خطر لو رفتن داستان
پرویز شهبازی یکی از خاص‌ترین کارگردانان سینمای ایران است. فیلم‌های او رنگ و کیفیت متفاوتی از عموم تولیدات سینمایی دارد و آنطور که تجربه «نفس عمیق» نشان داده است معمولا در زمان خود فیلم آنطور که باید فهم و تحویل گرفته نمی‌شود و غبار زمان باید روی فیلم‌ها بنشیند تا ارزش سینمایی و البته جامعه شناختیشان مشخص شود. «نفس عمیق» که یکی از کالت‌ترین فیلم‌های سینمای ایران است هم در زمان اکران اقبالی را که الان دارد نداشت. فیلمی که به زیست جوانان دهه شصتی در سال‌های افسرده تاریخ معاصر می‌پرداخت. «عیار ۱۴» که می‌توان آن‌را معمولی‌ترین فیلم شهبازی دانست هم باز به همین شکل آنچنان مورد پسند قرار نگرفت هرچند که اگر دوباره به آن رجعت کنیم نکته‌های خاصی دارد که از سینمای ایران آن سال‌ها بسیار جلوتر است.
پس از چندین سال پرویز شهبازی «دربند» را ساخت. فیلمی که حالا یک نسل جلوتر افتاده بود و داستان جوانان امروز و معضلات اجتماعی‌شان را در قالب درامی زنانه تعریف می‌کرد. تم آشنای ورود یک جوان شهرستانی به تهران با همه مناسبات مدرن و غیرانسانی‌اش هرچند تازه نبود و بارها به آن پرداخت شده بود، اما «دربند» رنگ و بوی خاص خود را داشت و شبیه هیچ‌کدام از این فیلم‌ها نبود. ضمن اینکه بعد از تجربه «عیار ۱۴» شهبازی با این فیلم به مایه‌های آشنای «نفس عمیق» برگشته و شکل روایی و اجرایی فیلم یادآور تجربه «نفس عمیق» بود.

همچنین بخوانید:
بررسی فیلم طلا – درخشش در وقت اضافه

بررسی فیلم طلا – نه به خاطر دلار، که به خاطر طلا

«دربند» واجد امکانات بیانی بود که بعداز این همه سال کماکان برای سینمای ایران بدیع و خلاقانه می‌نمود، همانطور که اشاره شد چه در شخصیت‌پردازی و انتخاب آدم‌هایی خاص از دل جامعه برای تعریف داستان چه مدل ساخت فیلم درحالی امضای خاص شهبازی و المان‌های بصری که از «نفس عمیق» می‌آمدند در «دربند» هویدا بود (مانند استفاده از رنگ قرمر، روایت دواری که در نهایت به ابتدای فیلم بازمی گردد، تصادف در جاده و…) «مالاریا» فیلم بعدی شهبازی که می‌توان آن‌را خاص‌ترین فیلم فیلم‌ساز دانست، بگذارید جسارت کنم و بگویم حتی خاص‌تر و دست‌نیافتنی‌تر از «نفس عمیق» باز هم درباره جوانان دهه هفتادی و شکل زیست‌شان بود، با همان درونمایه آشنا: آمدن به تهران و بر خوردن در زیست یک کلان‌شهر. اما این‌بار در لوای فرار و اتهام. در میان آثار شهبازی بیشترین بد و بیراه‌ها از سوی منتقدان نصیب «مالاریا» شده و حتی می‌توان گفت که فیلم منفوری است اما نکته جالب درباره آن این بود که اتفاقا جوانان دهه هفتادی رابطه بیشتری با فیلم می‌گرفتند و برای آنان فیلم همدلی‌برانگیز می‌نمود. ضمن اینکه انتخاب روایتی پرسه‌گر که قرار است با دو قهرمان فیلم در تهران و در بینابین جشن توافق برجام بچرخد و با ظاهری بی‌هدف تهران را قدم قدم بپیماید، انتخابی رادیکال و پرریسک بود. روحیه تماشاگر ایرانی که با ملودرام‌ها یا درام‌های اجتماعی پراغراق و پرطمطراق پرورش دیده مسلما رابطه خوبی با یک فیلم بی داستان و پرسه‌هایش برقرار نخواهد کرد و حتی گمان می‌برد فیلم دارد وقتش را تلف می‌کند.

