مجله نماوا، علیرضا نراقی

حل معما نیاز به نظم دارد؛ ذهنی سالم می‌خواهد که بتواند مثل فیلسوفان تحلیلی عناصر موضوع را از هم جدا و به طریق منطقی و منسجم بهم متصل کند. معما تنها از طریق استنتاج متکی و منطبق بر واقع حل می‌شود. شرلوک هولمز شخصیت کلاسیک و الگو شده داستان‌های جنایی-معمایی با اینکه مردی بود که به واسطه نبوغ و اعتیاد آشفته می‌نمود و در تسلط تفکرات آنی و کشف‌های لحظه‌ای به نظر می‌رسید، اما همه آن مکاشفه‌های پرشور را به واسطه ذهن منطقی و مشاهده‌ دقیق کسب می‌کرد، نبوغ او در این بود که می‌توانست به سرعت عناصر واقعیت را تجزیه و آنها را در نسبت با انگیزه‌ها و الگوهای ذهنی شخصیت‌ها ترکیب و بازسازی کند. اینگونه حل معما خود به خود در ذهن او ظاهر می‌شد. اما در «تصمیم جدایی» تازه‌ترین ساخته پارک چان ووک کارآگاه جنگ های جونگ در عمل، پوشش، سخن و فراهم آوردن لوازم کار و تعقیب و کمین متهم، فردی منظم و پاکیزه است، اما عنصری خیالین آمیخته به خواب و نیاز نیز در درون او می‌جوشد که اغلب حل معما را به تعویق می‌اندازد.

عشق و آشفتگی‌هایش

کارآگاه جونگ مثل اغلب کارآگاهان مدرن در آثار سینمایی و خاصه فیلم نوآرها، تشنه غرق شدن خودویرانگرانه در معماهای جنایی نیست. هر چند که او همواره میل دارد دنبال پرونده‌های جنایی برود، اما بر خلاف کارآگاهان مدرن انسانی اخلاق‌گراست که تلاش می‌کند پرونده‌های خود را در روندی بدون خشونت و انحراف پیش ببرد. زندگی زناشویی او نیز هماهنگ با همین آراستگی و اخلاق‌گراییِ محافظه‌کارانه است. همسر کارآگاه نیز از جنس زنان مدرنی است که عمیقاً سنتی و وابسته هستند و وسواس‌های نظافت زنان خانه‌دار قدیمی‌تر را به وسواس سلامت منتقل کرده‌اند. همسر کارآگاه در معاشقه و مکالمه و تفریح مدام آمارهای حوزه سلامت را یادآوری می‌کند و حتی صرف هوس سیگار توسط کارآگاه او را برآشفته و ترسان می‌کند.

 اما در نهایت این دنیای از بیرون پالوده و تمیز به مانند فیلم‌های نوآر وقتی زنی زیبا و خطرناک -که خطرناک بودنش نیز بخش مهمی از جاذبه اوست- از راه می‌رسد فرو می‌پاشد. جهان تصنعی نظم و اخلاق را زنی با عشق و آشفتگی و اندوه جابجا می‌کند. سانگ سو رائه زنی چینی است با زیبایی بی‌آلایش، سادگی و پاکباختگی رفتاری و البته هوشی بالا و ذهنی شرور، که به کره جنوبی مهاجرت کرده و مظنون به قتل همسرش است. همسر کوهنوردش پس از فتح قله از بالا به پایین پرت شده است. بازجویی، تعقیب و کمین یعنی همان عناصر حل معما، کارآگاه جونگ را به‌جای نزدیکی به حقیقت، در هزاتوی شک، آشفتگی و البته پرواز خیال، شور زندگی و تپش عشقی لطیف و تام قرار می‌دهند و در نهایت هم تاوان این احساسات یعنی اندوه و افسردگی ظاهر می‌شوند و کارآگاه «مغرور» و «با وقار» را به یک گمشده تبدیل می‌کنند.

 اما شروع اندوه کارآگاه، آغاز اندوه عاشقانه زن چینی هم هست. سو رائه در آخرین جملاتی که در نیمه فیلم کارآگاه جونگ به او می‌گوید «عاشقت هستم» را می‌شنود، ما هم می‌شنویم، هر چند کارآگاه دقیقاً این جمله را به کار نمی‌برد اما وقتی از داغان شدن و دلشستگی خود به زن می‌گوید عشق را همچون همان نفسی که زن برای به خواب رفتن کارآگاه به او می‌دمد، به قلب زن منتقل می‌کند. عشقی که اگر کارآگاه را سرگشته و گم‌کرده راه در ساحلی خروشان رها می‌کند، زن را به اعماق خود فرو می‌برد.

