در سری‌های قبلی پیشنهاد فیلم، آثاری را برای خانواده و زوج‌های جوان معرفی کردیم. اما خیلی از ماها تنها زندگی می‌کنیم و روزها و شبهای قرنطینه را هم در تنهایی پشت سر می‌گذاریم. خب حواسمان به تنهایی‌های این روزها هم هست و در همین راستا این سری از پیشنهاد فیلم را به خلوت‌های شبانه اختصاص داده‌ایم.
هرچند هر فیلمی را می‌توان در تنهایی به تماشا نشست و نمی‌توان چارچوب مشخصی برای آن درنظر گرفت، اما فکر کردیم حالا که تنهایی نهیب می‌زند و در این شرایط ویژه خود را بیش از هروقت دیگری به‌رخ می‌کشد، بد نیست سراغ فیلم‌هایی برویم که همین وجهه تنهایی را موکد می‌کنند.
یکی از اساسی‌ترین مسئله‌های انسان مدرن همین سروکله زدن با تنهایی است که در عموم وقت‌ها به فرار از آن می‌انجامد. آدمی عادت کرده به‌جای ارزش نهادن به وسعت تنهایی، مادام از مواجهه با آن اجتناب کند. یا وقتش را با دیگران بگذراند یا ساعت‌های متمادی را در شبکه‌های اجتماعی و دهکده جهانی ارتباطات سپری کند. تنهایی هرچند سنگین است و انسان را مجبور می‌کند با درونش روبه‌رو شود اما پر از دستاورد و خودشناسی هم هست.
در این یادداشت به سراغ فیلم‌هایی رفته‌ایم که تماشایشان می‌تواند به تنهایی‌تان ارزش مضاعفی ببخشد و در رودررویی با خود به کمکتان بیاید.

همچنین بخوانید:
پیشنهادهایی از سینمای ایران در قرنطینه – گشت و گذار در تاریخ سینما

راننده تاکسی Taxi Driver

رابرت دنیرو در نقش تراویس بیکل

یکی از بهترین فیلم‌های جناب اسکورسیزی و البته تاریخ سینما که دقیقا دست روی تنهایی انسان می‌گذارد و البته آن‌را به زیست مدرن و پساجنگ پیوند می‌دهد. تراویس سربازی که سال‌ها در جنگ با ویتنام بوده و شبیه به انبوه سربازان آسیب‌های روحی فاجعه‌باری از جنایات جنگی در ویتنام خورده، بعد از جنگ به دنبال زندگی معمول خود در خیابان‌های نیویورک می‌گردد.
او که بی‌خوابی شبانه هم دارد، شب‌ها با تاکسی‌اش کار می‌کند و در در سطح شهر می چرخد و با انواع و اقسام آدم‌ها و اتفاقات سروکار دارد. شب، زمان سربرآوردن گناهان و فسادها در شهری است که به انواع و اقسام نورهای نئونی و دلربا مزین شده اما فرای این زیبایی ظاهری، تراویس همه حواسش به چرک‌ها و سیاهی درونی شهر است. از فحشا و آزارهای جنسی و خیانت تا خلاف‌ها و جرایم مختلف. دیالوگ معروف فیلم را به‌یاد بیاورید: «یه بارون باید بزنه و گناهای شهر رو بشوره.»
شخصیت‌پردازی اسکورسیزی به‌خوبی نشان می‌دهد که چطور خشونت جنگ و پس‌زمینه شخصیتی خود تراویس، عقده‌های درونی حل‌نشده بزرگی را در او پدید آورده. (خصوصا عقده‌های جنسی که سوژه مردانگی او به مخاطره انداخته.) به‌مرور می‌بینیم که او به‌سختی توانایی ارتباط برقرار کردن با دیگران، خصوصا زنان را دارد و در اقدامی انتحاری دختر مورد علاقه‌اش را در قرار اول به تماشای یک فیلم پورنوگرافیک در سینما می‌برد. فیلم شرایط ذهنی تراویس را به انتخابات آمریکا پیوند می‌دهد. او به‌واسطه کار کردن دختر در کمپین انتخاباتی و سوار کردن یکی از کاندیداها به‌شکل تصادفی، وارد بازی انتخابات می‌شود اما نه به‌عنوان یک طرفدار که به مثابه یک تخریب‌چی. انگار که بخواهد انتقام شرایط و حال بدش را از جریان قدرت و سیاست بگیرد.
تنهایی تراویس او را رستگار می‌کند. سکانس‌های معروفی که جلوی آینه اسلحه کشیدن را تمرین می‌کند به‌یاد بیاورید… حالا او می‌خواهد خود آن بارانی شود که همیشه انتظارش را می‌کشیده. پس تصمیم به حذف شخصی گناهکاران می‌گیرد از یک سیاستمدار بزرگ تا یک تاجر جنسی در پایین شهر….
هرچند احتمالا «راننده تاکسی» را دیده‌اید یا گذرتان بهش افتاده اما تماشای دوباره‌اش در این روزهای تنهایی به‌شدت توصیه می‌شود و راهگشاست.