طلا

اما حقیقت ماجرا اینجاست که اگر در «مالاریا» دقیق شویم و این پیش‌فرض‌های فیلم خوب در سینمای ایران را کنار بگذاریم، می‌بینیم که با فیلمی ویژه طرف هستیم که نه تنها از عهده به سرانجام رساندن روایتش برمی‌آید و در پایان احساسات تماشاگرش را درمی‌نوردد و او را در بهت پایان‌بندی راهی خانه می‌کند، که از نظر ساخت و کارگردانی هم عنوان یکی از پخته‌ترین‌ترین فیلم‌های شهبازی را از آن خود می‌کند. موفقیت‌های گسترده بین‌المللی فیلم و استقبالی که در جشنواره‌های مختلف خارجی از فیلم شد بیانگر همین نکته است و دال بر جلو بودن چندین و چند مرتبه‌ای فیلم‌ساز نابغه از سطح ادراک سینمای ایران.
قضیه فیلم طلا هم درست مانند «مالاریا» است. این هم فیلمی است فرای سینمای ایران که خاص بودنش باعث می‌شود تماشاگر عامی که عادت به دیدن آثار نازل کرده و تربیت سینمایی‌اش در سطح بسیار پایینی قرار دارد (بگذارید درباره تربیت فرهنگی و اجتماعی عامه اصلا صحبت نکنیم!)‌ خیال می‌برد فیلم سینمایی طلا یک فیلم معمولی و متوسط است. دریغ که طلای هجده عیار پرویز شهبازی همان فیلمی است که بعید می‌دانم تا سال‌ها نمونه‌اش را در سینمای ایران ببینیم و احتمالا ارزش‌های ویژه تماتیک، سینمایی و خصوصا جامعه‌شناختی‌اش بعدها رمزگشایی خواهد شد.

نگار جواهریان

فیلم سینمایی طلا آنقدر خوب نوشته و ساخته شده که همچون یک لقمه راحت الحلقوم به دریچه ذهن تماشاگر ورود می‌کند؛ فیلم آنقدر متواضعانه ساخته شده است که بدون اینکه ردپای کارگردان در فیلم دیده شود یا لحظه‌ای این نبوغ بخواهد خودش را به عرصه نمایش بگذارد تماشاگر را تا انتهای فیلم می‌کشاند و او را درگیر آدم‌های قصه می‌کند. فیلم‌نامه فیلم هرچند که بسیار پیچیده است (کافیست چندباری با فیلم‌نامه‌نویسی کلنجار رفته باشید تا بدانید چه پرداخت عجیب غریبی دارد و در زیر ظاهر ساده دارد چه جهان پیچیده و غریبی را در فیلم خلق می‌کند.) اما آنقدر روان جلو می‌رود که تماشاگر اصلا درگیر این پیچیدگی‌ها نمی‌شود.
طلا محصول سینمای هنری است و هرچند برای تماشاگر عامه ساخته شده و طوری ساخته شده که همه‌گیر باشد و فاز نخبه‌گرایی دهاتی فیلم‌هایی که داعیه‌ی روشنفکرانه در خود دارند، را به سطل آشغال می‌اندازد اما هیچ ربطی به سینمای جریان اصلی ایران و مناسباتش ندارد و کلا در ساحت دیگری سیر می‌کند. حتی کاراکترهای فیلم هم شبیه به عموم جامعه ایران نیستند و ویژگی‌هایی دارند که انگار از نسل جوان سال‌های آینده جامعه ایران سوار یک ماشین زمان شده‌اند و در زمان فعلی هبوط کرده‌اند. فیلم ایرانی طلا آنقدر خاص است که حتی قهرمان‌ها و کنش‌هایشان هم برای تماشاگر خاص و غریب به‌نظر می‌آیند. این‌ها آدم‌هایی هستند -از طبقات مختلف اجتماعی و با منش‌های مختلف- که به‌جای داد و بیداد حرف می‌زنند و مشکلاتشان را به‌جای دودره بازی با دیالوگ کردن و اکت‌هایی غیر قابل پیش‌بینی حل می‌کنند.

