یک دوست‌پسر بسیار بد را تصور کنید؛ آنقدر بد و شرور که ناچار می‌شوید ارتشی از دارودسته‌های خلافکار را تارومار کنید تا بالاخره از شر ترومای او خلاص شوید.
فیلم پرندگان شکاری Birds of Prey فیلمی درباره‌ی «جدایی و قطع‌ رابطه» است. این مسئله از همان اولین دقیقه‌ی فیلم معلوم می‌شود، آنجا که هارلی کوئین (با بازی مارگو رابی که نقشش در جوخه‌ی انتحار Suicide Squad را از نو اجرا می‌کند) از طریق یک پیش‌درآمدِ انیمیشن سرگذشت‌اش به‌عنوان یک روان‌شناس را شرح می‌دهد؛ روانشناسی که دلباخته‌ی بدنام‌ترین شخصیتِ شرور سری بتمن می‌شود؛ یعنی جوکر. (ماجرای پیچیده‌ای شد!) روایت فیلم با مجموعه‌ی پیچیده‌ای از وقایع پیش می‌رود و به آنجا می‌رسد که رابطه‌ی آنها که بر تعدی و سوءاستفاده استوار بوده بالاخره یک روز فیصله می‌یابد. به این ترتیب صدای روی تصویرِ هارلی که عمداً بسیار زننده و نفرت‌بار است به صورت زیرنویسی روی تصویر نوشته می‌شود: رهاییِ معرکه‌ی یک هارلی کوئین.
اما فیلم پرندگان شکاری Birds of Prey فقط درباره‌ی جدایی هارلی از جوکر نیست (جوکر فارغ از آن پیش‌درآمد و جز در چند نمای خیلی زود گذر اصلا در فیلم ظاهر نمی‌شود، و تازه آن هم به نحوی که به طور کامل او را در قاب تصویر نمی‌بینیم). فیلم همه‌ی آن چیزهایی را که این روزها از اکشن‌های قهرمانانه انتظار می‌رود روی هم تلنبار می‌کند: اکشن خسته‌کننده‌ای که عمدتاً مردها و کامپیوترها را به نمایش می‌گذارد، و داستان‌هایی درباره‌ی روان‌های شکنجه‌دیده و گردن‌کلفتی‌های‌شان.

همچنین بخوانید:
نقد و بررسی La Llorona – اثر بی‌نظیر دیگری از کارگردان موفق گواتمالایی

پرندگان شکاری Birds of Prey

فیلم پر از آشفته‌بازار و شلوغ‌کاری است و این‌همه را خیلی پرسروصدا و برجسته به نمایش می‌گذارد. و البته گاهی هم از پس راست‌و‌ریس کردن چنین صحنه‌های شلوغی برمی‌آید.
به نظر می‌رسد که فیلم پرندگان شکاری Birds of Prey می‌خواهد همدستی و کار تیمی بزرگی بین کویین و چند ضدقهرمان اهل دی.سی. را نشان دهد، اما در واقعیت، داستان فیلم صراحتا بر خود هارلی کویین و انبوهی از آدم‌های مختلف تمرکز می‌کند که حالا به خاطر اینکه کویین حمایت جوکر را از دست داده می‌خواهند از او انتقام بگیرند. سردسته‌ی این دشمنان کین‌توز کسی نیست جز سایونیس «نقاب‌سیاه» (با بازی یوان مک‌گرگور)، فردی که به نحوی کارتونی مالکیت‌طلب و خودبین است و در قامت سردسته‌ی سایر بزهکاران ظاهر می‌شود و چشم‌هایش همه‌ی گوشه و کنارهای دنیای زیرزمینی شهر گاتهام را زیر نظر دارد. وقتی دست سایونیس به هارلی کویین می‌رسد، این دو با هم معامله‌ای می‌کنند و قراری می‌گذارند: سایونیس به شرطی دست سر هارلی کویین برخواهد داشت که او یک قطعه الماس را همراه با اسرار دارودسته جنایت‌کاران که روی آن حک شده برای سایونیس گیر بیاورد. اما از آنجا که سایونیس نقشه کشیده که هر طور شده هارلی کویین را بکشد، پس هر چه جایزه‌بگیر و قاتل در گاتهام‌سیتی می‌پلکد را نیز برای به چنگ‌آوردن آن الماس استخدام می‌کند.
از خلال همین کشف گنجینه‌ی الماس است که فیلم پرندگان شکاری Birds of Prey بازیگران اصلی‌اش را ابتدا معرفی و سپس یکجا جمع می‌کند: کاساندرا کین (با بازی الا جی باسکو) جیب‌بری است که اتفاقاً از ماجرای الماس سردرمی‌آورد و الماس را به جیب می‌زند.