آگراندیسمان Blow-Up

آگراندیسمان آنتونیونی

«آگراندیسمان» فیلمی چندوجهی است که از هر وجه آن به جهان اثر راه پیدا کنیم، با نتیجه‌ای خاص روبه‌رو می‌شویم. درست به‌دلیل همین خصلت منشورگونه فیلم است که در تاریخ سینما این‌چنین مهم شده و بارها منبع الهام فیلم‌های دیگر قرار گرفته است. خب تنهایی عنصر مهمی از هم آثار آنتونیونی و این فیلم است که از هر سمت و سویی بخواهید با آن مواجه شوید پیش از هرچیز به‌چشم می‌خورد.
فیلم درباره مردی تنهاست که در دل جهان مدرن صنعتی گیر افتاده. این در همان اولین پلان فیلم که قهرمان از یک کارخانه صنعتی بیرون می‌آید هویدا می‌شود. در یک شکل مواجهه از همان آغاز به‌نظر می‌رسد که فیلم در ذهن عکاس/ قهرمان جریان دارد و تماشاگر دارد کابوس ذهنی یک انسان تنها را می‌بیند. از سوی دیگر با درنظر گرفتن جنبه واقع‌گرایانه «آگراندیسمان» فیلم داستان عکاس تنهایی را روایت می‌کند که در مواجهه با سوژهای خود دچار وهم و جنونی غریب و بی‌بازگشت می‌شود. او وارد فضایی موهم و جنون‌زده می‌گردد که در پایان فیلم رهایی از چنگال آن غیر ممکن به‌نظر می‌رسد. تنهایی در این فیلم رو به جنون و وهم بی‌پایان دارد.

آخرت Hereafter

آخرت

فیلمی از کلینت ایستوود با بازی خوب مت دمون که یک قهرمان تنهای تنهای تنها و ویژه را سبب می‌شود. البته فیلم روایت سه‌نفر و نکته مهم‌اش در پیوند دادن تنهایی آدم‌ها با مرگ است. مرگ این بزرگترین راز بشر از ازل آفرینش تا همین حالا که فلسفه و علم و تکنولوژی و… جوابی برایش پیدا نکرده‌اند. و به‌راستی که بارزترین نمود تنهایی آدمیزاد است. ته ته‌اش هرچقدر هم که انسان اجتماعی باشد و دور و برش شلوغ، هرکس باید تنها با مرگ مواجه شود و این کلید ورود به فیلم عجیب و فانتزی ایستوود است که قصه موازی سه نفر در نقاط مختلف جهان که زندگیشان به طرز عجیبی به هم گره میخورد را تعریف می‌کند. زنی که در یک سونامی تا یک قدمی مرگ پیش می‌رود و پسری که بخاطر گناهی مرتکب نشده برادرش از دست میدهد و مردی که در حال فرار از توانایی‌های ویژه خویش در ارتباط با مردگان است…
کلینت ایستوود این فیلم را حوالی هشتاد سالگی ساخته. مردی پر از تجربه زندگی که دوران‌های مختلفی از زندگی و تاریخ را به‌چشم دیده است و در حافظه دارد و البته در این سن و سال باید با فکر کردن به مرگ دست و پنجه نرم کند. بلوغ کارگردان در فیلم موج می‌زند و به هر سه کاراکتر اصلی فارغ از سن و طبقه‌شان سرایت کرده است. در این میان یکی از ویژه‌ترین صحنه‌های فیلم که در ظاهر بسیار ساده به‌نظر می‌رسد اما عمیقا مواجهه با تنهایی زیسته را موکد می‌کد، غذا خوردن‌های تنهایی مت دمون سر میز تک نفره‌اش است. تجربه‌ای که از عینیت تنهایی سرچشمه می‌گیرد و به عمق احساس تماشاگر می‌زند.

