مجله نماوا، ترجمه: علی افتخاری

در ظاهر بین «انگل»، فیلم بسیار معروف بونگ جون هو و «جنگ جهانی سوم» هومن سیدی شباهت چندانی نیست، اما آنچه به شکیب (محسن تنابنده)، کارگر بی‌خانمان و شخصیت اصلی فیلم سیدی پیشنهاد می‌شود تا از «هیچ‌کس» به «کسی» تبدیل شود – این فرصتِ شبیه قصه‌های پریان که شاید تنها یک بار در زندگی پیش آید، تشابه غریبی با نفوذ، تصاحب بدون اجازه و اشغال خانه خانواده ثروتمند پارک توسط خانواده فقیر کیم در «انگل» دارد.

در عین حال، تعدادی از صحنه‌های آغازین فیلم از کارگران روزمزد که انتظار وانت‌ها و کامیون‌ها را می‌کشند تا به محل‌های ساخت‌ و ساز منتقل شوند، من را یاد صحنه‌های مشابه در فیلم هندی «دوچرخه ماتو» به کارگردانی ام. گانی انداخت. این جهانی بودن «جنگ جهانی سوم» را تعریف می‌کند.

فیلم مانند «انگل» نابرابری‌های بومی را از طریق عمودیت معماری ترسیم می‌کند؛ مثل نیم‌طبقه زیرین ساختمان‌ها و پناهگاه‌های زیرزمینی در فیلم کره‌ای، محرومان در فیلم ایرانی در زیر زمین و به‌نوعی جهان مردگان محبوس می‌شوند. مشخصه هر دو فیلم تغییر تدریجی لحن است – از سرخوشی و سبک‌دلی در «انگل» و حس یک افسانه در «جنگ جهانی سوم»، همه‌چیز با عجله‌ به‌سوی یک نقطه اوج هولناک پیش می‌رود تا واقعیتی ویران‌شهری را تأکید ‌کند، جایی که حتی با وجود وعده‌های پیشرفت، شکاف‌های اجتماعی بین داراها و ندارها همچنان باقی می‌ماند و گروه دوم را برای همیشه را از حق مسلم خود محروم می‌کند. تحرک اجتماعی رؤیاست، نه واقعیت.

شکیب که همسر و پسرش را در زمین‌لرزه از دست داد، رابطه‌ای ثابت با یک روسپی کر و لال به نام لادن (مهسا حجازی) دارد. اوضاع او زمانی تغییر می‌کند که در صحنه فیلمبرداری فیلمی درباره جنایات هیتلر در جنگ جهانی دوم مشغول کار می‌شود. این فرصت، رؤیای یک زندگی راحت در کنار هم را در ذهن شکیب و لادن شکل می‌دهد.

اما آیا آن‌ها می‌توانند رؤیای خود را محقق کنند؟ واقعیت این است که زندگی برای فقرا و محرومان یک هولوکاست همیشگی از فریبکاری، دوز و کلک و خیانت است. شرایط زندگی آن‌ها مانند حضور در اردوگاه‌های کار اجباری است. فقرای امروزی مجبور نیستند با وحشت نازیسم «آشنا» شوند – خودشان آن را زندگی می‌کنند.

فیلم سیدی از تمهید «فیلم در فیلم» برای ارائه تفسیری از جامعه در مقیاس وسیع استفاده می‌کند و به بهترین شکل جنبه طنز و کنایه‌آمیز «افراد ناتوان در نقش ستمگران قدرتمند» را به کار می‌برد.

این نگاه با اشاره سیدی به هانا آرنت، مورخ و نظریه‌پرداز سیاسی در یادداشت خود بر فیلمش مرتبط است. او می‌نویسد: «آرنت زمانی گفت در دیکتاتوری‌ها همه‌چیز تا ۱۵ دقیقه پیش از فروپاشی کامل خوب پیش می‌رود. جوامعی که توسط رژیم‌هایی چنین توتالیتر اداره می‌شوند، مؤثرترین خالقان آنارشیست‌ها هستند.» فیلم سیدی دقیقاً تصویری از این خودکامگی و ستم است و با یادآوری گذشته هشداری فوری برای حال و آینده است.

بااین‌حال، نقطه اشتعال بین صاحبان قدرت و به حاشیه رانده‌شدگان – نه‌فقط ازنظر سیاسی، بلکه به لحاظ اجتماعی، اقتصادی، زیبایی‌شناختی و حتی سینمایی- به خشم، شورش، انتقام و تراژدی بی‌پایان منجر می‌شود. یک کارگردان می‌تواند یک دیکتاتور باشد و یک صحنه فیلمبرداری می‌تواند محل کار بدنی باشد که در برابر فعالیت‌های فکری و هنری قرار دارد. سلسله‌مراتب و بازی قدرت در دنیای فیلمسازی نیز مشهود است.

شکیب گله می‌کند چرا کسی به حرف او گوش نمی‌دهد و این که کتک زدن او راحت‌تر از گوش دادن به حرف‌های اوست. او حالا نقش اصلی فیلم را دارد، بااین‌حال جایی در پاسخ به کارگردان می‌گوید: «من هیچی نبودم. هیچی هم نیستم.»

آیا ارزش دارد به کسی تبدیل شویم که سازشکار و سنگدل است؟ این پرسش، بحث اخلاقی اصلی «جنگ جهانی سوم» را شکل می‌دهد.

منبع: د نیو ایندین اکسپرس (نامراتا جوشی)