواع تضمین و ادای دین و هجو در جا به جای اثر به آثار هنری و مخصوصاً سینمایی دیده شود و گیلسپی هم در این کار سنگ تمام میگذارد و اثرش را سرشار از ارجاعها و کنایهها در میآورد، از موارد آشکاری مانند «۱۰۱ سگ خالدار»، «شیطان پرادا میپوشد» یا شخصیت هارلیکویین گرفته تا کنایههای بازیگوشانه به «پدینگتون» و «داستان عامهپسند» تارانتینو… حتی حاشیۀ صوتی غنی فیلم نیز در عین بدیع بودن پر از ارجاع و کنایه به آثار موسیقی آشناست. گیلسپی و نیکلاس بریتل آهنگساز فیلم سی قطعه از آثار شاخص موسیقی در سبکهای مختلف و مخصوصاً ترانههای مشهور دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی بریتانیا را برای فضاسازی و تعمیق و زیرمتن دادن به معنای تصاویر و داستان به کار گرفتهاند که از جمله میتوان به این موارد اشاره کرد: ترانه هجوآمیز گروه انگلیسی سوپرترمپ در صحنههای دبستان رفتن استلا، ترانۀ «نجوا» از گروه بیجیز در صحنۀ ورود خودروی مادر استلا به عمارت بارونس، ترانۀ رولینگ استونز هنگام معرفی تواناییهای هنری استلا (دختر همهجا را پر از رنگ میکند وقتی به موهایش شانه میزند)، آوازی از نانسی سیناترا هنگامی که استلا مصمم میشود شورش کند، آثاری از تینا ترنر، لد زپلین، گروه دورز، کویین، بلوندی، دوریس دی… و حتی ترانۀ «لبخند» فیلم «عصر جدید» چاپلین با صدای جودی گارلند که در فاجعهبارترین لحظۀ زندگی کروئلا طنین هجوآمیزی پیدا میکند.
با این توصیفها میتوانیم مطمئن باشیم شخصیت کروئلا که از زمان اکران در اوایل خردادماه ۱۴۰۰ از صف شخصیتهای یکسره منفی بیرون آمده و به شخصیتهای شورشی موجه و دوستداشتنی پیوسته، آمده است تا بماند. به همین دلیل است که شرکت دیزنی اعلام کرده است دنبالهای بر فیلم «کروئلا» قرار است ساخته شود که گیلسپی همچنان کارگردان آن خواهد بود و مکنامارا نوشتن فیلمنامه را عهدهدار خواهد بود و اما استون و اما تامپسون نیز حتماً در آن حضور خواهند داشت.