طلا

چند دختر عاشق را در سینمای ایران می‌شناسید که واکنشش به مرگ مشکوک پدر و برداشتن پول‌ها این چنین باشد و در سینمای ایران این روزها که بچه کشتن مد روزش شده و داستان‌های بی سر و ته، تمام نمی‌شوند مگر بچه در فیلم‌ها کشته شود، امیدوارانه بچه را از مرگ نجات دهد و نگه دارد؟ می‌دانید برای فهم و سطح سینمای ایران این تصمیم نبوغ‌آمیز خنده‌دار به‌نظر می‌رسد… بگذارید باز جسارت کنم و بگویم فرای اسطوره کالت «نفس عمیق» پرویز شهبازی بهترین، کامل‌ترین و بالغانه‌ترین فیلم‌اش را ساخته است. فیلم طلا محصول خالص «هنر سینما» و جامعه‌شناسی جلوتر از زمانه است.
پرویز شهبازی همانقدر که فیلم‌ساز درجه یکی ست، جامعه‌شناس یکه‌ای هم هست. او دغدغه‌های اجتماعی پررنگی دارد که عموما مربوط به نسل‌های جوان در دوره‌های متفاوت می‌شود. هرچند که فیلم‌ساز سنش بالاتر رفته و پخته‌تر شده اما نگاه به‌روزش را از دست نداده است و زبانش کماکان زبان جوانانه‌ای‌ست. او یک فیلم‌ساز اجتماعی جدی است که می‌تواند مضامین و انتقادات مورد نظرش به شرایط اجتماعی را چنان در تار و پود شخصیت‌ها و گذشته و سرنوشتشان جاسازی کند که هیچ رنگ مشخصی به خود نگیرند و جدای از داستان و شخصیت‌ها قابل ردیابی نباشند.

هومن سیدی

دغدغه‌های اجتماعی فیلم‌ساز نه از پیکره و درونمایه فیلم قابل جدا کردن هستند و نه منحصرا خارج از جهان داستان و آدم‌ها به چشم می‌آیند. این سخت‌ترین کاری است که پرویز شهبازی موفق شده در طلا انجام دهد: همان جمله ساده و بارها شنیده شده هماهنگی و درهم‌تنیدگی فرم و محتوا که البته رسیدن به آن در سینمای ایران جز مواردی معدود به ثمر ننشسته است. کافیست فیلم را مثلا با اثر اجتماعی جدی دیگر جشنواره سی و هفتم یعنی «حمال طلا» تورج اصلانی مقایسه کنید تا ببینید شهبازی چه کار ویژه‌ای کرده است. هردو فیلم فرای حضور مشترک طلا در نامشان، حول یک محور می‌چرخند: پولی گم می‌شود و زندگی‌ها را تغییر می‌دهد. «حمال طلا» هم درباره همان مشکلات اجتماعی صحبت می‌کند که طلا اما آن در قالب دیالوگ‌ها و صحنه‌هایی که شبیه به بیانیه می‌مانند و طلا در بستر داستان و جهان کاراکترهایش بدون حتی یک اشاره مستقیم و رو.
وقتی به این فکر می‌کنم که طلا از کجا (شادی جمعی و هیجان عمومی و همدلی جامعه در حین تماشای بازی ایران و اسپانیا در جام جهانی، در کافه‌ای در پایتخت) شروع می‌شود و بعد در سیر داستان (که رستوران زدن و پولی که آن میان بین رفقا جا‌به‌جا شده فقط بهانه و مک‌گافین روایت است و اصلا ایده اصلی و خط اصلی داستان نیست و قرار است به شکل فریبنده‌ای حواس تماشاگر را پرت کند) چطور جلو می‌رود و به کجا (سکوت و بی‌کسی و از پشت گلوله خوردن در جنگلی موحش) می‌رسد، و در این مسیر سر از کجا درمی‌آورد، قلبم می‌لرزد و امان از آن صحنه استثنایی پایانی در دل جنگل و زیر باران…جایی که تماشاگر همپای قهرمان نامتعارف فیلم (که بهترین بازی هومن سیدی در کارنامه کاریش هم هست) دلش می‌خواهد با همه توان بدود و هم‌دوش او تیر می‌خورد و در دل تاریکی سالن سینما و زیر هجوم تلخ و عصیانگرانه «حقیقت» فیلم می‌میرد….

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.