پرندگان شکاری Birds of Prey

هلنا برتینللی ملقب به «شکارچی‌بانو» (با بازی مری الیزابت وینستد) قاتلی است که به دلایل شخصی به دنبال الماس افتاده، دینا لنس معروف به «قناری سیاه» (با بازی جرنی اسمالت بل) یکی از کارمندان سایونیس است که به اربابش پشت پا می‌زند، و کارآگاه رنی مونتویا (با بازی رزی پرز) پلیسی است که همه‌ی تکه‌پاره‌های پازل معماییِ روایت فیلم را با هم جفت‌و‌جور می‌کند.
متاسفانه، بازیگران اصلی فیلم از طریق یک خط‌سیر زمانیِ غیرخطی معرفی می‌شوند‌ که وقایع اولین هفته پس از جدایی هارلی و جوکر را مرور می‌کند، و بعد از آن، فیلم برمی‌گردد به لحظات عمده و کلیدیِ ماجرایی که در زمان حالِ روایت دارند اتفاق می‌افتند و نشان می‌دهد که هر چهره‌ی جدید چطور پیرنگ روایی را جهت می‌دهد. هرچند این تمهیدات احتمالا برای این بوده‌اند که حسی بامزه و مفرح و پرتحرک به فیلم دهند اما عمدتاً موجب تاکید  بر این نکته می‌شوند که پیرنگ روایی فارغ از شخصیت هارلی چقدر نحیف و سست است. شخصیت‌ها و بازی‌ها مفرح و پرتحرک و تاثیرگذارند اما جز تعداد کمی از شخصیت‌ها، باقی به اندازه‌ی خود هارلی و سایونیس ساخته‌وپرداخته نشده‌اند. هرچند همه‌ی بازیگران مجموعاً خوب ظاهر می‌شوند اما تنها ایوان مک‌گرگور موفق می‌شود به سطحی از انرژی برسد که مارگو رابی ارائه می‌کند، مک‌گرگور در این فیلم با شادمانی یکی از کثیف‌ترین و هرزه‌ترین اجراهای ممکن خود را به نمایش می‌گذارد. راو نقش یک آتش‌پاره‌ی شدیداً تند مزاج و چرب‌زبان و زن‌ستیز را بازی می‌کند، طوری‌که مخاطب دلش می‌خواهد هر لحظه کسی از راه برسد و مشت محکمی حواله پک‌و‌پوزش کند.