تخیلات یک کارآگاه شاعر

در روند معرفی شخصیت کارآگاه نکته‌ای نشانه‌گذاری شده است که همان تمایل درونی مرد به این عشق و آشفتگی را توجیه می‌کند. کارآگاه شاعر است، شاعری که در تعقیب و کمین شعر می‌گوید، اما نه آنها را تا به حال منتشر کرده و نه حتی اصراری به مکتوب کردنشان دارد. او اهل تخیل است، برای همین خود را حاضر در موقعیت مکانی و رفتاری شخصی می‌بیند که در تعقیب یا کمین اوست. این مسئله با توجه به اینکه از همان ابتدا کارآگاه مجذوب رازآلودگی شخصیت و زیبایی و رفتار متفاوت زن چینی شده ابعاد تازه‌ای از بازی خیال و ناخودآگاه پیدا می‌کند و انگار که جذب یک زن مرگبار شدن، کارآگاه را بیشتر و آسوده‌تر در شعر فرو می‌برد. دیگر در خیرگی و همراهی با زن چینی اصلاً ماهیت جستجوی او از انسجام و استنتاج به ثبت لحظه‌های پراکنده عاشق شدن تغییر پیدا می‌کند. آرام آرام کمین نشستن برای او از یک کنش شغلی و تلاشی در راستای حل «معما» به یک تماشای عاشقاته و پرسه‌زنی شیداگونه تبدیل شده است. این بیش از هر چیز در تاریخ سینما ما را یاد شاهکار آلفرد هیچکاک «سرگیجه» می‌اندازد؛ جایی که پرسه‌زنی اسکاتی کارآگاه آن فیلم به سلوکی برای محو شد در عشق مادلن تبدیل شد.  

«تصمیم جدایی»- باز هم خیلی شبیه به «سرگیجه»- اساساً داستانی عاشقانه است که به شیوه جنایی-معمایی روایت می‌شود، همین مسئله و البته نشانه‌های دیگری، عناصر فیلم را به مفردات فیلم نوآر نزدیک می‌کند. اما تغزلی که اینجا در فیلم جاری است با آن شیدایی و عشق محال، دروغین و در نهایت مرگبار فیلم نوآر تفاوت‌هایی دارد، از جمله‌ی این تفاوت‌ها ارجاعات شرقی «تصمیم جدایی» است. مثلاً یکی از لحظه‌های مهم فیلم که دلبستگی کارآگاه و زن چینی وارد مرحله تازه‌ای می‌شود و فضایی عاشقانه میانشان شکل می‌گیرد در آرامش معبد رخ می‌دهد. همچنین فیلم سرشار از نشانه‌های معنایی در تشخص بخشی به طبیعت است؛ کوه، دریا، ابر و آفتاب همه به عنوان عناصری به کار رفته‌اند که گویی حاوی رازی زنده‌اند، رازی که گویای احوالات انفسی شخصیت‌هاست و با نهانی‌ترین بخش‌های ذهنشان مرتبط می‌شود.

در همان بازجویی جدی اول که جوانه‌های جاذبه میان کارآگاه و زن چینی نمایان می‌شود، زن جمله‌ای از کنفوسیوس نقل می‌کند که: «خردمند آب را دوست دارند و عارف کوه را» و در ادامه زن که در ارتباط با بی‌میلی به همراهی همسرش در کوهنوردی این جمله را نقل کرده می‌گوید: «گویا من عارف نیستم» و این مسئله در صحنه پایانی تبدیل به عینیتی عجیب و به شدت دراماتیک می‌شود، جایی که زن همچون آیینی مقدس و از قضا عرفانی، خود را به شکلی هوشمندانه در آب دفن می‌کند.

برخلاف آثار پیشین چان ووک که حاوی خشونت و تن‌های زخمی پرخواهش بود، «تصمیم جدایی» با وجود بستر مناسبی برای برجسته ساختن خشونت و رابطه، هم در نمایش ارتباط تنانه امساک می‌کند و هم در به تصویر کشیدن مؤکد خشونت. این تفاوت نسبت به سلیقه پیشین کارگردان ریشه در همان رازآلودگی داستان دارد که در ساختار بصری فیلم ظاهر شده و به نوعی فیلم را به جریان سیالی از شاعرانگی و تغزل  پیوند داده که باعث تحریک خیال‌پردازی مخاطب می‌شود.

«تصمیم جدایی» فیلمی چندلایه با ساختار نشانگانی پیچیده است که می‌توان بارها جزئیاتی که به شکلی مینیاتوری در هم بافته را به اشکال متفاوت پی گرفت و ساختمان نشانه‌ای آن بازتعریف کرد. فیلم داستانی ساده دارد، اما در درون این داستان ساده، جهانی پیچیده در تپش است. شاید همین دنیای چندلایه فیلم است که روانکاوی شخصیت‌ها را با اهمیت می‌کند و ذهن مخاطب را به این سمت می‌برد که هر عنصر را همچون عناصر رؤیاهای شبانه توضیحی برای وجهی از شخصیت پنداشت. این نوع از ساختن اجزا و تشریح آنها باعث شده است که «تصمیم جدایی» فیلمی باشد که بشود بدون کسل شدن و یا احساس تکرار آن را چند بار دید و هر بار با روند رها و سیال آن ارتباطی تازه برقرار کرد.

تماشای «تصمیم جدایی» در نماوا