آخرین روزها Last Days

آخرین روزها

گاس ون سنت به ستایش تنهایی، زندگی و مرگ برمی‌خیزد. در فیلمی که برداشتی آزاد از آخرین روزهای زندگی کرت کوبین خواننده و راک استار محبوب و خاص آمریکایی است که از نوجوانی تا آخرین لحظه‌های زندگی‌اش با افسردگی دست و پنجه نرم می‌کرد و پر از درد جسمی و روحی بود و البته گره‌های شخصیتی پیچ در پیچی که انگار همان‌ها انقدر او را برای طرفدارانش جذاب می‌کرد.
خواننده‌ای که زندگی عاشقانه پرشور و عجیب و غریبی داشت و البته در اواخر زندگی خود حتی زن‌پوش هم شد. نگاه فیلمساز به تنهایی‌های او در دل طبیعتی وحشی که انگار بازنمایی طیعت و خوی وحشی درونی کرت یا بلیک (نام قهرمان در فیلم) است، بسیار ویژه می‌نماید. او تنهایی و خلوت کرت را در روایت هر گوشه دیگری از زندگی‌اش مقدم می‌شمارد و البته رهاترین لحظات قهرمان که به خود واقعی‌اش مجال بروز می‌دهد همان وقت‌هایی است که تنها به دل طبیعت می‌زند یا برای خود با لباس‌های زنانه می‌رقصد و پرفورمنسی شخصی اما با شکوه با ساز اجرا می‌کند.
می‌توان «آخرین روزها» را جزیی از سه‌گانه ون سنت درباره مواجهه با مرگ دانست. «جری» و «فیل» دو فیلم دیگر این مجموعه اما مرگ را در ساحت‌های روان‌شناختی و اجتماعی دیگری جست و جو می‌کنند و «آخرین روزها» ا‌ست که این چنین با مفهوم تنهایی درمی‌آمیزد. اجرای مایکل پیت درخشان است و خصوصا مدل خواندن و حتی گیتار در دست گرفتنش بسیار یادآور کرت کوبین.
این فیلمی است که تماشایش شاید خیلی راحت نباشد و کیف ندهد چرا که هم سبک فیلمساز مبتنی بر استفاده از نماهای طولانی و تشریح موقعیت و لحظات آخر زندگی بلیک است و اتفاق و حادثه خاص و سرگرم‌کننده‌ای در آن روی نمی‌دهد؛ خود قهرمان در آستانه فروپاشی است و از فرط افسردگی و بدحالی به روح سرگردانی می‌ماند که بی‌هدف به این سو و آن‌سو می‌رود و زیرلب چیزهایی زمزمه می‌کند که در ظاهر به هذیان‌گویی می‌ماند اما درواقع آخرین کلام‌های منعقدشده او در جهان خودش است، خصوصا اگر طرفدار کوبین باشید «آخرین روزها» برایتان بدل به تجربه دردناکی می‌شود، اما به بخش سرکوب‌شده‌ای از ذهن تماشاگر راه می‌یابد که کمتر دستکاری شده است.

جاذبه Gravity

جاذبه آلفونسو کوارون فیلم برتر قرن 21

جدل با زمین و زمان، در تنهایی، در تاریکی و سکوت مطلق و کمال بی‌وزنی برای بازیافتن زندگی. فیلمی که در اسکار هم خوش درخشید و البته مورد توجه بسیاری از منتقدان و تماشاگران هم قرار گرفت. «جاذبه» فیلمی بسیار جسورانه است و ساختش نشان از جاه‌طلبی کارگردان دارد. آلفونسو کوران البته از مدتها قبل ایده ساخت چنین فیلمی را داشت اما باید صبر می‌کرد تا پیشرفت‌های تکنولوژیکی سینما و جان گرفتن جلوه‌های ویژه به حد مشخصی برسد تا امکان ساخت فیلم فراهم شود. بخش اعظم فیلم در یک استودیو ساخته شده و بعد با جلوه‌های ویژه وسعتی از کهکشان بی‌کرانه را به‌خود گرفته است.
هرچند فیلم تنها دو بازیگر دارد که البته یکی‌شان هم کمرنگ‌تر است و در فواصلی از فیلم حضور می‌یابد اما کوران موفق می‌شود با فیلمنامه گیرا و کارگردانی شگفت‌انگیز خود تماشاگر را تنها با یک بازیگر معلق در خارج از جو زمین و در فضای تاریک و بی‌پایان کهکشان تا انتها با خود همراه کند و در بسیاری از لحظات فیلم او را مرعوب کار خود و دل‌نگران سرنوشت قهرمانش گرداند.
در «جاذبه» تنهایی قهرمان به میل به زندگی و خاطره و حافظه‌اش گره می‌خورد. مرور لحظات و به‌یادآوردن کسانی که دوستشان داردد کاتالیزوری می‌شود تا او دست از تلاش نکشد و از تنهایی بی‌کرانه خود، نجات و زندگی بسازد.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.