پرندگان شکاری Birds of Prey

وقتی آشوب کویین تمام پرندگان شکاری را درگیر می‌کند، فیلم بسیار دلنشین‌تر می‌شود

خبر خوب این است که وقتی فیلم پرندگان شکاری Birds of Prey به وسط‌‌هایش می‌رسد، به نفع خشونت‌های عنان‌گسیخته‌ی بعدی، تقریبا از آن ساختار متلاطم عبور می‌کند.
چیزهای ناخوشایندی هم البته وجود دارند: فیلم نمی‌تواند بدون استفاده از یک عالمه موسیقی پرهیاهو و خودنما حتی یک صحنه‌ی اکشن را جلو ببرد و تصاویر آهسته یا اسلوموشن بیش از حدی هم در فیلم گنجانده شده است. با این همه وقتی آشوب کویین تمام فیلم را درگیر خودش می‌کند آنگاه با فیلمی بس دلنشین‌تر طرف می‌شویم.
این یک فیلم در مایه‌های ابرقهرمانی است که عاقبت به جلوه‌ی ظاهری اکشن آنقدرها هم اهمیت نمی‌دهد و البته موقع فیلمبرداری صحنه‌های نبرد و برای رنگ‌پردازی این صحنه‌ها نمی‌خواهد که صرفاً بر کامپیوترها متکی باشد. اما در این فیلم هم، تقریبا مثل هر فیلم کلان‌بودجه‌ی دیگر برای رقص‌نگاری و صحنه‌پردازی لحظات نبرد وقت صرف شده که تا حد ممکن جذاب از کار دربیایند: در صحنه‌ای دودهای صورتی و آبی فضا را پر می‌کنند، یک نارنجک‌انداز بمب‌های درخشان و براق پرتاب می‌کند، یک صحنه‌‌ی تعقیب با استفاده از کفش‌های اسکیت وجود دارد، و بزرگ‌ترین زدوخوردِ پرکشمکش فیلم نوعی بازی دور ماندن از چرخه تکرار شونده و سرگیجه آور است. به همه‌ی اینها اضافه کنید استعداد شورمندانه‌ی مارگوت روبی در کمدی فیزیکی را، و اینکه همه‌ی کاراکترها برای خودشان شخصیتی منفک و متمایز دارند و وجهی از این شخصیت از طریق شیوه‌ی نبردشان ارائه می‌شود؛ برخی از بخش‌های صحنه‌پردازی این فیلم جزو مفرح‌ترین صحنه‌های سینمای ابرقهرمانیِ مدرن به شمار می‌آیند.

پرندگان شکاری Birds of Prey

در این فیلم نوعی دست‌و‌دل‌بازی وجود دارد که به طرزی عجیب و غریب به فیلم‌های بتمن Batman Forever و Batman and Robin برمی‌گردد؛ این دو فیلم شهر گاتهام به‌منزله‌ی یک تفرج‌گاه بامزه پر از معماری‌های عجیب و شخصیت‌های عجیب و غریب به تصویر می‌کشیدند. این چیز خوبی در این فیلم به شمار می‌آید. یقیناً فیلم کمی بیش از حد بر این حقه‌ی روایتی اتکا دارد که هارلی «شخصیت خوب و معصومی است که یک قتل هم مرتکب شده». اما با این همه پرندگان شکاری Birds of Prey بسیار دلنشین‌تر از دنیای سینماییِ مارول از کار درآمده؛ زیرا دنیای مارول طی این سال‌ها به طور فزاینده‌ای بی‌روح و کهنه و کلیشه‌ای شده است. در این فیلم با جهانی طرف می‌شویم که در آن همه چیز می‌تواند اتفاق بیفتد و پرندگان شکاری از پس خرابی‌هایی که ایجاد می‌کند برمی‌آید. این انرژی شیداگون و مانیایی تمام آن چیزی است که فیلم را سرپا و منسجم نگه می‌دارد، و این واقعیت که انگار قرار است تمام شخصیت‌های فیلم در مسیر روایت حسابی گل کنند خود به چیزی نومیدکننده بدل می‌شود زیرا وقت کافی برای کنکاش تک تک و همه‌ی آنها وجود ندارد. اما از ریل خارج کردن فیلم دیگر بس است، زیرا وقتی فیلم حدود یک ساعت و 47 دقیقه‌ی بشاش و سرحال را با تصاویری واقعاً بامزه به شما ارائه می‌دهد، دشوار بتوانید حرف‌های زیادی در انتقاد از آن به زبان آورید. کوتاه اینکه، با تماشای فیلم، دست‌کم به این نتیجه می‌رسیم که هرچند به هم خوردن رابطه و جداشدن می‌تواند ناجور و پریشان‌کننده از کار دربیاید اما یک جور پالایش درست‌و‌حسابی و تمام‌عیار نیز به همراه دارد.   

منبع سایت theverge نویسنده  Joshua Rivera

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.